پارت ۱۱
«قضاوت نکن» "don't judge"
__________________________
«الستور»
-چیزی نیست..
رزی-هوف الستور چطوری میتونی اینو بگی؟ دستتو بده ببینم.
- رزی اینقدر حساس نباش..
رزی-دستتو بده باشه؟
- باشه..
دستمو سمتش دراز میکنم.
میگیرش و آروم میزارش رو دسته مبل.
شروع میکنه به باز کردن باند.
رزی-محض رضای خدا الستور..این چرا اینقدر عمیقه آخه؟! چرا نمیگی چیشده؟
- آروم باش.
رزی-اوکی باشه من آرومم فقط بگو چطوری دستت اینقدر عمیق بریده؟
- شیشه.
رزی- چ...
- اوهوم.
کامل باندو باز میکنه.
من موندم این چطوری اینقدر خونریزی داره..
رزی- خیل خب.. اینجا بمون میام الان.
- اوکی.
*چند دقیقه بعد*
رزی با یه جعبه کوچیک میاد.
- اینو برا چی آوردی؟
رزی- ازم نخوا بی تفاوت باشم.
- خب..
بهم نگاه میکنه.
نگاهش ترکیبی از نگرانی و تعجبه.
رزی- الان میخوای نشون بدی درد نداره نه؟
- شاید.
رزی- چه بخوای چه نه مشخصه که درد داره الستور.
- هی رزی تو بهتر تر از بقیه منو میشناسی..
رزی- خب معلومه.
- خب پس باید دلیل کارامو بدونی؟
رزی- آره آره میدونم.. ولی مراقبتم تا وقتیکه بهتر بشی.
- عاو..ممنون.
رزی- امشب میمونی؟
- اینجا؟
رزی- آره..
- نظر خودت چیه؟
رزی- خب من.. خیلی دوست دارم بمونی.
- خب پس..میمونم؟
رزی- عالیی..«ذوق»
تو همون موقع که داشتیم حرف میزدیم زخم دستمو با باند بسته.
عجیبه..
رزی- خب تموم شدد «پیچیدن آخرین دور باند»
- ممنون.
رزی- خواهش.
دستمالا و پنبه های خونی رو با جعبه برمیداره و میره تو آشپزخونه.
-دینگ دینگ-
به گوشیم نگاه میکنم.
دوباره پیام لوسیفر.
"لوسیفر- خب رسیدیم الان،چه کنم؟"
"- یادته یه کاغذ بهت دادم؟
لوسیفر- آره آره."
"- برو همونو بده به صاحب اونجا ، بعدش دیگه خودش میدونه چیکار کنه."
"لوسیفر- باشع."
- هرچی که خواستید بگید بیارن براتون،هزینه "کردم شمام نهایت استفاده رو کنید."
آفلاین میشم.
رزی- قهوه میخوای؟
- راستش نه الان.
رزی- اوهوم.
میاد میشینه کنار من.
یجورایی زیادی نزدیکه بهم.
منم که یجورایی دارم از بی خوابی بیهوش میشم..
ناخودآگاه سرم میفته رو شونه رزی.
چشام از شدت خستگی بسته میشه.
کنترلی رو بیدار موندن یا خوابیدن ندارم..
رزی- آخی..میبینم بعضیا خستن.
رزی آروم سرمو میزاره رو پاهاش طوری که الان رو کاناپه حالت خوابیده دارم.
کم کم چشام سنگین میشه.
دست کم دو هفتس خوب نخوابیدم..
«خوابیدن»
رزی- خوب بخوابی عسلم..:)
_______________________________
پایان پارت یازدهم.
پارت دوازدهم؟
__________________________
«الستور»
-چیزی نیست..
رزی-هوف الستور چطوری میتونی اینو بگی؟ دستتو بده ببینم.
- رزی اینقدر حساس نباش..
رزی-دستتو بده باشه؟
- باشه..
دستمو سمتش دراز میکنم.
میگیرش و آروم میزارش رو دسته مبل.
شروع میکنه به باز کردن باند.
رزی-محض رضای خدا الستور..این چرا اینقدر عمیقه آخه؟! چرا نمیگی چیشده؟
- آروم باش.
رزی-اوکی باشه من آرومم فقط بگو چطوری دستت اینقدر عمیق بریده؟
- شیشه.
رزی- چ...
- اوهوم.
کامل باندو باز میکنه.
من موندم این چطوری اینقدر خونریزی داره..
رزی- خیل خب.. اینجا بمون میام الان.
- اوکی.
*چند دقیقه بعد*
رزی با یه جعبه کوچیک میاد.
- اینو برا چی آوردی؟
رزی- ازم نخوا بی تفاوت باشم.
- خب..
بهم نگاه میکنه.
نگاهش ترکیبی از نگرانی و تعجبه.
رزی- الان میخوای نشون بدی درد نداره نه؟
- شاید.
رزی- چه بخوای چه نه مشخصه که درد داره الستور.
- هی رزی تو بهتر تر از بقیه منو میشناسی..
رزی- خب معلومه.
- خب پس باید دلیل کارامو بدونی؟
رزی- آره آره میدونم.. ولی مراقبتم تا وقتیکه بهتر بشی.
- عاو..ممنون.
رزی- امشب میمونی؟
- اینجا؟
رزی- آره..
- نظر خودت چیه؟
رزی- خب من.. خیلی دوست دارم بمونی.
- خب پس..میمونم؟
رزی- عالیی..«ذوق»
تو همون موقع که داشتیم حرف میزدیم زخم دستمو با باند بسته.
عجیبه..
رزی- خب تموم شدد «پیچیدن آخرین دور باند»
- ممنون.
رزی- خواهش.
دستمالا و پنبه های خونی رو با جعبه برمیداره و میره تو آشپزخونه.
-دینگ دینگ-
به گوشیم نگاه میکنم.
دوباره پیام لوسیفر.
"لوسیفر- خب رسیدیم الان،چه کنم؟"
"- یادته یه کاغذ بهت دادم؟
لوسیفر- آره آره."
"- برو همونو بده به صاحب اونجا ، بعدش دیگه خودش میدونه چیکار کنه."
"لوسیفر- باشع."
- هرچی که خواستید بگید بیارن براتون،هزینه "کردم شمام نهایت استفاده رو کنید."
آفلاین میشم.
رزی- قهوه میخوای؟
- راستش نه الان.
رزی- اوهوم.
میاد میشینه کنار من.
یجورایی زیادی نزدیکه بهم.
منم که یجورایی دارم از بی خوابی بیهوش میشم..
ناخودآگاه سرم میفته رو شونه رزی.
چشام از شدت خستگی بسته میشه.
کنترلی رو بیدار موندن یا خوابیدن ندارم..
رزی- آخی..میبینم بعضیا خستن.
رزی آروم سرمو میزاره رو پاهاش طوری که الان رو کاناپه حالت خوابیده دارم.
کم کم چشام سنگین میشه.
دست کم دو هفتس خوب نخوابیدم..
«خوابیدن»
رزی- خوب بخوابی عسلم..:)
_______________________________
پایان پارت یازدهم.
پارت دوازدهم؟
۳.۲k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.