پارت ۳
پارت ۳
مریم گفت: لیا میبینی چه کشور قشنگیه همیشه آرزو میکردم با بهترین دوستم بیام اینجا لیا: منظورت از بهترین دوستت کیه نکن ی دوست دیگه هم داری مریم : خیر خنگول من ی دونه دوست دارم که اونم پیشمه لیا:😊 مریم : خب اول از همه بریم هتل و خوب استراحت کنیم فردا باید بریم کل شهر رو بگردیم لیا: اها اره باش بریم😃 راستی مریم ی سوال؟ مریم: جانم؟ لیا : میگم الان ما کجای کره هستیم که انقدر قشنگه؟ مریم : خب معلومه تو سئول هستیم مرکز کره جنوبی لیا: عه اینجا شنیده بودم ی برج داره خیلی خوشمله میشه بریم؟☺ مریم: اکی میریم فردا فعلا بریم یکم استراحت کنم من خستمهه🥴 لیا: باش راستی مگ کره ایی بلدی؟ لاغر میرفتیم ی کشور دیگ که زبونشو بلد باشیم مثله اینگلیس الان اومدیم این ور دنیا مریم: عه اینقدر غرغر نکن ببینم اومدیم بهترین کشور تازشم اومدیم جایی که آیدلم هم تو این شهر هسس😆 و راستی معلومه که کره اییی بلدم چی فرض کردی؟😏😌 لیا : هوم خب اینطور که میگی اوکیه پس بریم
از زبان نویسنده: ( مریم و میا رفتن ی اتاق خاب گرفتن تو هتل چون هر دوتاشون میخاستن پیش هم بخابن اخی😅خلاصه که خیلی خستهه بودین و گشنه رفتن پایین هتل که رستوران بود غذا هارو سفارش دادن لیا که هیچی نمیدونس واس همین مریم سفارش هارو میداد حالا ادامش...)
ویو لیا
خیلی خسته بودیم منم گشنم بود بع مریم گفتم رفتیم پایین ی چیزایی تو منو نوشته بود اصلا حالیم نمشد چین وقتی فهمیدم که مریم بلده کره ایی منو رو دادم بهش گفتم هر چی که تو میخوری برا منم بگو بیارن مریم هم قبول کرد ۵ دقیقه ایی نشستیم همونجا رو میز که دیدم غذا هارو آوردن خیلی خوشگل بودن و بوش خیلی خوب بود😋 دهنم به آب افتاده بود که میخاستیم شروع کنیم که گوشی مریم زنگ خورد وقتی صحفه گوشیش رو دید یکم هنگ کرد بعد بهمگف ی دقیقه ایی میام اصلا نمیدونستمکیه که انقدر تعجب کرده ببیخیالش شدم و مشغول خوردن غذا شدم
مریم ویو
داشتن غذا هارو میاوردن که ی لحظه گوشیم زنگ خورد به صحفه گوشیم که نگا کردم دیدم پدرم هس از لیا معذرت خاستم و از میز بلند شدم و یکم فاطله گرفتم که راحت تر با پدرم حرف بزنم (مکالمه)
پدر مریم : الو دخترم چطوری خوبی معلوم هس کجایی؟؟
مریم: الو بابا مرسی خوبم بابا خوب راستش من با لیا خارج از کشوریم
پدرمریم: چی؟؟ لیا پیش توعه میدونی مامان و باباش چقدر نگرانش حالا برای چی رفتین خارج از کشور برگردین
مریم: بابا بس کن جوری رفتار نکن که انگار خودت از هیچی خبر ندادی من و لیا میخایمم به آرزوهامون برسیم و شما نمیتونین کاری بکنین هر چقدر هم دنبالمون بیایین نمیتونین مارو پیدا کنید نذاشتم حرفشو بزنه قطح کردم چون میدونستم اونم طرف خانواده لیا رو میگره برا اینکه ردمارو پیدا نکنه...
