کارت برنده مخفی. پارت 13
از خواب بیدار شدم
گیج و منگ بودم
بعد یادت کار تهیونگ افتادم و خیلی عصبانی شدم
ولی وقتی خواستم ازروی تخت بلند شم صورتم به طرز وحشتناکی تیر کشید
خودم رو توی آیینه ی گوشیم دیدم
صورتم جوری که انگار پوستش رو دقیقا به شکل یه دست بریدن کاملا جای یه دست قرمز روی صورتم بود
دیگه در حدی عصبانی بودم که می خواستم با همون تبر دسته طلایی،سیاه زیر تختم بیوفتم به جونش
تهیونگ اومد توی اتاق ولی تا فهمیدم می خوامراجب چی براش سخنرانی راه بندازم سریع در رو بست
از روی تخت اومدم پایین
هنوز پاهام یه حالت بی جونی و فلجی طور داشت
اروم آروم رفتم پیش تهیونگ و برای تلافی پشت وایستادم و سعی کردم بترسونمش
تهیونگ با صورت سفید تر از گچ برگشت نگاهم کرد
گفتم: هییی،دیگه اینقدر هام ترسناک نبود
تهیونگ خواست باهام حرف بزنه ولی اینقدر به خاطر شک لکنت گرفته بود هیچی نمی فهمیدم
یه چیزی اونو خیلی ترسونده بود ،وقتی دیدم اینجوریه برای اولین بار یکمممم دلم براش سوخت،
گرفتمش: تهیونگ،یه نفس عمیقی بکش ،جات امنه،صبر کن وقتی آروم شدی با هم حرف می زنیم ،منم می رم چایی بیارم برات.،باشه؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با سر قبول کرد
رفتم آشپز خونه و زیر کتری رو روشن کردم و توی قوری چایی ریختم و وقتی دم اومد براش چایی درست کردم و ریختم.
وقتی از آشپزخونه در اومدم تهیونگ پرید بغلم،جوری که انگار یه نقطه امن پیدا کرده ،و اینطوری بدنش پر از آرامش شده
ولی این فقط احتمالا در صورتی امکان پذیره که تو ذهنشم قبلا اینجا رو به عنوانه نقطه امن تصور کرده بوده.،ولی چرا؟ فکر کنم کم کم داره ارتباطمون شکل میگیره
تهیونگ: ا/ت خواهش می کنم یه دقیقه جایی نرو ،فقط یه دقیقه
گفتم: چی شده تهیونگ؟
تهیونگ: جیمین زخمی شده
،حالش خوب نیست،
نگرانشم
گفتم: جیمین اینجاست؟ می تونم باهاش حرف بزنم؟
تهیونگ: ن..ن اون اینجا نیست ولی وقتی اومد بهت می گم،خیلی خونریزی داشت ،ممکنه بمیره
گفتم: نگران نباش ،جیمین نیازی به نگرانی نداره، اون حالش خوبه
تهیونگ همینطور ساکت فقط بغلم کرده بود ،صورتش جوری بود که انگار من یه باطری آرامشم که دارم بهش انرژی می دم .
