my little girl
پارت9_فصل2
ویوتهیونگ،
داشتیم با شوگا هیونگ حرف میزدیم که یهو از هوش رفت و افتاد رو زمین
تهیونگ: هیونگگ
جین: شوگااا
با همه اعضا سریع رفتیم بالا سر شوگا هیونگ کاملا از هوش رفته بود
نامجون: نبضش کند میزنه زنگ بزنین ارژانس
ویو ات
تو اتاقم بودم احساس کردم صدای داد فریاد میاد سریع از اتاقم اومدم بیرون از پله ها رفتم پایین عموشوگا افتاده بود روی زمین و عمو ها دورش بودن سریع رفتم سمت و بغلش کردم
ات: عمو عمو جون چت شدههه اشتباه کردم معذرت میخوام.. بلندشو (گریه)
ویو ادمین
ارژانس اومد و شوگا رو با خودش برد اعضا به همراه ات هم پشت سر انبلانس رفتن
وقتی رسیدن به بیمارستان شوگارو بردن تو یه اتاق بعد از معاینه دکتر از اتاق اومد بیرون گفت
دکتر: همراه اقای مین شمایید؟
ات و اعضا: بله
دکتر: نسبتتون باهاشون چیه؟
ات: من د.. خترشم..
اعضا: ماهم برادراشیم
دکتر: متاسفانه ایشون سکته کردن(دور از جونش) ممکنه تا به مدتت نتون راه برن ولی با تمرین و دارو درمان میشه
ات: میتونم ببینمش؟(بغض)
دکتر: بله حتما
ویو نامجون
الان باید چیکار کنیم با این شرایط نمیشه هیچکدومشونو تنها گذاشت
ویو ادمین
تهیونگ اروم سمت جیمین رفت ودستشو رو شونش گذاشت گفت
تهیونگ: هیونگ الان باید چیکار کنیم؟
جیمین: واقعا نمیدونم شاید مجبور بشیم یکم بیشتر بمونیم
ویو ات
اروم دستای عمو شوگا روگرفتم دستاش سرد بود
ات: عمو جونم.. بیدار شو دیگه دلت میاد منو تنها بزارییی...(گریه) قول میدم از الان تا اخرین روز زندگیم بابا صدات کنم قول میدم همیشه پیشت باشم.... معذرت میخواممم نباید اون حرفارو بهت میزدم بابایی(گریهه)
تو منو مثل دخترت بزرگ کردی نزاشتی اب تو دلم تکون بخوره ولی من چی من باعث شدم الان روی تخت بیمارستان باشییی..
پرستار:.......
•••••✓••••
شرط
لایک20
فالو 2
کامنت10
ویوتهیونگ،
داشتیم با شوگا هیونگ حرف میزدیم که یهو از هوش رفت و افتاد رو زمین
تهیونگ: هیونگگ
جین: شوگااا
با همه اعضا سریع رفتیم بالا سر شوگا هیونگ کاملا از هوش رفته بود
نامجون: نبضش کند میزنه زنگ بزنین ارژانس
ویو ات
تو اتاقم بودم احساس کردم صدای داد فریاد میاد سریع از اتاقم اومدم بیرون از پله ها رفتم پایین عموشوگا افتاده بود روی زمین و عمو ها دورش بودن سریع رفتم سمت و بغلش کردم
ات: عمو عمو جون چت شدههه اشتباه کردم معذرت میخوام.. بلندشو (گریه)
ویو ادمین
ارژانس اومد و شوگا رو با خودش برد اعضا به همراه ات هم پشت سر انبلانس رفتن
وقتی رسیدن به بیمارستان شوگارو بردن تو یه اتاق بعد از معاینه دکتر از اتاق اومد بیرون گفت
دکتر: همراه اقای مین شمایید؟
ات و اعضا: بله
دکتر: نسبتتون باهاشون چیه؟
ات: من د.. خترشم..
اعضا: ماهم برادراشیم
دکتر: متاسفانه ایشون سکته کردن(دور از جونش) ممکنه تا به مدتت نتون راه برن ولی با تمرین و دارو درمان میشه
ات: میتونم ببینمش؟(بغض)
دکتر: بله حتما
ویو نامجون
الان باید چیکار کنیم با این شرایط نمیشه هیچکدومشونو تنها گذاشت
ویو ادمین
تهیونگ اروم سمت جیمین رفت ودستشو رو شونش گذاشت گفت
تهیونگ: هیونگ الان باید چیکار کنیم؟
جیمین: واقعا نمیدونم شاید مجبور بشیم یکم بیشتر بمونیم
ویو ات
اروم دستای عمو شوگا روگرفتم دستاش سرد بود
ات: عمو جونم.. بیدار شو دیگه دلت میاد منو تنها بزارییی...(گریه) قول میدم از الان تا اخرین روز زندگیم بابا صدات کنم قول میدم همیشه پیشت باشم.... معذرت میخواممم نباید اون حرفارو بهت میزدم بابایی(گریهه)
تو منو مثل دخترت بزرگ کردی نزاشتی اب تو دلم تکون بخوره ولی من چی من باعث شدم الان روی تخت بیمارستان باشییی..
پرستار:.......
•••••✓••••
شرط
لایک20
فالو 2
کامنت10
۳.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.