bad girl p: 87
هانا: همینجوری(خنده)
کوک اروم در گوشم گف
کوک: دارم برات از من بدت میاد؟
هانا: ارع
سوآ: بچه ها غذا حاضره بیاین
سوهیون رف منم پاشدم
کوک: میتونی راه بری؟
هانا: ارع میتونم
واسه اینکع کوک نگران نشه گفتم خوبم ولی پام خیلی درد میکرد بزور راه میرفتم ولی کوک همش حواسش بم بود
کمکم کرد رفتیم نشستیم سر میز
مینهو: اییی حوصلم سر رفته چیکار کنیم؟
شوگا: جرعت حقیقت
همه: ارع
شیشه سوجویی که کنارم بودو گذاشتم وسط
هانا: سوک یون بچرخونش
چرخوندش افتاد روبه سومی و کوک
سومی: جرعت یا حقیقت؟
کوک: امممم جرعت
سومی تو ذهنش: الان وقتشه حرصه هانارو در بیارم
سومی: خب جذابترین دختره جمعو بوس کن
سومی تو ذهنش: هه الان منو بوس میکنه
یه پیام برام اومد حواسم به بازی نبود پیامو باز کردم دیدم مامانمه
خواستم جواب پیامشو بدم که کوک سرمو بلن کرد لباشو گذاش رو لبام
سومی تو ذهنش: چیییی؟ اخه هانا کجاش خوشگله واقعا که
کوک: خب جرعتمو انجام دادم دوباره بچرخونش
هانا: چیبود جرعتت؟
ته: ببینم فکرت کجا بود که نفهمیدی
هانا: یه پیام برام اومد
جیمین: جرعت این بود که جذابترین دختره جمعو ببوسه
هه دختره ی عوضی حرومزاده فک کرده الان کوک میره اونو میبوسه مطمئنم واسه همین این جرعتو گفته
دوباره چرخوندش افتاد روبه فیلیکس و سوک یون
فیلیکس: جرعت یا حقیقت
سوک یون: حقیقت
فیلیکس: رو کسی کراش داری؟
سوک یون: ازونجایی که به قول هیونجین میخوام سینگل به گور بشم، ن ندارم
هیونجین: بیا باهم سینگل بگور شیم
همه: 🤣
دوباره بطریو چرخوند اینبار افتاد روبه یوهان و کوک
یوهان: جرعت یا حقیقت
کوک: حقیقت
یوهان: اگه هانا چیزیش بشه چیکار میکنی
کوک: اولا خدا نکنه بعدم اگه چیزیش بشه منم میمیرم قلب من با قلبی که او سینه هانا میتپه کار میکنه اگ اون نباشه منم نیستم
بعدم محکم بغلم کرد
مینهو: چقد رمانتیک
سومی که از حرص قرمز شده شده بود نگاه پر از تنفری بم کرد منم با یه پوزخند زل زدم بش
هانا: بسه دیگه بریم بخوابیم ساعت2نصفه شبه
سوهو: یکم دیگه بازی کنیم بعد
30دقیقه بعد
دیگه واسه دور اخر بطری رو چرخوند افتاد رو به منو سوآ
سوآ: جرعت یا حقیقت
هانا: ام جرعت
سوآ: خب جونگ کوکو ببوس
هانا: جرعتی که خودم بت گفتمو به خودم برمیگردونی؟
سوآ: ارع، خب زودباش
دستمو انداختم دور گردنه کوک سرشو اووردم جلو بوسیدمش
هانا: خب من که دیگه خوابم میاد میرم بخوابم
هیونجین: یادتونه وقتی سوآ این جرعتو انجام داد چقد خجالت کشید
همه: خب
هیونجین: ولی هانا بدونه یزره خجالت میگه بریم بخوابیم اینهمه تفاوت
هانا: اینکه اولین بارمون نیس که خجالت بکشیم مگه این چیزا خجالت داره
کوک:یاد بگیرید (لپ هانارو بوس کرد)
سوآ: هرچی باشه جلو یه جمع ادم خجالت میکشی
سومی که کنار کوک وایساده بود خودشو چسبوند به کوک گف
سومی: راس میگه اخه ادم خجالت میکشه(ناز)
کوکو کشیدم اینور خودم جفت سومی وایسادم
هانا: بریم بخوابیم دیگ
جیمین: وقتی دوس دختر پیدا کردم یادم باشه حواسم باشه خجالتی نباشه
همه: 😂
کوک: من که دختر مورد علاقمو پیدا کردم توعم پیدا میکنی هیونگ(خنده)
جیمین: اگ مث هانا باشه اخلاقش خوبه فقط دعوایی نباشه مث هانا دیوونه و وحشی و خشن نباشه عالیه
هانا: خودم واست پیدا میکنم با اینکه مث من پیدا نمیشه ولی سعیمو میکنم
جیمین: اوکی
دیگع هرمی رف اتاق خودش منم داشتم دنبال گوشیم میگشتم
هانا: الان دستم بود
کوک: دنبال چی میگردی؟
هانا: گوشیم، همین چن دقیقه پیش دستم بود
کوک: با منه(گوشییو نشون داد)
هانا: ا پس بریم
همینکه خواستم ی قدم بردارم پام بدجور تیر کشید
هانا: اهه
کوک: خوبی
هانا: آیش پام درد میکنه
کوک: صب کن بغلت کنم
هانا: نمیخ......
