پارت۴۸
امیدوار بودم این بازی دروغین در نهایت منجر به چیزی مثل عشق بشه, نه
جدایی و شکست خوردن من. . .
هرچند از همین االن که چشم های گستاخ تهیونگ رو به روی لبهام
میدیدم, دیگه هیچ پشیمونی ای نداشتم.
دیگه مهم نبود نتیجه ی این بازی و بازیگری کوتاه مدت چی میشه!
ساعت دو نیمه شب بود و تمام خونه در یک سکوت سنگین فرو رفته بود.
بعد از یک روز تمام دوندگی و پشت سر گذاشتن اتفاقات محیرالعقول, حاال
روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم صد و پنجمین راس از گوسفندها رو
برای خودم میشمردم تا به خواب برم.
هنوز هم این قضیه که کیم تهیونگ, تو اتاق رو به رویی من خوابیده, مثل
یک رویا بود.
وقتی تو آشپزخونه اون قول رو ازش گرفتم و خواستم که نقش دوست پسرم
رو حتی تو خلوت خودمون بازی کنه, حتی ذره ای به فکر این مسئله نبودم
که تا چه اندازه بچه, بدون عزت نفس, بدون عقل و احمق بنظر میرسم.
آهی کشیدم و پاهام رو روی تخت کوبوندم.
از یه ساسنگ فن چه انتظاری میشه داشت؟ منی که تمام چند سال اخیر رو
با فکر آیدل محبوبم گذروندم و سعی کردم همه جا دنبالش باشم.
زمانی که قرار بود تو فرودگاه دیده بشه, از چند ساعت قبل میرفتم اونجا
کمین میکردم تا حداقل برای چند لحظه ی کوتاه بتونم ببینمش؛ فرق
نمیکرد که شب بود یا روز, زمستون بود یا تابستون, وسط تعطیالتم بودم یا
وسط امتحاناتم.
یا زمانیکه کنسرت داشت, هرجور که میشد پول جور میکردم تا بلیط های
گرون قیمتش رو گیر بیارم.
یا زمانیکه مثل دیوونه ها دوست هاشو دنبال میکردم تا بتونم خبری ازش
پیدا کنم.
من تمام جوونیم رو با این کارها گذرونده بودم. . . حماقت بود؟
خب پس حداقل ترجیح میدم تا این حماقت رو کامل کنم و با زیر پا
گذاشتن غرورم, حتی به دروغ اون پسر رو برای یک مدت کوتاه داشته
باشم.
کالفه روی تخت نشستم و به در بسته ی اتاقم نگاه کردم.
زمان کمی داشتم و نتیجتا نمیتونستم تلفش بکنم.
از جام بلند شدم و با تیشرت اور سایزی که همراه با لباس زیرم, تنها
پوشش بدنم بودن به سمت در قدم برداشتم.
خوابیدن تو بغل کیم تهیونگ, یکی از بزرگترین فانتزی های من بود!
درسته که یکبار باهاش خوابیدم اما سکس تنها چیزی نبود که من بهش
فکر میکردم؛ دوست داشتم برای یکبار هم که شده, اون پسر پرفکت رو
بعنوان یک پارتنر رمانتیک ببینم.
از اتاق خارج شدم و در رو به آرومی پشت سرم بستم.
پاورچین پاورچین به سمت اتاق تهیونگ قدم برداشتم؛ دستگیره رو به
آهستگی پایین کشیدم و وارد شدم
روی پنجه ی پا به سمت تخت تک نفره ای که تهیونگ روش به خواب
رفته بود, قدم برداشتم.
قلبم به شدت می تپید و حس میکردم مثانه ام از شدت اضطراب وارده,
درحال پر شدنه.
به پهلو خوابیده بود و میتونستم صورت فرو رفته در بالشش رو زیر اشعه
کمرنگ ماه ببینم.
به آرومی خودم رو روی تخت جا کردم و سرم رو روی بازوش گذاشتم.
اون بازوهای پر و عضالنی بهتر از چیزی بودن که میشد تصور کرد.
لبخندی زدم و سعی کردم خودم رو بیشتر به بدنش بچسبونم تا از افتادنم
به روی زمین جلو گیری کنم.
-تو اینجا چه غلطی میکنی
با شنیدن صدای خش دار و خواب آلود تهیونگ, با چشم هایی که تا آخرین
حد ممکن باز شده بودن نگاهش کردم و لب زدم:
-بیدار شدی؟
جدایی و شکست خوردن من. . .
