پارت 23
پارت 23
بلند شد ایستادو ترس به اطافش نگاه میکرد منم شیطنتم گل کرده بود رفتم اروم پتوی روی تختشو کشیدم با ترس به پتو نگاه میکرد و اروم میرفت به سمت در که رفتم کلیدو تو در چرخوندم و قفلش کردم و انداختم تو جیبم که باعث شد کلید نامرئی بشه قیافش شبیه کسای شده بود که سکته کردن 🤣با صدای بلند خندیدم وای حواسم نبود میشنوه یهو زانو زد و دستشو گذاشت رو صورتش و شروع کرد به گریه کرد و میگفت ترو خدا منو نخور هرچی بهت فوش دادم برام خودم باشه هرچی گفتم لعنت بر شیطان برا خودم فقط منو نخور ... از خنده دیگه داشتم ریسه میرفت اذیت کردنه این دختر چه کیفی داره 🤣سرشو بلند کرد احساس کردم قلبم ایستاد چشمای اشکیشو دیدم... من چرا اینجوری شدم یهو رفتم طرفه پنجره و پریدم پایین و کناره درخته پایینه ساختمون نشیتم اصلا نمیدونم چم شده چرا اشکاشو دیدم اینجوری شدم چراناراحت کردنش خودمو عذاب داد؟ همینجوری نشسته بودم که... با صدای یه نفر چشمامو باز کردم هوی پسر تو دره خونه ما چیکار میکنی نکنه عاشق شدی که اینجا خوابت برده به خودم اومدم وای من دیشب اینجا خوابم برده 🤦🏻بلند شدم و خودمو تکوندم حالا به این دختره چی بگم؟ مگه مجبورم جواب پس بدم؟ هیچی نگفتم و شروع کردم به راه رفتن دیشب که اومدم هیچی با خودم نیاوردم جلو اینم که نمیشه غیب شد یا پرواز کرد رسیدم سره خیابون یهو صدای بوق شنیدم برگشتم دیدم خودشه گفت بیا میرسونمت گفتم نمیخواد گفت بیا دیگه مجبوری سوار شدم تو ماشین همش سکوت بود... پرسید کجا برم خونتون کجاس بهش ادرس دادم دوبار پرسید تو دمه خونه ما چیکار داشتی جواب ندادم اخه چی بگم منه خنگ بعده اذیت کردنش اونجا خوابم برده بود.... دیگه هیچی نگفت رسیدیم دم خونه تشکر کردم و پیاده شدم گفت پررو نشی ها تیپت خیلی باحاله گفتم نظره لطفته رفتم داخل و درو بستم خواستم بهش بگم توهم خیلی خوشگل شدی اما نتونستم پررو میشه چقدر خوابم میومد حالا چجوری برم اتاقم؟ مامان نمیگه 7صبح بیرون چیکار میکنی اونم با این تیپ؟ رفتم بیرون ساختمون و اطرافو دید زدم کسی نباشه که خدارو شکر نبود غیب شدم و مستقیم پرواز کردم سمت پنجره اتاقم و بعد از عوض کردنه لباسام پریدم تو تخت و اصلا نمیدونم چجوری خوابم برد ... به ساعت نگاه کردم 7صبح بود وای یعنی من دیروز تا حالا خوابم؟ واویلا یه ساعت دیگه هم کلای دارم بلند شدم و رفتم دستشوی جلو اینه ایستادم انا خودمو توش ندیدم این قدرتم روز به روز داره از کنترلم خارج میشه سریع برگشتم به حالته عادی بعضی وقتا حس میکنم اصلا قلبم نمیزنه هوووف بیخیالش...
رفتم سراغه کمدم یه شلوار کتان مشکی و پیرهن مشکیمو برداشتم و پوشیدیم اوووف (کپی ممنوع)
بلند شد ایستادو ترس به اطافش نگاه میکرد منم شیطنتم گل کرده بود رفتم اروم پتوی روی تختشو کشیدم با ترس به پتو نگاه میکرد و اروم میرفت به سمت در که رفتم کلیدو تو در چرخوندم و قفلش کردم و انداختم تو جیبم که باعث شد کلید نامرئی بشه قیافش شبیه کسای شده بود که سکته کردن 🤣با صدای بلند خندیدم وای حواسم نبود میشنوه یهو زانو زد و دستشو گذاشت رو صورتش و شروع کرد به گریه کرد و میگفت ترو خدا منو نخور هرچی بهت فوش دادم برام خودم باشه هرچی گفتم لعنت بر شیطان برا خودم فقط منو نخور ... از خنده دیگه داشتم ریسه میرفت اذیت کردنه این دختر چه کیفی داره 🤣سرشو بلند کرد احساس کردم قلبم ایستاد چشمای اشکیشو دیدم... من چرا اینجوری شدم یهو رفتم طرفه پنجره و پریدم پایین و کناره درخته پایینه ساختمون نشیتم اصلا نمیدونم چم شده چرا اشکاشو دیدم اینجوری شدم چراناراحت کردنش خودمو عذاب داد؟ همینجوری نشسته بودم که... با صدای یه نفر چشمامو باز کردم هوی پسر تو دره خونه ما چیکار میکنی نکنه عاشق شدی که اینجا خوابت برده به خودم اومدم وای من دیشب اینجا خوابم برده 🤦🏻بلند شدم و خودمو تکوندم حالا به این دختره چی بگم؟ مگه مجبورم جواب پس بدم؟ هیچی نگفتم و شروع کردم به راه رفتن دیشب که اومدم هیچی با خودم نیاوردم جلو اینم که نمیشه غیب شد یا پرواز کرد رسیدم سره خیابون یهو صدای بوق شنیدم برگشتم دیدم خودشه گفت بیا میرسونمت گفتم نمیخواد گفت بیا دیگه مجبوری سوار شدم تو ماشین همش سکوت بود... پرسید کجا برم خونتون کجاس بهش ادرس دادم دوبار پرسید تو دمه خونه ما چیکار داشتی جواب ندادم اخه چی بگم منه خنگ بعده اذیت کردنش اونجا خوابم برده بود.... دیگه هیچی نگفت رسیدیم دم خونه تشکر کردم و پیاده شدم گفت پررو نشی ها تیپت خیلی باحاله گفتم نظره لطفته رفتم داخل و درو بستم خواستم بهش بگم توهم خیلی خوشگل شدی اما نتونستم پررو میشه چقدر خوابم میومد حالا چجوری برم اتاقم؟ مامان نمیگه 7صبح بیرون چیکار میکنی اونم با این تیپ؟ رفتم بیرون ساختمون و اطرافو دید زدم کسی نباشه که خدارو شکر نبود غیب شدم و مستقیم پرواز کردم سمت پنجره اتاقم و بعد از عوض کردنه لباسام پریدم تو تخت و اصلا نمیدونم چجوری خوابم برد ... به ساعت نگاه کردم 7صبح بود وای یعنی من دیروز تا حالا خوابم؟ واویلا یه ساعت دیگه هم کلای دارم بلند شدم و رفتم دستشوی جلو اینه ایستادم انا خودمو توش ندیدم این قدرتم روز به روز داره از کنترلم خارج میشه سریع برگشتم به حالته عادی بعضی وقتا حس میکنم اصلا قلبم نمیزنه هوووف بیخیالش...
رفتم سراغه کمدم یه شلوار کتان مشکی و پیرهن مشکیمو برداشتم و پوشیدیم اوووف (کپی ممنوع)
۷.۲k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.