نزاش حرفمو کامل بزنم بغلم کرد
اروم گذاشتم رو تخت
نشس جلو پام ی نگاهی به پام کرد
کوک: باید میرفتیم بیمارستان
هانا: بیمارستان واس چی وقتی خوبم
کوک: اگه پات شکسته باشه چی؟ ها؟ حتی نمیتونی باهاش درست راه بری
هانا: خب ضربه خورده بایدم درد کنه
کوک: یه چیزی یوهان داد گف بزنی ب پات زود خوب میشی صب کن بیارمش
هانا: مگه کجاس
کوک: رو میز جا گذاشتمش صب کن برم بیارمش
بلن شد رف منم دراز کشیدم رو تخت
10دقیقه ای میشد کوک نیومده بود هنوز منم پاشدم با اینکه پام درد میکرد ولی بزور از پله ها اومدم پایین ی صدایی از تو سالن میومد رفتم تو سالن با چیزی که دیدم ب چشام اعتماد نکردم
کوک اروم در گوشم گف
کوک: دارم برات از من بدت میاد؟
هانا: ارع
سوآ: بچه ها غذا حاضره بیاین
سوهیون رف منم پاشدم
کوک: میتونی راه بری؟
هانا: ارع میتونم
واسه اینکع کوک نگران نشه گفتم خوبم ولی پام خیلی درد میکرد بزور راه میرفتم ولی کوک همش حواسش بم بود
کمکم کرد رفتیم نشستیم سر میز
مینهو: اییی حوصلم سر رفته چیکار کنیم؟
شوگا: جرعت حقیقت
همه: ارع
شیشه سوجویی که کنارم بودو گذاشتم وسط
هانا: سوک یون بچرخونش
چرخوندش افتاد روبه سومی و کوک
سومی: جرعت یا حقیقت؟
کوک: امممم جرعت
سومی تو ذهنش: الان وقتشه حرصه هانارو در بیارم
سومی: خب جذابترین دختره جمعو بوس کن
سومی تو ذهنش: هه الان منو بوس میکنه
یه پیام برام اومد حواسم به بازی نبود پیامو باز کردم دیدم مامانمه
خواستم جواب پیامشو بدم که کوک سرمو بلن کرد لباشو گذاش رو لبام
سومی تو ذهنش: چیییی؟ اخه هانا کجاش خوشگله واقعا که
کوک: خب جرعتمو انجام دادم دوباره بچرخونش
هانا: چیبود جرعتت؟
ته: ببینم فکرت کجا بود که نفهمیدی
هانا: یه پیام برام اومد
جیمین: جرعت این بود که جذابترین دختره جمعو ببوسه
هه دختره ی عوضی حرومزاده فک کرده الان کوک میره اونو میبوسه مطمئنم واسه همین این جرعتو گفته
دوباره چرخوندش افتاد روبه فیلیکس و سوک یون
فیلیکس: جرعت یا حقیقت
سوک یون: حقیقت
فیلیکس: رو کسی کراش داری؟
سوک یون: ازونجایی که به قول هیونجین میخوام سینگل به گور بشم، ن ندارم
هیونجین: بیا باهم سینگل بگور شیم
همه: 🤣
دوباره بطریو چرخوند اینبار افتاد روبه یوهان و کوک
یوهان: جرعت یا حقیقت
کوک: حقیقت
یوهان: اگه هانا چیزیش بشه چیکار میکنی
کوک: اولا خدا نکنه بعدم اگه چیزیش بشه منم میمیرم قلب من با قلبی که او سینه هانا میتپه کار میکنه اگ اون نباشه منم نیستم
بعدم محکم بغلم کرد
مینهو: چقد رمانتیک
