دو پارتی (وقتی دعوا میکنید....) پارت ۲
#فلیکس
#استری_کیدز
توی آشپز خونه رفته بودی و داشتی برای خودت کمی قهوه درست میکردی که با شنیدن دوباره زنگ گوشیت با کلافگی به سمتش رفتی و برش داشتی
+ دارم میگم نمیخوام فلیکس رو ببی........
مینجی : اون حالش خوب نیست
با صدای مینجی و گفتن این جمله یخ زدی
مینجی : لطفاً ا.ت.....
+ ف....فلی.....
مینجی : آره آره.... فلیکس چند روزه که غذا نمیخوره و به شدت بی حال شده و اصلا هم حاضر نیست به دکتر بره......
با هر کلمه یک تیر به قلبت وارد میشد و واقعاً پشیمون بودی که چرا باید عشقت رو بخاطر یک دعوای مسخره تنها میزاشتی.
اشک توی چشمات جمع شد اما با صدای لرزون جواب دادی
+ ب....باشه
سریع گوشی و قطع کردی و به سمت کیفت رفتی و برش داشتی....
.
آروم رمز در رو زدی و وارد شدی.
خونه نسبتاً تاریک بود و فقط نور کمی از چراغ کوچیکی که توی آشپز خونه بود ، میومد.
با پا های لرزون و پر از حس گناه به سمت اتاق فلیکس رفتی .
در اتاق باز بود و اتاق رو تاریکی در بر گرفته بود اما به وضوح جسمی که زیر پتو داشت میلرزید رو میتونستی ببینی.
قلبت برای بار هزارم توی اون شب به هزاران تیکه تقسیم شد و دوباره حجم بسیاری از اشک به چشمات هجوم آوردن.
به سمتش رفتی....
آروم روی تخت نشستی و پتو رو از روی فلیکس خیلی آروم کنار کشیدی.
با صورت غرق در خواب پسرک که مدام زمزمه میکرد (نرو....ا.ت...نرو....از پیشم نرو) مواجه شدی.
بازم حس گناه به سراغت اومد و این بار نتونستی جلوی اشکات رو بگیری و برای به این روز انداختن مرد زندگیت به گریه افتادی و آروم آروم اشک میریختی
خودت رو بیشتر به فلیکس نزدیک کردی و شروع کردی به نوازش موهاش
+ عزیزم......
خیلی آروم همینطور که اشک میریختی صداش میزدی.
+ عشق من.....
موهاش رو نوازش میکردی که فلیکس آروم دستت رو گرفت و آروم آروم شروع به فاصله دادم پلکاش از هم کرد
_ ا.ت....
با صدای گرفته ای صدات زد که باعث شد بیشتر از قبل قلبت تیر بکشه
+ جونم عشقم....جونم؟
آروم از جاش بلند شد و روی تخت رو به روی تو نشست..
_ عزیزم...خودتی؟.....ا.ت منی؟
همینطور که اشک میریختی لبخندی زدی
+ آره عزیزم....خودمم
فلیکس دیگه نتوسنت تحمل کنه و با ناگهان هجوم آوردن اشک به چشماش ،سریع خودش رو توی بغلت پرت کرد و شروع کرد به گریه کردن
_ فکر....هق هق...کردم....ر...هق هق....رفتی
قلبت با صدای گریه هاش درد میگرفت و این باعث میشد شدت بارش اشک های تو هم بیشتر از قبل بشه.
دستت رو به سمت موهاش بردی و شروع کردی به نوازش کردنش
+ عزیزم....عشقم....من متاسفم
#استری_کیدز
توی آشپز خونه رفته بودی و داشتی برای خودت کمی قهوه درست میکردی که با شنیدن دوباره زنگ گوشیت با کلافگی به سمتش رفتی و برش داشتی
+ دارم میگم نمیخوام فلیکس رو ببی........
مینجی : اون حالش خوب نیست
با صدای مینجی و گفتن این جمله یخ زدی
مینجی : لطفاً ا.ت.....
+ ف....فلی.....
مینجی : آره آره.... فلیکس چند روزه که غذا نمیخوره و به شدت بی حال شده و اصلا هم حاضر نیست به دکتر بره......
با هر کلمه یک تیر به قلبت وارد میشد و واقعاً پشیمون بودی که چرا باید عشقت رو بخاطر یک دعوای مسخره تنها میزاشتی.
اشک توی چشمات جمع شد اما با صدای لرزون جواب دادی
+ ب....باشه
سریع گوشی و قطع کردی و به سمت کیفت رفتی و برش داشتی....
.
آروم رمز در رو زدی و وارد شدی.
خونه نسبتاً تاریک بود و فقط نور کمی از چراغ کوچیکی که توی آشپز خونه بود ، میومد.
با پا های لرزون و پر از حس گناه به سمت اتاق فلیکس رفتی .
در اتاق باز بود و اتاق رو تاریکی در بر گرفته بود اما به وضوح جسمی که زیر پتو داشت میلرزید رو میتونستی ببینی.
قلبت برای بار هزارم توی اون شب به هزاران تیکه تقسیم شد و دوباره حجم بسیاری از اشک به چشمات هجوم آوردن.
به سمتش رفتی....
آروم روی تخت نشستی و پتو رو از روی فلیکس خیلی آروم کنار کشیدی.
با صورت غرق در خواب پسرک که مدام زمزمه میکرد (نرو....ا.ت...نرو....از پیشم نرو) مواجه شدی.
بازم حس گناه به سراغت اومد و این بار نتونستی جلوی اشکات رو بگیری و برای به این روز انداختن مرد زندگیت به گریه افتادی و آروم آروم اشک میریختی
خودت رو بیشتر به فلیکس نزدیک کردی و شروع کردی به نوازش موهاش
+ عزیزم......
خیلی آروم همینطور که اشک میریختی صداش میزدی.
+ عشق من.....
موهاش رو نوازش میکردی که فلیکس آروم دستت رو گرفت و آروم آروم شروع به فاصله دادم پلکاش از هم کرد
_ ا.ت....
با صدای گرفته ای صدات زد که باعث شد بیشتر از قبل قلبت تیر بکشه
+ جونم عشقم....جونم؟
آروم از جاش بلند شد و روی تخت رو به روی تو نشست..
_ عزیزم...خودتی؟.....ا.ت منی؟
همینطور که اشک میریختی لبخندی زدی
+ آره عزیزم....خودمم
فلیکس دیگه نتوسنت تحمل کنه و با ناگهان هجوم آوردن اشک به چشماش ،سریع خودش رو توی بغلت پرت کرد و شروع کرد به گریه کردن
_ فکر....هق هق...کردم....ر...هق هق....رفتی
قلبت با صدای گریه هاش درد میگرفت و این باعث میشد شدت بارش اشک های تو هم بیشتر از قبل بشه.
دستت رو به سمت موهاش بردی و شروع کردی به نوازش کردنش
+ عزیزم....عشقم....من متاسفم
۳۰.۵k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.