آرزو
part3
از موهام گرفت و کشید البته آروم
+یااا کیم یوری بهت گفته بودممم از این شوخیاا با من نکنن
-مثلا عواقبش چیه
خنده شیطانی کرد و قلقکم داد.توی بدن خودم قلقلکی نبودم ولی فک کنم این بدن قلقلکیه
-«کیم یوری داره از خنده جر میخوره و برادرش با خنده های شیطانی حمله میکنه»
*یااا کیم یوری کیم جی هون بس کنیننن
+اوما یوری دوباره شارژرمو برداشت
پس اسمش جی هونه.این خانمم مامانمه؟
-او..اوما اونم منو قلقلک میدهه
*خدایا صبر.بیاین ناهار
این رویاست؟زندگی تو کره...
بعد از خوردن ناهار که یه دوکبوکی خوشمزه بود به اتاقم برگشتم و یکم اتاقو کشتم و دفترچه خاطراتی پیدا کردم.بعد از خوندنش یکم اطلاعات دستم اومد..فکر کنم کیم یوری یکم فراموش کاره که رمزشو یجا یادداشت کرده.گوشی شو پیدا میکنم و بازش میکنم.گاری رو چک میکنم...اون کلی دوست داره...بعد از اینکه اطلاعات کافی دستم اومد دفتر کتابا و کارنامه هارو چک کردم..نمراتشم خوبن مثه خودم...فقط فردا باید آدرس مدرسه رو پیدا کنم
«صبح»
لباس فرمو نگاه کردم...خوب دامنش متوسط بود و یکم حس موذبی داشت ولی قطعا عادت میکنم...خیلی خوشگل بود...پنجره رو باز کردم و هوای خنک به صورتم خورد..هنوز ساعت ۵:۴۰ بود و یه یکم وقت داشتم...هوممم چه حس خوبی.بعد از یه نفس عمیق از اتاق خارج شدمو لقمه روی میزو برداشتم
-من رفتم
*به سلامت
از خونه تا دبیرستان ۱۵ دقیفه راه بود.هنوز به همه چی عادت نکرده بودم.با مسیر یاب مدرسه رو پیدا کردم و وارد شدم و بلافاصله یه دختر بهم چسبید...عکسو تو گوشی یوری دیدم..دوست صمیمی
=یااا یوریااا احساس میکنم کلی یاهات حرف دارم
اسمش یو نا بی بود..نابی چه اسم قشنگی
-منم همینطور نابی
با اطلاعاتی که داشتم صحبت کردن باهاش راحت تر بود
وارد کلاس که شدیم میتونم بگم مثل رویا بود..فقط باید حواسم باشه کسی بهم شک نکنه
ویو ته
با هیونگ شیک وارد کلاش شدیم اضلا حوصله مدرسه رو نداشتم روی صندلی نشستم و بعد از ۵ دقیقه دار و دسته دخترا وارد شده..پسرا خیلی دنبال اینان خوب نمیتونم بگم خوشگل نیستن ولی دیگه نه در این حد...یه اکیپ ۵ نفره که همیشه باهمن و سر دستشون کیم یوریه
دختر پرو و در عین حال خجالتی
×ته بنظرت نابی زیادی جذاب نیست...میتونم شماره بگیرم...مطمئنم نمیتونه رد کنه
پوزخند میزنمو دخترا رو نگا میکنم که با یوری چشم تو چشم میشم
یجوری عجیبی بهم خیره شده...انگار یکم تحقیر آمیزه با همون نگاه پرویی روشو اونور کرد
اعصابم خورد بود.با کدوم جرعتی به من اینجور زل زده بودش.به وقتش به حسابش میرسم
ویو یوری
تهیونگ...عکسشو تو سالنامه مدرسه دیده بودم توی دفترچه هم راجبش خوندم..با یه نگاه رو مخ که همیشه به شاهرخ میکردم بهش زل زدم..معلوم بود اعصابش ریخته بهم...
