عاشقانه ایی به نام او A romance in her name part:9
با صدای بیا تو به داخل رفت و در و پشت سرش بست
سکوت بود اتاقش مث همیشه تاریک بود و متفکرانه به میزش خیره شده بود
_دوست داری چطوری کارمو بگم؟!
+...
_اوم نظری نداری نه
+...
_با تو بودم!
+ن...ه
_وقتی بامن صحبت میکنی سرت و بالا بگیر و تو چشمام حرف بزن
یکم سزش رو بالااورد ولی بهش نگاه نکرد موهاش جلوی صورتش ریخته بود و درست نمیتونست ببینه
جونگکوک(کوک)از رویه میزش پاشد و به سمتش حرکت کرد
موهاشو پشت گوشش داد و بهش نزدیک تر شد
نفس نفس میزد چون خجالت میکشید تاحالا به هیچ پسری نزدیک نشده بود چه برسه به اربابش
درسته خطرناک بود ولی خطرناکی اون فقط برای وقتی بود که یهویی جو گیر بشه ولی الان که همه چیز طبق روال پیش میرفت اعصابش آروم بود
_من..
_برای یه مدت کوتاه باید جای کسی رو بازی کنی!
ا/ت یکی از ابروهاش بالا رفت ولی جونگکوک ندید
_زنم...
چشماش در حد یه کاسه باز شد
_عجیبه ولی..مجبوری
+چرا من؟!
_چون..نمیدونم...اوم فکر میکنم تو ازاونا بهتری حالایم برو بیرون برای فردا به یه پارتی دعوتیم مجبوری بیای
ازش فاصله گرفت و رفت بیرون از اتاق سریع به سمت آشپزخونه دوید و قضیه رو برای سویی تعریف کرد
*اتفاق خواصی نیسته که یه پارتیه
+یه پارتی ممکنه دردسرایه دیگه ایی به همراه داشته باشه
*نترس باشه
+امکان نداره نترسم
با این حرفش مکالمشون تموم شد
دوباهر به سمت شیروونی حرکت کرد وتویه اتاق خوابیدن کله سحر ساعت ۳ ا/ت از خواب بیدارشد چون مجبور بود اینقد زود بیداربشه
سمت آشپزخونه رفت و کارای هروزش رو کرد
نزدیکای بعدازظهر یکی از محافظا به ا/ت یه لباس داد تا آماده بشه و بیاد پایین لباسش یکم کوتاه بود ولی خیلی تو تنش خوشگل بود
پایین اومد و جونگکوک و دید که بازم با همون ماسک و یه کت و شلوار مشکی پایین منتظرشه و دوتا بادیگارد غول پیکر کنارشه
چتری های تا نوک بینیشو جلوش ریخته بود موهاشو باز گذاشته بود حتی بدون میکاپم قشنگ بود
جونگکوک با دیدنش از زیر ماسکش دهنش باز مونده بود و داشت بهش نگاه میکرد از سر تا پاش،تویه مغزش به هیچی جز ا/ت فکر نمیکرد
وقتی رسید پایین هنوز داشت نگاهش میکرد که بادیگارد یهویی پرید وسط حسش
سکوت بود اتاقش مث همیشه تاریک بود و متفکرانه به میزش خیره شده بود
_دوست داری چطوری کارمو بگم؟!
+...
_اوم نظری نداری نه
+...
_با تو بودم!
+ن...ه
_وقتی بامن صحبت میکنی سرت و بالا بگیر و تو چشمام حرف بزن
یکم سزش رو بالااورد ولی بهش نگاه نکرد موهاش جلوی صورتش ریخته بود و درست نمیتونست ببینه
جونگکوک(کوک)از رویه میزش پاشد و به سمتش حرکت کرد
موهاشو پشت گوشش داد و بهش نزدیک تر شد
نفس نفس میزد چون خجالت میکشید تاحالا به هیچ پسری نزدیک نشده بود چه برسه به اربابش
درسته خطرناک بود ولی خطرناکی اون فقط برای وقتی بود که یهویی جو گیر بشه ولی الان که همه چیز طبق روال پیش میرفت اعصابش آروم بود
_من..
_برای یه مدت کوتاه باید جای کسی رو بازی کنی!
ا/ت یکی از ابروهاش بالا رفت ولی جونگکوک ندید
_زنم...
چشماش در حد یه کاسه باز شد
_عجیبه ولی..مجبوری
+چرا من؟!
_چون..نمیدونم...اوم فکر میکنم تو ازاونا بهتری حالایم برو بیرون برای فردا به یه پارتی دعوتیم مجبوری بیای
ازش فاصله گرفت و رفت بیرون از اتاق سریع به سمت آشپزخونه دوید و قضیه رو برای سویی تعریف کرد
*اتفاق خواصی نیسته که یه پارتیه
+یه پارتی ممکنه دردسرایه دیگه ایی به همراه داشته باشه
*نترس باشه
+امکان نداره نترسم
با این حرفش مکالمشون تموم شد
دوباهر به سمت شیروونی حرکت کرد وتویه اتاق خوابیدن کله سحر ساعت ۳ ا/ت از خواب بیدارشد چون مجبور بود اینقد زود بیداربشه
سمت آشپزخونه رفت و کارای هروزش رو کرد
نزدیکای بعدازظهر یکی از محافظا به ا/ت یه لباس داد تا آماده بشه و بیاد پایین لباسش یکم کوتاه بود ولی خیلی تو تنش خوشگل بود
پایین اومد و جونگکوک و دید که بازم با همون ماسک و یه کت و شلوار مشکی پایین منتظرشه و دوتا بادیگارد غول پیکر کنارشه
چتری های تا نوک بینیشو جلوش ریخته بود موهاشو باز گذاشته بود حتی بدون میکاپم قشنگ بود
جونگکوک با دیدنش از زیر ماسکش دهنش باز مونده بود و داشت بهش نگاه میکرد از سر تا پاش،تویه مغزش به هیچی جز ا/ت فکر نمیکرد
وقتی رسید پایین هنوز داشت نگاهش میکرد که بادیگارد یهویی پرید وسط حسش
۱۷.۷k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.