تهیونگ: ا/ت منو دوست داری؟
دستای تهیونگ رو از دورم باز کردم : اممم.تهیونگ چایی سرد شد
فکر نکنم فهمیده بود که موضوع رو عوض کردم
چون خیلی شاد رفتار و چایی رو برداشت و زیر لب داشت یه جمله ای رو تکرار می کرد
بعد با ذوق در حالی که مثل آهو توی هوا می پرید رفت توی اتاق مهمان و در رو به هم کوبید
داد زدم: تهیونگ در طویله نیست که،آروم تر
تهیونگ در با باز کرد و لبخند مستطیلی ای زد
_چشم جناب مشاور ا/ت
برام عجیب بود چرا یهویی اینقدر ذوق کرد
تهیونگ توی در حال قر دادن و شعر خوندن اتاق :
🎶ا/ت منو دوست داره/ ا/ت عاشقمه🎶
گیج و منگ بودم
بعد یادت کار تهیونگ افتادم و خیلی عصبانی شدم
ولی وقتی خواستم ازروی تخت بلند شم صورتم به طرز وحشتناکی تیر کشید
خودم رو توی آیینه ی گوشیم دیدم
صورتم جوری که انگار پوستش رو دقیقا به شکل یه دست بریدن کاملا جای یه دست قرمز روی صورتم بود
دیگه در حدی عصبانی بودم که می خواستم با همون تبر دسته طلایی،سیاه زیر تختم بیوفتم به جونش
تهیونگ اومد توی اتاق ولی تا فهمیدم می خوامراجب چی براش سخنرانی راه بندازم سریع در رو بست
از روی تخت اومدم پایین
هنوز پاهام یه حالت بی جونی و فلجی طور داشت
اروم آروم رفتم پیش تهیونگ و برای تلافی پشت وایستادم و سعی کردم بترسونمش
تهیونگ با صورت سفید تر از گچ برگشت نگاهم کرد
گفتم: هییی،دیگه اینقدر هام ترسناک نبود
تهیونگ خواست باهام حرف بزنه ولی اینقدر به خاطر شک لکنت گرفته بود هیچی نمی فهمیدم
یه چیزی اونو خیلی ترسونده بود ،وقتی دیدم اینجوریه برای اولین بار یکمممم دلم براش سوخت،
گرفتمش: تهیونگ،یه نفس عمیقی بکش ،جات امنه،صبر کن وقتی آروم شدی با هم حرف می زنیم ،منم می رم چایی بیارم برات.،باشه؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با سر قبول کرد
رفتم آشپز خونه و زیر کتری رو روشن کردم و توی قوری چایی ریختم و وقتی دم اومد براش چایی درست کردم و ریختم.
وقتی از آشپزخونه در اومدم تهیونگ پرید بغلم،جوری که انگار یه نقطه امن پیدا کرده ،و اینطوری بدنش پر از آرامش شده
ولی این فقط احتمالا در صورتی امکان پذیره که تو ذهنشم قبلا اینجا رو به عنوانه نقطه امن تصور کرده بوده.،ولی چرا؟ فکر کنم کم کم داره ارتباطمون شکل میگیره
تهیونگ: ا/ت خواهش می کنم یه دقیقه جایی نرو ،فقط یه دقیقه
گفتم: چی شده تهیونگ؟
تهیونگ: جیمین زخمی شده
،حالش خوب نیست،
نگرانشم
گفتم: جیمین اینجاست؟ می تونم باهاش حرف بزنم؟
تهیونگ: ن..ن اون اینجا نیست ولی وقتی اومد بهت می گم،خیلی خونریزی داشت ،ممکنه بمیره
گفتم: نگران نباش ،جیمین نیازی به نگرانی نداره، اون حالش خوبه
تهیونگ همینطور ساکت فقط بغلم کرده بود ،صورتش جوری بود که انگار من یه باطری آرامشم که دارم بهش انرژی می دم .
تهیونگ: ا/ت منو دوست داری؟
دستای تهیونگ رو از دورم باز کردم : اممم.تهیونگ چایی سرد شد
فکر نکنم فهمیده بود که موضوع رو عوض کردم
چون خیلی شاد رفتار و چایی رو برداشت و زیر لب داشت یه جمله ای رو تکرار می کرد
بعد با ذوق در حالی که مثل آهو توی هوا می پرید رفت توی اتاق مهمان و در رو به هم کوبید
داد زدم: تهیونگ در طویله نیست که،آروم تر
تهیونگ در با باز کرد و لبخند مستطیلی ای زد
_چشم جناب مشاور ا/ت
برام عجیب بود چرا یهویی اینقدر ذوق کرد
تهیونگ توی در حال قر دادن و شعر خوندن اتاق :
🎶ا/ت منو دوست داره/ ا/ت عاشقمه🎶
۶.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.