فیک کوک ( سرنوشت من) پارت۲۷
از زبان آنا
دره اتاق رو بستم همین که چرخیدم برم سمته پله ها که با تهیونگ برخورد کردم..خواستم رد بشم که بازوم رو گرفت و گفت : تا کی میخوای فرار کنی
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم: تا موقعی که آماده باشم تا توی چشمات نگاه کنم
از کنارش رد شدم قلب خودمم آتیش گرفته بود دیدنش آتیشم رو بیشتر میکرد اما با درخواست جونگ کوک منم قراره از امروز به مدت چند ماهی که اطرافمون امن بشه اینجا توی این عمارت زندگی کنم پس این یعنی دیدن تهیونگ به طور متوالی.. رفتم توی اتاقی که خدمتکار برام آماده کرده بود یکسره رفتم روی تخت و خوابیدم.
صبح
از زبان ا/ت
با صدای جونگ کوک که داشت بیدارم میکرد هوشیار شدم ولی چشمام رو باز نکردم و گفتم : میخوام بخوابم
خندید و گفت : پس صبحونه چی بریم صبحونه بخوریم بعدش بخواب
گفتم : نمیخوام
یهو براید استایل بغلم کرد چشمام رو سریع باز کردم و با صدای نسبتاً بلندی گفتم : بزارم زمین
زل زد تو چشمام و گفت : اگر نیای خودم میبرمت
با این حرفش یاده اون حرف که یه پسره نمیره سربازی بهش اخطار میدن و میگن اگه نیای خودمون میای افتادم خندیدم و گفتم : وای..جونگ کوک بزارم زمین
با اخم گفت : چیه به چی میخندی
خندم رو نمیتونستم کنترل کنم با همون خنده گفتم : باشه..باشه میام بزارم زمین
گذاشتم زمین اینقدر خندیده بودم دل درد گرفتم..حرف بی مزهای بود ولی من خندم گرفته بود
دستم رو گذاشتم وسط سینش و یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم سمتش با اخم داشت نگام میکرد
خودمو جمع ه جور کردم و گفتم : خب بریم دیگه
از کنارش رد شدم برم که موهام رو گرفت و گفت : کجا
چپ چپ نگاش کردم و گفتم : هی موهامو ول کن مگه نگفتی بریم صبحونه بخوریم پس چته
گفت : دست و صورتت رو نشستی تازه..قراره با این تاپ بیای پایین تهیونگم هست نمیخوام اینطوری ببینتت
گفتم : باشه ولم کن من برم تو اتاقم آماده بشم تو هم برو
ولم کرد منم بدو بدو رفتم توی اتاقم شیطونیم گل کرده بود برای همین بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم یه پیراهن از روی رونم پوشیدم فقط آستین هم نبود فقط یه بند کفشای کالجم رو پوشیدم موهام رو از بالا گوجهای بستم تا سر شونه های لختم خوب معلوم باشه
وای خدا چقدر خوشگل شدم اوههههه
بازو هام سرشونه هام گردنم و از رونم به پایین قشنگ تو چشم بودن
وای خیلی جیگر شدم الآنم برم تا حرص جونگ کوک رو در بیارم
رفتم طبقه پایین با شنیدن صدای کفشام آنا برگشت سمتم و گفت : واووو دختر چه تیپی
تهیونگ و جونگ کوک که درحال خوردن صبحونه بودن برگشتن سمتم به تهیونگ لبخند زدم ولی به جونگ کوک حتی نگاه هم نکردم وای چه حالی
دره اتاق رو بستم همین که چرخیدم برم سمته پله ها که با تهیونگ برخورد کردم..خواستم رد بشم که بازوم رو گرفت و گفت : تا کی میخوای فرار کنی
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم: تا موقعی که آماده باشم تا توی چشمات نگاه کنم
از کنارش رد شدم قلب خودمم آتیش گرفته بود دیدنش آتیشم رو بیشتر میکرد اما با درخواست جونگ کوک منم قراره از امروز به مدت چند ماهی که اطرافمون امن بشه اینجا توی این عمارت زندگی کنم پس این یعنی دیدن تهیونگ به طور متوالی.. رفتم توی اتاقی که خدمتکار برام آماده کرده بود یکسره رفتم روی تخت و خوابیدم.
صبح
از زبان ا/ت
با صدای جونگ کوک که داشت بیدارم میکرد هوشیار شدم ولی چشمام رو باز نکردم و گفتم : میخوام بخوابم
خندید و گفت : پس صبحونه چی بریم صبحونه بخوریم بعدش بخواب
گفتم : نمیخوام
یهو براید استایل بغلم کرد چشمام رو سریع باز کردم و با صدای نسبتاً بلندی گفتم : بزارم زمین
زل زد تو چشمام و گفت : اگر نیای خودم میبرمت
با این حرفش یاده اون حرف که یه پسره نمیره سربازی بهش اخطار میدن و میگن اگه نیای خودمون میای افتادم خندیدم و گفتم : وای..جونگ کوک بزارم زمین
با اخم گفت : چیه به چی میخندی
خندم رو نمیتونستم کنترل کنم با همون خنده گفتم : باشه..باشه میام بزارم زمین
گذاشتم زمین اینقدر خندیده بودم دل درد گرفتم..حرف بی مزهای بود ولی من خندم گرفته بود
دستم رو گذاشتم وسط سینش و یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم سمتش با اخم داشت نگام میکرد
خودمو جمع ه جور کردم و گفتم : خب بریم دیگه
از کنارش رد شدم برم که موهام رو گرفت و گفت : کجا
چپ چپ نگاش کردم و گفتم : هی موهامو ول کن مگه نگفتی بریم صبحونه بخوریم پس چته
گفت : دست و صورتت رو نشستی تازه..قراره با این تاپ بیای پایین تهیونگم هست نمیخوام اینطوری ببینتت
گفتم : باشه ولم کن من برم تو اتاقم آماده بشم تو هم برو
ولم کرد منم بدو بدو رفتم توی اتاقم شیطونیم گل کرده بود برای همین بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم یه پیراهن از روی رونم پوشیدم فقط آستین هم نبود فقط یه بند کفشای کالجم رو پوشیدم موهام رو از بالا گوجهای بستم تا سر شونه های لختم خوب معلوم باشه
وای خدا چقدر خوشگل شدم اوههههه
بازو هام سرشونه هام گردنم و از رونم به پایین قشنگ تو چشم بودن
وای خیلی جیگر شدم الآنم برم تا حرص جونگ کوک رو در بیارم
رفتم طبقه پایین با شنیدن صدای کفشام آنا برگشت سمتم و گفت : واووو دختر چه تیپی
تهیونگ و جونگ کوک که درحال خوردن صبحونه بودن برگشتن سمتم به تهیونگ لبخند زدم ولی به جونگ کوک حتی نگاه هم نکردم وای چه حالی
۱۰۱.۸k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.