دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۱۵
arslwn
چشامو باز کردم هنوز توی اونجای لعنتی بودم بدنم خیلی درد میکرد صورتم میسوخت
مرده داشت سیگار میکشید اومد سمتم سیگار داغشو گذاشت رو صورتم از درد یه عربده زدم که با لگد پرتم کرد اونور
آتیش روشن کرده بود وقتی دود آتیش میومد سمتم تنگی نفس میگرفتم رفت یه سیخ فلزی رو گذاشت رو آتیش بعد اومد سمتم دهنمو بست لباسمو در آورد رفت سیخو برداشت گذاشت رو کمرم نه میتونستم داد بکشم نه چیزی انقد درد داش که اشکم در اومد بعد دوباره کمربند و آورد شروع کرد به زَدَنم....
diyana
محراب و رضا و ممد خیلی عصبی بودن
نیکا همش گریه میکرد حقم داش تو این یه هفته خیلی با ارسلان صمیمی شده بود مثل داداشش بود
محراب : اینطوری نمیشه ممد شماره باباشو بده
ممد : بزار اگه تا فردا خبری نشد
رضا : اه ممد شاید تا فردا جنازشو بیارن شماره رو بده
ممد : برو تو گوشیم یه شماره ناشناس هس اونه
رضا : رفتم برداشتم زنگ زدم
بوق اول
بوق دوم
بوق سوم جواب داد
بابا ا : بله
رضا : ارسلان کجاس
بابا ا : چیکارش دارین
رضا : نیستش
بابا ا : دیگ ارسلانی وجود نداره
قطع کرد....
ممد : چیشد
رضا : گف دیگ ارسلانی وجود ندارع
ممد : مرتیکه آخه به توعم میگن پدر یعنی چیکارش کرده
محراب: بزارید اگه تا فردا خبری نشد میریم پیش پلیس
رضا : امیدوارم تا فردا اتفاقی نیوفته
دیانا : ایشالا که نمیوفته
ادامه دارد....
پارت ۱۵
arslwn
چشامو باز کردم هنوز توی اونجای لعنتی بودم بدنم خیلی درد میکرد صورتم میسوخت
مرده داشت سیگار میکشید اومد سمتم سیگار داغشو گذاشت رو صورتم از درد یه عربده زدم که با لگد پرتم کرد اونور
آتیش روشن کرده بود وقتی دود آتیش میومد سمتم تنگی نفس میگرفتم رفت یه سیخ فلزی رو گذاشت رو آتیش بعد اومد سمتم دهنمو بست لباسمو در آورد رفت سیخو برداشت گذاشت رو کمرم نه میتونستم داد بکشم نه چیزی انقد درد داش که اشکم در اومد بعد دوباره کمربند و آورد شروع کرد به زَدَنم....
diyana
محراب و رضا و ممد خیلی عصبی بودن
نیکا همش گریه میکرد حقم داش تو این یه هفته خیلی با ارسلان صمیمی شده بود مثل داداشش بود
محراب : اینطوری نمیشه ممد شماره باباشو بده
ممد : بزار اگه تا فردا خبری نشد
رضا : اه ممد شاید تا فردا جنازشو بیارن شماره رو بده
ممد : برو تو گوشیم یه شماره ناشناس هس اونه
رضا : رفتم برداشتم زنگ زدم
بوق اول
بوق دوم
بوق سوم جواب داد
بابا ا : بله
رضا : ارسلان کجاس
بابا ا : چیکارش دارین
رضا : نیستش
بابا ا : دیگ ارسلانی وجود نداره
قطع کرد....
ممد : چیشد
رضا : گف دیگ ارسلانی وجود ندارع
ممد : مرتیکه آخه به توعم میگن پدر یعنی چیکارش کرده
محراب: بزارید اگه تا فردا خبری نشد میریم پیش پلیس
رضا : امیدوارم تا فردا اتفاقی نیوفته
دیانا : ایشالا که نمیوفته
ادامه دارد....
۲.۰k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.