هرچند از همین االن که چشم های گستاخ تهیونگ رو به روی لبهام
میدیدم, دیگه هیچ پشیمونی ای نداشتم.
دیگه مهم نبود نتیجه ی این بازی و بازیگری کوتاه مدت چی میشه!
ساعت دو نیمه شب بود و تمام خونه در یک سکوت سنگین فرو رفته بود.
بعد از یک روز تمام دوندگی و پشت سر گذاشتن اتفاقات محیرالعقول, حاال
روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم صد و پنجمین راس از گوسفندها رو
برای خودم میشمردم تا به خواب برم.
هنوز هم این قضیه که کیم تهیونگ, تو اتاق رو به رویی من خوابیده, مثل
یک رویا بود.
وقتی تو آشپزخونه اون قول رو ازش گرفتم و خواستم که نقش دوست پسرم
رو حتی تو خلوت خودمون بازی کنه, حتی ذره ای به فکر این مسئله نبودم
که تا چه اندازه بچه, بدون عزت نفس, بدون عقل و احمق بنظر میرسم.
آهی کشیدم و پاهام رو روی تخت کوبوندم.
از یه ساسنگ فن چه انتظاری میشه داشت؟ منی که تمام چند سال اخیر رو
با فکر آیدل محبوبم گذروندم و سعی کردم همه جا دنبالش باشم.
زمانی که قرار بود تو فرودگاه دیده بشه, از چند ساعت قبل میرفتم اونجا
کمین میکردم تا حداقل برای چند لحظه ی کوتاه بتونم ببینمش؛ فرق
نمیکرد که شب بود یا روز, زمستون بود یا تابستون, وسط تعطیالتم بودم یا
وسط امتحاناتم.
یا زمانیکه کنسرت داشت, هرجور که میشد پول جور میکردم تا بلیط های
گرون قیمتش رو گیر بیارم.
یا زمانیکه مثل دیوونه ها دوست هاشو دنبال میکردم تا بتونم خبری ازش
پیدا کنم.
من تمام جوونیم رو با این کارها گذرونده بودم. . . حماقت بود؟
خب پس حداقل ترجیح میدم تا این حماقت رو کامل کنم و با زیر پا
گذاشتن غرورم, حتی به دروغ اون پسر رو برای یک مدت کوتاه داشته
باشم.
کالفه روی تخت نشستم و به در بسته ی اتاقم نگاه کردم.
زمان کمی داشتم و نتیجتا نمیتونستم تلفش بکنم.
از جام بلند شدم و با تیشرت اور سایزی که همراه با لباس زیرم, تنها
پوشش بدنم بودن به سمت در قدم برداشتم.
خوابیدن تو بغل کیم تهیونگ, یکی از بزرگترین فانتزی های من بود!
درسته که یکبار باهاش خوابیدم اما سکس تنها چیزی نبود که من بهش
فکر میکردم؛ دوست داشتم برای یکبار هم که شده, اون پسر پرفکت رو
بعنوان یک پارتنر رمانتیک ببینم.
از اتاق خارج شدم و در رو به آرومی پشت سرم بستم.
پاورچین پاورچین به سمت اتاق تهیونگ قدم برداشتم؛ دستگیره رو به
آهستگی پایین کشیدم و وارد شدم
روی پنجه ی پا به سمت تخت تک نفره ای که تهیونگ روش به خواب
رفته بود, قدم برداشتم.
قلبم به شدت می تپید و حس میکردم مثانه ام از شدت اضطراب وارده,
درحال پر شدنه.
به پهلو خوابیده بود و میتونستم صورت فرو رفته در بالشش رو زیر اشعه
کمرنگ ماه ببینم.
به آرومی خودم رو روی تخت جا کردم و سرم رو روی بازوش گذاشتم.
اون بازوهای پر و عضالنی بهتر از چیزی بودن که میشد تصور کرد.
لبخندی زدم و سعی کردم خودم رو بیشتر به بدنش بچسبونم تا از افتادنم
به روی زمین جلو گیری کنم.
-تو اینجا چه غلطی میکنی
با شنیدن صدای خش دار و خواب آلود تهیونگ, با چشم هایی که تا آخرین
حد ممکن باز شده بودن نگاهش کردم و لب زدم:
-بیدار شدی؟
۹.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.