red room. p23
زنگ زد به تهیونگ که بیاد سرشو گذاشته بود بین دستاش به بادیگارداش گفته بود قضیه رو با پلیسا اوکی کنن که البته اوکی هم شد تهیونگ هم با سرعت خودشو رسوند بیمارستان
تهیونگ: من درگیر پلیسا بودم حال لونا چطورهه؟؟
کوک: دکتر گفته باید منتظر بمونیم امشب شب سختیه
تهیونگ: الان کجاست حالش چطوره؟؟
کوک: اینارو به منم نگفتن
(اروم اشک ریخت)
تهیونگ: پسر برو لباستو یک جوری عوض کن کلا خ. و. نی شده
کوک: مهم نیست
زنگ زد به تهیونگ که بیاد سرشو گذاشته بود بین دستاش به بادیگارداش گفته بود قضیه رو با پلیسا اوکی کنن که البته اوکی هم شد تهیونگ هم با سرعت خودشو رسوند بیمارستان
تهیونگ: من درگیر پلیسا بودم حال لونا چطورهه؟؟
کوک: دکتر گفته باید منتظر بمونیم امشب شب سختیه
تهیونگ: الان کجاست حالش چطوره؟؟
کوک: اینارو به منم نگفتن
(اروم اشک ریخت)
تهیونگ: پسر برو لباستو یک جوری عوض کن کلا خ. و. نی شده
کوک: مهم نیست
اوشه
و نشست کنار کوک و باهم منتظر موندن نزدیکای ساعت6 صبح دکتر اومد و کوک رو که رو صندلی خوابش یرده بود بیدار کرد
دکتر: خانم لونا حالشون روبه بهبوده فقط بدنشون خیلی زخمی شده و کلا کب. ود شدن، خ. وـن بهشون تز. ری. غ کردیم و خیلی ضعیف شدن
کوک:اوه قشنگ من، الان کجاست
دکتر: توی اتاق 103
کوک: ممنون(گریه از ذوق)، تهیونگ پاشو
تهیونگ: بله؟
کوک: لونا حالش خوبه
تهیونگ: جدی میگیی؟؟
کوک: اره بیا بریم ببینیمش
سریع میرن طرف اتاق لونا کوک میدوعه طرف لونا روی تخت بیمارستان بود کلی دستگاه بهش وصل بود رنگش هم پریده بود کوک سریع دست لونا رو گرفت
کوک: لونا لونا بیدار شو حالت خوبه
لونا اروم چشماشو باز کرد و به قیافه ذوق زده کوک نگاه کرد قلبش داشت میرفت
کوک: لونا حالت خوبه؟؟
لونا: اره(دستگاه روی دهنشه درست حرف نمیزنه)
دکتر میاد تو اتاق و میگه
دکتر: اقای جونگ کوک خانم لونا باید استراحت کنن و صحبت نکنن هنوز حالشون خوب نیست دوروز دیگه باید بیمارستان بمونن
گوشی کوک زنگ خورد و رفت بیرون
کوک: الو؟
بابای کوک: الو کوک چرا اون موقع برای جشن نیامدییی
کوک: اها اون روز نشد باید به تو توضیح بدم؟
بابای کوک: چهار روز دیگه دوباره مهمونی میگیرم اگه نیای شرکتو میدم به هیوک
کوک: اسم اون عو. ضیو دیگه نیار خودمو چهار روز دیگه میرسونم
بابای کوک: خوبه
کوک گوشیو قطع کرد و رفت طرف اتاق لونا
داشتن تلویزیون میدیدن کوک اومد نشست پیششون
لونا: کوک اون کار...
