پارت ۳ ( آخر )
دکتر: ضربه ای به سرش وارد شده..خداروشکر ضربه بدتری ندیده..سرشو باند پیچی کردیم...بخیه زدیم براش..الان بهوش اومدن..
رفتم تو اتاقش...زیر چشمای خوشگلش کبود بود..روی صورتش کبود بود..روی دستاش جای ناخن بود..رفتم سمتش و بغلش کردم..
یونا:کوکی؟
کوک:جونم؟
یونا: خیلی درد دارم...درد میکنه همه جام
بغض بدی گلومو گرفته بود
کوک:یونا..ببین ت.تو باید به من بگی که..اونی که این کارو باهات کرده...کی بوده؟
سرشو انداخت پایین...
کوک:یونا...ازتت خواهششش میکنم..بهم بگو..
یونا: از پله افتادم...
کوک:از پله افتادی؟
یونا:آ.ره
کوک:از کی دروغ گفتن بلد شدی؟
یونا:خ.خب
کوک:'قسم میخورم اگه نگی دیوونه میشم...
یونا: ن.نونا و ل.لانا..همیشه اذیتم میکنن
اون دوتا دختره رو میشناختم..چندسال پیش باهم بودیم با لانا..،ولی اون بهم خیانت کرد...الانم شروع کرده به اذیت کردن
یونا
کوک:اون دوتا عوضی ی هرزه...نه نمیتونم..
میخواستم برم که دستمو گرفت..
یونا: ن.نرو..ولشون کن..
دستمو از دستش کشیدم بیرون
کوک:دختره ی احمق..چرا بهم نگفتی اذیتت میکنن هوم؟چرا بهم نگفتی؟گذاشتی اینطوری بشه؟گذاشتی اینطوری بشه؟به این روز بیوفتی؟
یونا: مع.معذرت میخوام هق سرزنشم نکن..میترسیدم بهت بگم..هق هق بب.ببخشید
بغلش کردم و بوسه ای به لباش زدم...
کوک:از اون مدرسه فاکی میارمت بیرون...یه بلایی سر اون دوتا هرزه میارم که بیان با گریه ازت جلو همه معذرت خواهی کنن
بعدش دستشو گرفتم و و بوسیدم
یونا:میشه بریم خونه؟
کوک:اوهوم...خیلی دوستت دارم
رفتم تو اتاقش...زیر چشمای خوشگلش کبود بود..روی صورتش کبود بود..روی دستاش جای ناخن بود..رفتم سمتش و بغلش کردم..
یونا:کوکی؟
کوک:جونم؟
یونا: خیلی درد دارم...درد میکنه همه جام
بغض بدی گلومو گرفته بود
کوک:یونا..ببین ت.تو باید به من بگی که..اونی که این کارو باهات کرده...کی بوده؟
سرشو انداخت پایین...
کوک:یونا...ازتت خواهششش میکنم..بهم بگو..
یونا: از پله افتادم...
کوک:از پله افتادی؟
یونا:آ.ره
کوک:از کی دروغ گفتن بلد شدی؟
یونا:خ.خب
کوک:'قسم میخورم اگه نگی دیوونه میشم...
یونا: ن.نونا و ل.لانا..همیشه اذیتم میکنن
اون دوتا دختره رو میشناختم..چندسال پیش باهم بودیم با لانا..،ولی اون بهم خیانت کرد...الانم شروع کرده به اذیت کردن
یونا
کوک:اون دوتا عوضی ی هرزه...نه نمیتونم..
میخواستم برم که دستمو گرفت..
یونا: ن.نرو..ولشون کن..
دستمو از دستش کشیدم بیرون
کوک:دختره ی احمق..چرا بهم نگفتی اذیتت میکنن هوم؟چرا بهم نگفتی؟گذاشتی اینطوری بشه؟گذاشتی اینطوری بشه؟به این روز بیوفتی؟
یونا: مع.معذرت میخوام هق سرزنشم نکن..میترسیدم بهت بگم..هق هق بب.ببخشید
بغلش کردم و بوسه ای به لباش زدم...
کوک:از اون مدرسه فاکی میارمت بیرون...یه بلایی سر اون دوتا هرزه میارم که بیان با گریه ازت جلو همه معذرت خواهی کنن
بعدش دستشو گرفتم و و بوسیدم
یونا:میشه بریم خونه؟
کوک:اوهوم...خیلی دوستت دارم
۲.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.