ازدواج قرار دادی ۴۷
و بعد جیمین رفت بیرون و بعد آت اون کار رو کرد
و بعد جیمین دری زد و وارد اتاق شد و رفت دوباره پشت آت نشست
آت
با کاری که جیمین گفته بود جلوم کاملا پوشیده شده بود ولی کمرم کاملا معلوم بود خیلی معذب بودم که جیمین پشتمه
راوی:
جیمین مقداری پماد به کمر آت زد و شروع کرد با دستش پماد رو پخش کردن
آت
باورم نمی شد که جیمین داره برام پماد می زنه انگار واقعا از دیشب چیز خورش کرده بودن
بعد از مدتی جیمین گفت:
خب از این پماد هر روز باید بزنی تا جای زحمات که رو یه کمرته از بین بره
آت :
اما من که نمی تونم خودم تنها...
جیمین:
خودم برات می زنم،تو که دستت به کمرت نمی رسه که پماد بزنی
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
و بعد جیمین دری زد و وارد اتاق شد و رفت دوباره پشت آت نشست
آت
با کاری که جیمین گفته بود جلوم کاملا پوشیده شده بود ولی کمرم کاملا معلوم بود خیلی معذب بودم که جیمین پشتمه
راوی:
جیمین مقداری پماد به کمر آت زد و شروع کرد با دستش پماد رو پخش کردن
آت
باورم نمی شد که جیمین داره برام پماد می زنه انگار واقعا از دیشب چیز خورش کرده بودن
بعد از مدتی جیمین گفت:
خب از این پماد هر روز باید بزنی تا جای زحمات که رو یه کمرته از بین بره
آت :
اما من که نمی تونم خودم تنها...
جیمین:
خودم برات می زنم،تو که دستت به کمرت نمی رسه که پماد بزنی
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۵.۶k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.