فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p29
*از زبان هایون*
نمیدونستم چیکار کنم که جونگ کوک بره اخه براش خطرناکه..هر چی بهش میگفتم برو میگفت بدون تو جایی نمیرم..
اومد به چهارپایه گذاشت برام.. چون روی سقف یه هواکش بود
جونگ کوک: برو تو هواکش
هایون: احیانا این من نیستم که باید جونتو نجات بدم؟!
جونگ کوک: هابون لطفا.. زود برو
دو دل بودم که داد زد
جونگ کوک: برو تو هایون!!!
رفتم داخل هواکش و همش جونگ کوک رو دنبال میکردک که کجا میرفت
*از زبان جونگ کوک*
وقتی هایون رفت داخل هواکش حس کردم صدا میاد، تفنگ هایون که رو زمین بود رو برداشتم و دویدم سمت صدا... البته ماسک گذاشته بودم رو صورتم که این گاز سمی تاثیری روم نذاره.. یهو یه چند نفر جلوم ظاهر شدن
هی شلیک میکردم... این دود دیدم رو گرفته بود.. هی شلیک میکردم که بلاخره بخوره که یهو یکی از پشت گرفتم و گلومو فشار داد و ماسکمو در اورد... گاز به مشامم خورد و دیدم تار شد اما خودمو نگه داشتم
*از زبان هایون*
دیدم ماسک جونگ کوک رو در اوردن و جونگ کوک هم حالش بد شد.. طاقت نیاوردم و از بالا شلیک کردم و کشتمشون.. یهو دیدم جونگ کوک افتاد.. با سرعت اومدم بیرون از هواکشو رفتم سمتش اما چشمام سریع تار شد... اومدم ماسک رو گذاشتم رو دهنش که دیگه بیشتر از این گاز نره تو ریه اش که خودمم یهو بیهوش شدم و جفتش افتادم..
*از زبان نویسنده*
این دو نفر بخاطر ورود گاز سمی به ریه اشون بیهوش شدن، هایون کوک رو نجات داد اما کسی نییت که هایونو نجات بده!!
تو همین حین یک مرد و زن با عجله میان سمتشون و رو دهن هایون ماسک میزنن و از اون مکان خارجشون میکنن
نمیدونستم چیکار کنم که جونگ کوک بره اخه براش خطرناکه..هر چی بهش میگفتم برو میگفت بدون تو جایی نمیرم..
اومد به چهارپایه گذاشت برام.. چون روی سقف یه هواکش بود
جونگ کوک: برو تو هواکش
هایون: احیانا این من نیستم که باید جونتو نجات بدم؟!
جونگ کوک: هابون لطفا.. زود برو
دو دل بودم که داد زد
جونگ کوک: برو تو هایون!!!
رفتم داخل هواکش و همش جونگ کوک رو دنبال میکردک که کجا میرفت
*از زبان جونگ کوک*
وقتی هایون رفت داخل هواکش حس کردم صدا میاد، تفنگ هایون که رو زمین بود رو برداشتم و دویدم سمت صدا... البته ماسک گذاشته بودم رو صورتم که این گاز سمی تاثیری روم نذاره.. یهو یه چند نفر جلوم ظاهر شدن
هی شلیک میکردم... این دود دیدم رو گرفته بود.. هی شلیک میکردم که بلاخره بخوره که یهو یکی از پشت گرفتم و گلومو فشار داد و ماسکمو در اورد... گاز به مشامم خورد و دیدم تار شد اما خودمو نگه داشتم
*از زبان هایون*
دیدم ماسک جونگ کوک رو در اوردن و جونگ کوک هم حالش بد شد.. طاقت نیاوردم و از بالا شلیک کردم و کشتمشون.. یهو دیدم جونگ کوک افتاد.. با سرعت اومدم بیرون از هواکشو رفتم سمتش اما چشمام سریع تار شد... اومدم ماسک رو گذاشتم رو دهنش که دیگه بیشتر از این گاز نره تو ریه اش که خودمم یهو بیهوش شدم و جفتش افتادم..
*از زبان نویسنده*
این دو نفر بخاطر ورود گاز سمی به ریه اشون بیهوش شدن، هایون کوک رو نجات داد اما کسی نییت که هایونو نجات بده!!
تو همین حین یک مرد و زن با عجله میان سمتشون و رو دهن هایون ماسک میزنن و از اون مکان خارجشون میکنن
۶.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.