سومی که از حرص قرمز شده شده بود نگاه پر از تنفری بم کرد منم با یه پوزخند زل زدم بش
هانا: بسه دیگه بریم بخوابیم ساعت2نصفه شبه
سوهو: یکم دیگه بازی کنیم بعد
30دقیقه بعد
دیگه واسه دور اخر بطری رو چرخوند افتاد رو به منو سوآ
سوآ: جرعت یا حقیقت
هانا: ام جرعت
سوآ: خب جونگ کوکو ببوس
هانا: جرعتی که خودم بت گفتمو به خودم برمیگردونی؟
سوآ: ارع، خب زودباش
دستمو انداختم دور گردنه کوک سرشو اووردم جلو بوسیدمش
هانا: خب من که دیگه خوابم میاد میرم بخوابم
هیونجین: یادتونه وقتی سوآ این جرعتو انجام داد چقد خجالت کشید
همه: خب
هیونجین: ولی هانا بدونه یزره خجالت میگه بریم بخوابیم اینهمه تفاوت
هانا: اینکه اولین بارمون نیس که خجالت بکشیم مگه این چیزا خجالت داره
کوک:یاد بگیرید (لپ هانارو بوس کرد)
سوآ: هرچی باشه جلو یه جمع ادم خجالت میکشی
سومی که کنار کوک وایساده بود خودشو چسبوند به کوک گف
سومی: راس میگه اخه ادم خجالت میکشه(ناز)
کوکو کشیدم اینور خودم جفت سومی وایسادم
هانا: بریم بخوابیم دیگ
جیمین: وقتی دوس دختر پیدا کردم یادم باشه حواسم باشه خجالتی نباشه
همه: 😂
کوک: من که دختر مورد علاقمو پیدا کردم توعم پیدا میکنی هیونگ(خنده)
جیمین: اگ مث هانا باشه اخلاقش خوبه فقط دعوایی نباشه مث هانا دیوونه و وحشی و خشن نباشه عالیه
هانا: خودم واست پیدا میکنم با اینکه مث من پیدا نمیشه ولی سعیمو میکنم
جیمین: اوکی
دیگع هرمی رف اتاق خودش منم داشتم دنبال گوشیم میگشتم
هانا: الان دستم بود
کوک: دنبال چی میگردی؟
هانا: گوشیم، همین چن دقیقه پیش دستم بود
کوک: با منه(گوشییو نشون داد)
هانا: ا پس بریم
همینکه خواستم ی قدم بردارم پام بدجور تیر کشید
هانا: اهه
کوک: خوبی
هانا: آیش پام درد میکنه
کوک: صب کن بغلت کنم
هانا: نمیخ......
نزاش حرفمو کامل بزنم بغلم کرد
اروم گذاشتم رو تخت
نشس جلو پام ی نگاهی به پام کرد
کوک: باید میرفتیم بیمارستان
هانا: بیمارستان واس چی وقتی خوبم
کوک: اگه پات شکسته باشه چی؟ ها؟ حتی نمیتونی باهاش درست راه بری
هانا: خب ضربه خورده بایدم درد کنه
کوک: یه چیزی یوهان داد گف بزنی ب پات زود خوب میشی صب کن بیارمش
هانا: مگه کجاس
کوک: رو میز جا گذاشتمش صب کن برم بیارمش
بلن شد رف منم دراز کشیدم رو تخت
10دقیقه ای میشد کوک نیومده بود هنوز منم پاشدم با اینکه پام درد میکرد ولی بزور از پله ها اومدم پایین ی صدایی از تو سالن میومد رفتم تو سالن با چیزی که دیدم ب چشام اعتماد نکردم
۱۴.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.