کوک: شیششش خودتو اذیت نکن میدونم و پدرشو درمیارم
لونا: مشکلی نیست
کوک: خب دکتر گفت
لونا: حرف اضافه زده تازه من خوبم دوروز لازم نیست اینجا بمونم
کوک: دوباذه لجبازیتو شروع کردی حالا دوروز دیگه بمون چون چهار روز دیگه یک مهمونی برای شرکت دعوتیم
تهیونگ: من درگیر پلیسا بودم حال لونا چطورهه؟؟
کوک: دکتر گفته باید منتظر بمونیم امشب شب سختیه
تهیونگ: الان کجاست حالش چطوره؟؟
کوک: اینارو به منم نگفتن
(اروم اشک ریخت)
تهیونگ: پسر برو لباستو یک جوری عوض کن کلا خ. و. نی شده
کوک: مهم نیست
زنگ زد به تهیونگ که بیاد سرشو گذاشته بود بین دستاش به بادیگارداش گفته بود قضیه رو با پلیسا اوکی کنن که البته اوکی هم شد تهیونگ هم با سرعت خودشو رسوند بیمارستان
تهیونگ: من درگیر پلیسا بودم حال لونا چطورهه؟؟
کوک: دکتر گفته باید منتظر بمونیم امشب شب سختیه
تهیونگ: الان کجاست حالش چطوره؟؟
کوک: اینارو به منم نگفتن
(اروم اشک ریخت)
تهیونگ: پسر برو لباستو یک جوری عوض کن کلا خ. و. نی شده
کوک: مهم نیست
اوشه
و نشست کنار کوک و باهم منتظر موندن نزدیکای ساعت6 صبح دکتر اومد و کوک رو که رو صندلی خوابش یرده بود بیدار کرد
دکتر: خانم لونا حالشون روبه بهبوده فقط بدنشون خیلی زخمی شده و کلا کب. ود شدن، خ. وـن بهشون تز. ری. غ کردیم و خیلی ضعیف شدن
کوک:اوه قشنگ من، الان کجاست
دکتر: توی اتاق 103
کوک: ممنون(گریه از ذوق)، تهیونگ پاشو
تهیونگ: بله؟
کوک: لونا حالش خوبه
تهیونگ: جدی میگیی؟؟
کوک: اره بیا بریم ببینیمش
سریع میرن طرف اتاق لونا کوک میدوعه طرف لونا روی تخت بیمارستان بود کلی دستگاه بهش وصل بود رنگش هم پریده بود کوک سریع دست لونا رو گرفت
کوک: لونا لونا بیدار شو حالت خوبه
لونا اروم چشماشو باز کرد و به قیافه ذوق زده کوک نگاه کرد قلبش داشت میرفت
کوک: لونا حالت خوبه؟؟
لونا: اره(دستگاه روی دهنشه درست حرف نمیزنه)
دکتر میاد تو اتاق و میگه
دکتر: اقای جونگ کوک خانم لونا باید استراحت کنن و صحبت نکنن هنوز حالشون خوب نیست دوروز دیگه باید بیمارستان بمونن
گوشی کوک زنگ خورد و رفت بیرون
کوک: الو؟
بابای کوک: الو کوک چرا اون موقع برای جشن نیامدییی
کوک: اها اون روز نشد باید به تو توضیح بدم؟
بابای کوک: چهار روز دیگه دوباره مهمونی میگیرم اگه نیای شرکتو میدم به هیوک
کوک: اسم اون عو. ضیو دیگه نیار خودمو چهار روز دیگه میرسونم
بابای کوک: خوبه
کوک گوشیو قطع کرد و رفت طرف اتاق لونا
داشتن تلویزیون میدیدن کوک اومد نشست پیششون
لونا: کوک اون کار...
کوک: شیششش خودتو اذیت نکن میدونم و پدرشو درمیارم
لونا: مشکلی نیست
کوک: خب دکتر گفت
لونا: حرف اضافه زده تازه من خوبم دوروز لازم نیست اینجا بمونم
کوک: دوباذه لجبازیتو شروع کردی حالا دوروز دیگه بمون چون چهار روز دیگه یک مهمونی برای شرکت دعوتیم
۵۵۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.