از موهام گرفت و کشید البته آروم
+یااا کیم یوری بهت گفته بودممم از این شوخیاا با من نکنن
-مثلا عواقبش چیه
خنده شیطانی کرد و قلقکم داد.توی بدن خودم قلقلکی نبودم ولی فک کنم این بدن قلقلکیه
-«کیم یوری داره از خنده جر میخوره و برادرش با خنده های شیطانی حمله میکنه»
*یااا کیم یوری کیم جی هون بس کنیننن
+اوما یوری دوباره شارژرمو برداشت
پس اسمش جی هونه.این خانمم مامانمه؟
-او..اوما اونم منو قلقلک میدهه
*خدایا صبر.بیاین ناهار
این رویاست؟زندگی تو کره...
بعد از خوردن ناهار که یه دوکبوکی خوشمزه بود به اتاقم برگشتم و یکم اتاقو کشتم و دفترچه خاطراتی پیدا کردم.بعد از خوندنش یکم اطلاعات دستم اومد..فکر کنم کیم یوری یکم فراموش کاره که رمزشو یجا یادداشت کرده.گوشی شو پیدا میکنم و بازش میکنم.گاری رو چک میکنم...اون کلی دوست داره...بعد از اینکه اطلاعات کافی دستم اومد دفتر کتابا و کارنامه هارو چک کردم..نمراتشم خوبن مثه خودم...فقط فردا باید آدرس مدرسه رو پیدا کنم
«صبح»
لباس فرمو نگاه کردم...خوب دامنش متوسط بود و یکم حس موذبی داشت ولی قطعا عادت میکنم...خیلی خوشگل بود...پنجره رو باز کردم و هوای خنک به صورتم خورد..هنوز ساعت ۵:۴۰ بود و یه یکم وقت داشتم...هوممم چه حس خوبی.بعد از یه نفس عمیق از اتاق خارج شدمو لقمه روی میزو برداشتم
-من رفتم
*به سلامت
از خونه تا دبیرستان ۱۵ دقیفه راه بود.هنوز به همه چی عادت نکرده بودم.با مسیر یاب مدرسه رو پیدا کردم و وارد شدم و بلافاصله یه دختر بهم چسبید...عکسو تو گوشی یوری دیدم..دوست صمیمی
=یااا یوریااا احساس میکنم کلی یاهات حرف دارم
اسمش یو نا بی بود..نابی چه اسم قشنگی
-منم همینطور نابی
با اطلاعاتی که داشتم صحبت کردن باهاش راحت تر بود
وارد کلاس که شدیم میتونم بگم مثل رویا بود..فقط باید حواسم باشه کسی بهم شک نکنه
ویو ته
با هیونگ شیک وارد کلاش شدیم اضلا حوصله مدرسه رو نداشتم روی صندلی نشستم و بعد از ۵ دقیقه دار و دسته دخترا وارد شده..پسرا خیلی دنبال اینان خوب نمیتونم بگم خوشگل نیستن ولی دیگه نه در این حد...یه اکیپ ۵ نفره که همیشه باهمن و سر دستشون کیم یوریه
دختر پرو و در عین حال خجالتی
×ته بنظرت نابی زیادی جذاب نیست...میتونم شماره بگیرم...مطمئنم نمیتونه رد کنه
پوزخند میزنمو دخترا رو نگا میکنم که با یوری چشم تو چشم میشم
یجوری عجیبی بهم خیره شده...انگار یکم تحقیر آمیزه با همون نگاه پرویی روشو اونور کرد
اعصابم خورد بود.با کدوم جرعتی به من اینجور زل زده بودش.به وقتش به حسابش میرسم
ویو یوری
تهیونگ...عکسشو تو سالنامه مدرسه دیده بودم توی دفترچه هم راجبش خوندم..با یه نگاه رو مخ که همیشه به شاهرخ میکردم بهش زل زدم..معلوم بود اعصابش ریخته بهم...
۷۵۶
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.