p6
_عا خوب بریم دور بزنیم من رفتم هرکس میاد بیاد نمیاد نیاد
سانمی:صبر کن اومدیم پسر
فلیکس:پاشین بریم...
#جیمین
سانمی:جیمینا...
_هوم؟
سانمی:چیزه
_چیه؟
سانمی:...
برگشتم طرفش
_بگو
سانمی:بریم..شهربازی؟
به کیوت بودنش که برای اولین بار میدیم خندیدم
_یااا تو چرا انقدر آفتاب پرستی که یهو با چهره ترسناکش به خودم اومدم
_عا خوب باشه بریم
که با چشمای ذوق زدش بازومو گرفت و رفتیم به سمت شهر بازی از اونجا یه بلیط گرفتیم و رفتیم داخل ترن هوای فلیکس و سانمی پیش هم نشسته بودن منو سوبین کنار هم کمربندارو بستیم هنوز تازه اولش بود که صدای جیغ فلیکس و سانمی دراومد وقتی تند شد اصلا جیغ نمیزدم من از ترن هوایی نمیترسم ولی چرا صدای جیغه.. نکنه به پشتم نگاه کردم این که صدای جیغه جی هیه
#جی هی
+بو برمی شهر بازی نمیخوام جیمینو ببینم آیش
بوکو:چته دختر؟خوب بهش بگو باهم بریم
+به هیچ وجه بهش نمیگی فهمیدی؟خودمو میریم
بوکو:اوف باشه بلندشو بریم
رفتیم یه بلیط گرفتیم و سوار ترن هوایی شدیم من از ترسم دست بوکو رو گرفته بودم
+ب و ک و
بوکو:جی هیا خوبی؟
+من میترسم
بوکو:یااا دیگه خودت خواستی
دیگه چیزی نگفتم شروع به حرکت کرد اولش نمیترسیدم که صدای جیغ بلند شد
+یا اینا چقدر دیونن چرا هنوز جیغ می
هنوز چیزی نگفته بودم که یهویی سرعتش چند برابر شد دستی بوکو رو گرفتم و جیغ میزدم چشامو باز کردم وات د *** جیمین اینجا چیکار میکنه
چیزی نگفتم و چشمامو بستم
بوکو:جی هی..جی هی نمیخوای بلندشی؟
+هوم؟تم..تموم شد؟
بوگو:اوهوم
از روی ترن بلند شدیم
بوکو:دیگه کدومو میخوای؟
+عامم (میخواستم یکیشون رو بگم ولی دیگه به دلم نشست)نه نمیخوام دیگه بریم
بوکو:واقعا؟
+اوهوم
بوکو:اوکی
سوار ماشین شدیم
+بوکو برو دیگه؟
بوکو:جیمینم هست
+خوب؟
بوکو:عامم سوار بشن باهم بریم
+اونا خودشون میرن
بوکو:جی هیا چرا انقدر سنگدل شدی؟
+من سنگدل شدم؟خودشون میتونن برن دیگه
بوکو:اونا این وقته شب با چی میخوان برن؟
+با ماشین
بوکو:تو از هیچی خبر نداری..
+از چی؟
بوکو:بشین الان میام
#جیمین
ساعت ۱ شب بود منتظر بودیم یه تاکسی رد بشه
سانمی:واییییی چرا یه تاکسی از اینجا رد نمیشه
فلیکس:آروم باش سانمی
سانمی:من صبح چجور بلندشم؟
سوبین:فقط تو نیستی ماهم هستیم
سانمی:عههه
همینطوری به جر و بحث بچه ها نگاه میکرد که بوکسو داشت از خیابون رد میشد خواستم محل ندم ولی اومد طرفم
بوکو:سلام بچه
سانمی:سلام پسرم ما چقدر تورو دیدیم امروز
بوکو:آره جی هی رو میگشتوندم تازه از آمریکا اومده بردمش بگرده
سانمی:آها الان کجاست؟
بوکو:داخل ماشین...
سانمی که داشت سعی میکرد جی هی رو پیدا کنه دستمو گرفت جلوش
_اوناها
سانمی:اوه..آره
سوبین:بچه ها بارون میاد زود باشین بریم
_ما میریم خدافظ
بوکو:کجا؟
فلیکس:خونه
بوکو:زود باشین سوارشین بریم
سانمی:یسسسس مرسی که هستی بوکو
_سانمی
سانمی:من میرم میاین بیاین نمیاین نیاین(آروم)
_الان داری تحدید میکنی؟
سانمی:خوددانی
سانمی:صبر کن اومدیم پسر
فلیکس:پاشین بریم...
