ازدواج اجباری پارت ۳
ویو جین
رفتم غذا رو حساب کنم که صدای جیغ یه نفرو شنیدم اون بورا بود که یه مرد داشت بهش نزدیک میشد سریع رفتم اون مرد رو تا حد مرگ کتک زدم
بورا : جی جین ولش کن (گریه)
جین : خفه شو (داد)
دستشو محکم گرفتم و آوردمش بیرون
بورا : چیکار میکنی (گریه)
جین : چرا گذاشتی اون عوضی بهت دست بزنه ها (داد)
بورا : اون خودش اومد (گریه)
جین : چرا زودتر نگفتی بهم (داد)
بورا : سر من داد نزن اصلا به تو چه ربطی داره (گریه و داد)
با سیلی که بهم زد پرت شدم رو زمین
جین : دختره عوضی (داد)
خیلی عصبانی بودم رفتم خونه خودم مامان و بابام زنگ میزدن اما گوشیمو خاموش کردم رفتم و دراز کشیدم رو تخت
ویو بورا
صورتم خیلی میسوخت از لبم داشت خون میومد حالم واقعا بد بود مامان و بابا هیچی زنگ میزدن ولی آخرش گوشیمو خاموش کردم همینجوری داشتم تو خیابون راه میرفتم که دوتا پسر اومدن اذیتم کردن و کتکم میزدن و بعد همونجا ولم کردن دیگه همه چی برام سیاه شد
ویو جین
ساعت ۴ صبح بود و ازش خبری نداشتم نتونستم بخوابم از کاری که باهاش کردم پشیمون شدم بهش زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود همه جا رو دنبالش گشتم که دیدم یه دختر توی یه کوچه افتاده رفتم سمتش با چیزی که دیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد تمام صورتش خونی بود من با عشقم چیکار کردم
جین : بورا بورا عزیزم خواهش میکنم بیدار شو بورا (گریه)
سریع بغلش کردم و بردمش بیمارستان سریع بردنش اتاق عمل اگه چیزیش بشه من خودمو نمیبخشم دیدم دکتر اومد
جین : دکتر حالش چطوره
دکتر : حالشون خوبه فقط یکم صورتشون زخمی شده
جین : میتونم ببینمش
دکتر : بله فعلا بیهوش هستن
جین : ممنونم
رفتم تو اتاق که با بدن بیجونش مواجه شدم
جین : بورا ازت خواهش میکنم بلند شو (گریه)
ویو بورا
چشمامو که باز کردم تو بیمارستان بودم و دیدم جین بالا سرمه و داره گریه میکنه
جین : حالت خوبه
بورا : آ آره خوبم
جین : منو ببخش بورا من نباید میزدمت نباید تنهات میذاشتم ببخشید (گریه)
بورا : اشکال نداره (بیحال) ولی جین من میخواستم یه چیزی بهت بگم
جین : چی بگو
بورا : من توی این مدتی که دیدمت احساس میکنم یه حسی بهت پیدا کردم البته میدونم این حس یه طرفه ست
جین : نه کی گفته
بورا : ی یعنی چی ؟
جین : منم دوست دارم
بورا : وا واقعا
جین : آره ولی حواست باشه اون قانونا هستن
بورا : خب بابا (خنده)
جین : خنده شیشه پاک کنی
بورا : چه باحال میخندی
جین : خودم میدونم
بورا : خودشیفته
مرخص شدم و رفتیم خونه که ......
رفتم غذا رو حساب کنم که صدای جیغ یه نفرو شنیدم اون بورا بود که یه مرد داشت بهش نزدیک میشد سریع رفتم اون مرد رو تا حد مرگ کتک زدم
بورا : جی جین ولش کن (گریه)
جین : خفه شو (داد)
دستشو محکم گرفتم و آوردمش بیرون
بورا : چیکار میکنی (گریه)
جین : چرا گذاشتی اون عوضی بهت دست بزنه ها (داد)
بورا : اون خودش اومد (گریه)
جین : چرا زودتر نگفتی بهم (داد)
بورا : سر من داد نزن اصلا به تو چه ربطی داره (گریه و داد)
با سیلی که بهم زد پرت شدم رو زمین
جین : دختره عوضی (داد)
خیلی عصبانی بودم رفتم خونه خودم مامان و بابام زنگ میزدن اما گوشیمو خاموش کردم رفتم و دراز کشیدم رو تخت
ویو بورا
صورتم خیلی میسوخت از لبم داشت خون میومد حالم واقعا بد بود مامان و بابا هیچی زنگ میزدن ولی آخرش گوشیمو خاموش کردم همینجوری داشتم تو خیابون راه میرفتم که دوتا پسر اومدن اذیتم کردن و کتکم میزدن و بعد همونجا ولم کردن دیگه همه چی برام سیاه شد
ویو جین
ساعت ۴ صبح بود و ازش خبری نداشتم نتونستم بخوابم از کاری که باهاش کردم پشیمون شدم بهش زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود همه جا رو دنبالش گشتم که دیدم یه دختر توی یه کوچه افتاده رفتم سمتش با چیزی که دیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد تمام صورتش خونی بود من با عشقم چیکار کردم
جین : بورا بورا عزیزم خواهش میکنم بیدار شو بورا (گریه)
سریع بغلش کردم و بردمش بیمارستان سریع بردنش اتاق عمل اگه چیزیش بشه من خودمو نمیبخشم دیدم دکتر اومد
جین : دکتر حالش چطوره
دکتر : حالشون خوبه فقط یکم صورتشون زخمی شده
جین : میتونم ببینمش
دکتر : بله فعلا بیهوش هستن
جین : ممنونم
رفتم تو اتاق که با بدن بیجونش مواجه شدم
جین : بورا ازت خواهش میکنم بلند شو (گریه)
ویو بورا
چشمامو که باز کردم تو بیمارستان بودم و دیدم جین بالا سرمه و داره گریه میکنه
جین : حالت خوبه
بورا : آ آره خوبم
جین : منو ببخش بورا من نباید میزدمت نباید تنهات میذاشتم ببخشید (گریه)
بورا : اشکال نداره (بیحال) ولی جین من میخواستم یه چیزی بهت بگم
جین : چی بگو
بورا : من توی این مدتی که دیدمت احساس میکنم یه حسی بهت پیدا کردم البته میدونم این حس یه طرفه ست
جین : نه کی گفته
بورا : ی یعنی چی ؟
جین : منم دوست دارم
بورا : وا واقعا
جین : آره ولی حواست باشه اون قانونا هستن
بورا : خب بابا (خنده)
جین : خنده شیشه پاک کنی
بورا : چه باحال میخندی
جین : خودم میدونم
بورا : خودشیفته
مرخص شدم و رفتیم خونه که ......
۱۱.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.