درگیرِ مافیاها
پارت ۲۸
از زبان ا/ت : منو تهیونگ تو این یکی دو روز قبل مهمونی تقریبا میتونم بگم اصلا همو ندیدیم و حرفم نزدیم چون من خونه رو به هم ریخته بودم و از طرفی مهمونیم برنامه ریزی میخواست تهیونگم گرم کاراش بود جونگکوکم که همراه تهیونگ بود ایل سوکم اومده بود عمارت چون امشب مهمونیه...
من دیروز با یکی از بادیگاردا رفتمو برای خودم لباس خریدم لباسم خیلی کوتاه و باز بود ولی خب من تو تمام عمرم همونجوری لباس پوشیده بودم گرچه از آدمایی که قراره بیان مهمونی بدم میاد ولی خب باید خوشتیپ باشم ...
از زبان تهیونگ: دیگه شب شده بود همه مهمونا داشتن میومدن به عمارت؛ عمو مهمونای زیادی دعوت کرده بود جونگکوک هم داشت با مهمونا حرف میزد ولی هنوز ا/ت رو ندیدم شاید داره آماده میشه برای همین رفتم طبقه بالا دم اتاقش که دیدم اومد بیرون ...
از زبان ا/ت: یه دفعه تهیونگ جلوم ظاهر شد وقتی منو دید بهم خیره شد و گفت : ا/ت این... این چیه پوشیدی ؟
منم به خودم یه نگاه انداختم و گفتم : مگه بده؟
تهیونگ: نه مشکلش اینه که زیادی از حد خوبه
سری تکون دادم و میخواستم رد شم برم پایین که تهیونگ با دستش مانعم شد و گفت : کجا کجا؟
ات: یعنی چی کجا؟ میخوام برم پایین
تهیونگ: نمیری پایین لباست خیلی بازه میری عوضش میکنی بعد میای
ا/ت : هرگز اینکارو نمیکنم
تهیونگ: پریدم جلوشو گفتم ا/ت اذیتم نکن بدجور تنبیه میشی ها
ا/ت : هیچ کاری نمیتونی بکنی
تهیونگ: باشه پس برو ولی هرکسی بهت نزدیک بشه یا نگات کنه عمرش به فردا نمیکشه
بدون توجه بهش رفتم پایین و با خودم گفتم : خیال میکنه ازش میترسم پسره ی پررو
از زبان تهیونگ: ا/ت خیلی لجبازه ولی حتی وقتی حرصمو در میاره بیشتر عاشقش میشم اما چند روزه دیوونم کرده باید جواب پس بده...
از طبقه بالا توی سالن پایینو نگاه کردم که دیدم جانگ شین داره با ا/ت حرف میزنه مرتیکه عوضی بهش خیره شده بود رفتم پایین و کنار جانگ شین که رسیدم ا/ت با ترس نگام کردم گفتم : جناب جانگ شین بهتون خوش میگذره ؟ لیوان مشروبشو بالا آورد و گفت البته همه چی عالیه بعد گفتم شما لذت ببر من با ا/ت کار دارم و دستشو گرفتم از اونجا بردمش اومدیم یه گوشه به ا/ت گفتم : جانگ شین بهت چی میگفت؟
ا/ت : با استرس گفتم هی...هیچییی... باور کن فقط در مورد مهمونی تشکر کرد
تهیونگ: باشه برو
جانگ شین بهش میخورد چهار پنج سالی از من بزرگتر باشه عوضی تا آخر مهمونی چشمش به ا/ت بود هرجا که میرفت درد من این بود که حتی به عنوان همسر هم نمیتونستم از ا/ت حمایت کنم چون جانگ شینم میدونست ازدواج ما سوریه انقد به خودش اجازه میداد به ا/ت نزدیک بشه اگر چیزی میگفتم عمو ایل سوکم سریع به گوشش میرسید و میفهمید که عاشق ا/ت شدم اونوقت خیلی بد میشد ...