مریم گفت: لیا میبینی چه کشور قشنگیه همیشه آرزو میکردم با بهترین دوستم بیام اینجا لیا: منظورت از بهترین دوستت کیه نکن ی دوست دیگه هم داری مریم : خیر خنگول من ی دونه دوست دارم که اونم پیشمه لیا:😊 مریم : خب اول از همه بریم هتل و خوب استراحت کنیم فردا باید بریم کل شهر رو بگردیم لیا: اها اره باش بریم😃 راستی مریم ی سوال؟ مریم: جانم؟ لیا : میگم الان ما کجای کره هستیم که انقدر قشنگه؟ مریم : خب معلومه تو سئول هستیم مرکز کره جنوبی لیا: عه اینجا شنیده بودم ی برج داره خیلی خوشمله میشه بریم؟☺ مریم: اکی میریم فردا فعلا بریم یکم استراحت کنم من خستمهه🥴 لیا: باش راستی مگ کره ایی بلدی؟ لاغر میرفتیم ی کشور دیگ که زبونشو بلد باشیم مثله اینگلیس الان اومدیم این ور دنیا مریم: عه اینقدر غرغر نکن ببینم اومدیم بهترین کشور تازشم اومدیم جایی که آیدلم هم تو این شهر هسس😆 و راستی معلومه که کره اییی بلدم چی فرض کردی؟😏😌 لیا : هوم خب اینطور که میگی اوکیه پس بریم
از زبان نویسنده: ( مریم و میا رفتن ی اتاق خاب گرفتن تو هتل چون هر دوتاشون میخاستن پیش هم بخابن اخی😅خلاصه که خیلی خستهه بودین و گشنه رفتن پایین هتل که رستوران بود غذا هارو سفارش دادن لیا که هیچی نمیدونس واس همین مریم سفارش هارو میداد حالا ادامش...)
ویو لیا
خیلی خسته بودیم منم گشنم بود بع مریم گفتم رفتیم پایین ی چیزایی تو منو نوشته بود اصلا حالیم نمشد چین وقتی فهمیدم که مریم بلده کره ایی منو رو دادم بهش گفتم هر چی که تو میخوری برا منم بگو بیارن مریم هم قبول کرد ۵ دقیقه ایی نشستیم همونجا رو میز که دیدم غذا هارو آوردن خیلی خوشگل بودن و بوش خیلی خوب بود😋 دهنم به آب افتاده بود که میخاستیم شروع کنیم که گوشی مریم زنگ خورد وقتی صحفه گوشیش رو دید یکم هنگ کرد بعد بهمگف ی دقیقه ایی میام اصلا نمیدونستمکیه که انقدر تعجب کرده ببیخیالش شدم و مشغول خوردن غذا شدم
مریم ویو
داشتن غذا هارو میاوردن که ی لحظه گوشیم زنگ خورد به صحفه گوشیم که نگا کردم دیدم پدرم هس از لیا معذرت خاستم و از میز بلند شدم و یکم فاطله گرفتم که راحت تر با پدرم حرف بزنم (مکالمه)
پدر مریم : الو دخترم چطوری خوبی معلوم هس کجایی؟؟
مریم: الو بابا مرسی خوبم بابا خوب راستش من با لیا خارج از کشوریم
پدرمریم: چی؟؟ لیا پیش توعه میدونی مامان و باباش چقدر نگرانش حالا برای چی رفتین خارج از کشور برگردین
مریم: بابا بس کن جوری رفتار نکن که انگار خودت از هیچی خبر ندادی من و لیا میخایمم به آرزوهامون برسیم و شما نمیتونین کاری بکنین هر چقدر هم دنبالمون بیایین نمیتونین مارو پیدا کنید نذاشتم حرفشو بزنه قطح کردم چون میدونستم اونم طرف خانواده لیا رو میگره برا اینکه ردمارو پیدا نکنه...
۲۷.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.