#جیمین
سانمی:جیمینا...
_هوم؟
سانمی:چیزه
_چیه؟
سانمی:...
برگشتم طرفش
_بگو
سانمی:بریم..شهربازی؟
به کیوت بودنش که برای اولین بار میدیم خندیدم
_یااا تو چرا انقدر آفتاب پرستی که یهو با چهره ترسناکش به خودم اومدم
_عا خوب باشه بریم
که با چشمای ذوق زدش بازومو گرفت و رفتیم به سمت شهر بازی از اونجا یه بلیط گرفتیم و رفتیم داخل ترن هوای فلیکس و سانمی پیش هم نشسته بودن منو سوبین کنار هم کمربندارو بستیم هنوز تازه اولش بود که صدای جیغ فلیکس و سانمی دراومد وقتی تند شد اصلا جیغ نمیزدم من از ترن هوایی نمیترسم ولی چرا صدای جیغه.. نکنه به پشتم نگاه کردم این که صدای جیغه جی هیه
#جی هی
+بو برمی شهر بازی نمیخوام جیمینو ببینم آیش
بوکو:چته دختر؟خوب بهش بگو باهم بریم
+به هیچ وجه بهش نمیگی فهمیدی؟خودمو میریم
بوکو:اوف باشه بلندشو بریم
رفتیم یه بلیط گرفتیم و سوار ترن هوایی شدیم من از ترسم دست بوکو رو گرفته بودم
+ب و ک و
بوکو:جی هیا خوبی؟
+من میترسم
بوکو:یااا دیگه خودت خواستی
دیگه چیزی نگفتم شروع به حرکت کرد اولش نمیترسیدم که صدای جیغ بلند شد
+یا اینا چقدر دیونن چرا هنوز جیغ می
هنوز چیزی نگفته بودم که یهویی سرعتش چند برابر شد دستی بوکو رو گرفتم و جیغ میزدم چشامو باز کردم وات د *** جیمین اینجا چیکار میکنه
چیزی نگفتم و چشمامو بستم
بوکو:جی هی..جی هی نمیخوای بلندشی؟
+هوم؟تم..تموم شد؟
بوگو:اوهوم
از روی ترن بلند شدیم
بوکو:دیگه کدومو میخوای؟
+عامم (میخواستم یکیشون رو بگم ولی دیگه به دلم نشست)نه نمیخوام دیگه بریم
بوکو:واقعا؟
+اوهوم
بوکو:اوکی
سوار ماشین شدیم
+بوکو برو دیگه؟
بوکو:جیمینم هست
+خوب؟
بوکو:عامم سوار بشن باهم بریم
+اونا خودشون میرن
بوکو:جی هیا چرا انقدر سنگدل شدی؟
+من سنگدل شدم؟خودشون میتونن برن دیگه
بوکو:اونا این وقته شب با چی میخوان برن؟
+با ماشین
بوکو:تو از هیچی خبر نداری..
+از چی؟
بوکو:بشین الان میام
#جیمین
ساعت ۱ شب بود منتظر بودیم یه تاکسی رد بشه
سانمی:واییییی چرا یه تاکسی از اینجا رد نمیشه
فلیکس:آروم باش سانمی
سانمی:من صبح چجور بلندشم؟
سوبین:فقط تو نیستی ماهم هستیم
سانمی:عههه
همینطوری به جر و بحث بچه ها نگاه میکرد که بوکسو داشت از خیابون رد میشد خواستم محل ندم ولی اومد طرفم
بوکو:سلام بچه
سانمی:سلام پسرم ما چقدر تورو دیدیم امروز
بوکو:آره جی هی رو میگشتوندم تازه از آمریکا اومده بردمش بگرده
سانمی:آها الان کجاست؟
بوکو:داخل ماشین...
سانمی که داشت سعی میکرد جی هی رو پیدا کنه دستمو گرفت جلوش
_اوناها
سانمی:اوه..آره
سوبین:بچه ها بارون میاد زود باشین بریم
_ما میریم خدافظ
بوکو:کجا؟
فلیکس:خونه
بوکو:زود باشین سوارشین بریم
سانمی:یسسسس مرسی که هستی بوکو
_سانمی
سانمی:من میرم میاین بیاین نمیاین نیاین(آروم)
_الان داری تحدید میکنی؟
سانمی:خوددانی
۷.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.