شرط: ۵۰لایک
از زبان ا/ت : منو تهیونگ تو این یکی دو روز قبل مهمونی تقریبا میتونم بگم اصلا همو ندیدیم و حرفم نزدیم چون من خونه رو به هم ریخته بودم و از طرفی مهمونیم برنامه ریزی میخواست تهیونگم گرم کاراش بود جونگکوکم که همراه تهیونگ بود ایل سوکم اومده بود عمارت چون امشب مهمونیه...
من دیروز با یکی از بادیگاردا رفتمو برای خودم لباس خریدم لباسم خیلی کوتاه و باز بود ولی خب من تو تمام عمرم همونجوری لباس پوشیده بودم گرچه از آدمایی که قراره بیان مهمونی بدم میاد ولی خب باید خوشتیپ باشم ...
از زبان تهیونگ: دیگه شب شده بود همه مهمونا داشتن میومدن به عمارت؛ عمو مهمونای زیادی دعوت کرده بود جونگکوک هم داشت با مهمونا حرف میزد ولی هنوز ا/ت رو ندیدم شاید داره آماده میشه برای همین رفتم طبقه بالا دم اتاقش که دیدم اومد بیرون ...
از زبان ا/ت: یه دفعه تهیونگ جلوم ظاهر شد وقتی منو دید بهم خیره شد و گفت : ا/ت این... این چیه پوشیدی ؟
منم به خودم یه نگاه انداختم و گفتم : مگه بده؟
تهیونگ: نه مشکلش اینه که زیادی از حد خوبه
سری تکون دادم و میخواستم رد شم برم پایین که تهیونگ با دستش مانعم شد و گفت : کجا کجا؟
ات: یعنی چی کجا؟ میخوام برم پایین
تهیونگ: نمیری پایین لباست خیلی بازه میری عوضش میکنی بعد میای
ا/ت : هرگز اینکارو نمیکنم
تهیونگ: پریدم جلوشو گفتم ا/ت اذیتم نکن بدجور تنبیه میشی ها
ا/ت : هیچ کاری نمیتونی بکنی
تهیونگ: باشه پس برو ولی هرکسی بهت نزدیک بشه یا نگات کنه عمرش به فردا نمیکشه
بدون توجه بهش رفتم پایین و با خودم گفتم : خیال میکنه ازش میترسم پسره ی پررو
از زبان تهیونگ: ا/ت خیلی لجبازه ولی حتی وقتی حرصمو در میاره بیشتر عاشقش میشم اما چند روزه دیوونم کرده باید جواب پس بده...
از طبقه بالا توی سالن پایینو نگاه کردم که دیدم جانگ شین داره با ا/ت حرف میزنه مرتیکه عوضی بهش خیره شده بود رفتم پایین و کنار جانگ شین که رسیدم ا/ت با ترس نگام کردم گفتم : جناب جانگ شین بهتون خوش میگذره ؟ لیوان مشروبشو بالا آورد و گفت البته همه چی عالیه بعد گفتم شما لذت ببر من با ا/ت کار دارم و دستشو گرفتم از اونجا بردمش اومدیم یه گوشه به ا/ت گفتم : جانگ شین بهت چی میگفت؟
ا/ت : با استرس گفتم هی...هیچییی... باور کن فقط در مورد مهمونی تشکر کرد
تهیونگ: باشه برو
جانگ شین بهش میخورد چهار پنج سالی از من بزرگتر باشه عوضی تا آخر مهمونی چشمش به ا/ت بود هرجا که میرفت درد من این بود که حتی به عنوان همسر هم نمیتونستم از ا/ت حمایت کنم چون جانگ شینم میدونست ازدواج ما سوریه انقد به خودش اجازه میداد به ا/ت نزدیک بشه اگر چیزی میگفتم عمو ایل سوکم سریع به گوشش میرسید و میفهمید که عاشق ا/ت شدم اونوقت خیلی بد میشد ...
شرط: ۵۰لایک
۲۷.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.