صلیب سرخ P9
صلیب سرخ P9
هیونجین لب باز کردو گفت: انگار پادشاه قصد ادامه ی بازی رو رو داره
جونگ کوک:چیی؟ تو... تو که برادرزاده ی پادشاهی
هیونجین:درسته که من برادرزاده ی پادشاهم اما..عموم از طمع زیاد پدر منو مسموم کرد و منو تهدید کرد که تا ۲۴ ساعت پادزهر و بهش نزنم. پدرم زنده موند اما تو مراسم تاج گذاری نرسید و وقتی بهشون خبر رسوندم مسموم شده؛درسته هر چقدر گفتن کجاست اما من بهشون نگفتم تا ۲۴ ساعت گذشت، بر رسم خانوادگی تاج رو روی سر عموم گذاشتن، پدرم زنده موند اما هیچ وقت مثل قبل نشد، الانم مجبورم کرده دخترشو پیدا کنم.
جونگ کوک:واقعا...؟
هیونجین:آره، اما اون عشق زیادی به خانواده داره، یه بار دیدمش که وقتی زن عموم بیماری عادی و ساده ای گرفته بود کل اون شب رو گریه کرد ، و مجبور شد برای اینکه گرگینه ها نفهمن زن عموم حاملست اونو به اینجا فرستاد و کارن اینجا بدنیا اومد ولی متاسفانه گرگینه ها تونستن جاشو پیدا کنن و اون موقع بود که زن عموم کارن رو به پرورشگاه برد.
جونگ کوک:چقدر سخت ولی گرگینه ها چه ربطی به شما دارن؟
هیونجین:چون اونا چند سالیه که یک دورگه ی انسان با خون آشام می خوان تا بر اون طلسمی بذارن و اونو فرمانده کنن چون این طلسم( طلسم جاودانی) ففط روی دورگه های انسان و خون آشام میمونه و فرماده ی گرگینه ها خیلی پیر شده، اونم یه دورگه ی خون آشام و انسان بود، دلیل اینکه دورگه ی گرگینه و انسان انتخاب نمیکنن اینه که ممکنه بچه ناقص بدنیا بیاد یا هم موقع بدنیا اومدن بمیره، فقط یه دورگه ی انسان و گرگینه تا حالا زنده مونده که فعلا همه حتی ما خون آشاما هم دنبالشیم
همون موقع گوشیم زنگ خورد، از جیبم بیرون اوردن و بلافاصله بعد از دیدن اسم"نوناا" گوشیرو سر جاش برگردوندم، دوتا بسته ی خون دیگه رو کنار هیونجین گذاشتم و گفتم
جونگ کوک:هوففف هیونجین خواهرم بهم زنگ زده اگه بفهمه دوباره اومدم اینجا بدبختم میکنه بهتره برم، میخوای... میخوای پرتال باز کنم بری پیش فرمانده وی؟
هیونجین:اوهوم
کلید رو داخل در چرخوندم و همونطور که انتظار داشتم با چهره ی عصبانی و پریشون نونام برخوردم...
این چند روزه به خاطر یه اتفاقاتی که افتاد نتونستم فعالیت کنم، از این پارت به بعد میریم سراغ داستان اصلی فیک و قراره برای هر پارت بیشتر بنویسم.
شرط پارت بعد:۶ کامت و ۱۰ لایک
هیونجین لب باز کردو گفت: انگار پادشاه قصد ادامه ی بازی رو رو داره
جونگ کوک:چیی؟ تو... تو که برادرزاده ی پادشاهی
هیونجین:درسته که من برادرزاده ی پادشاهم اما..عموم از طمع زیاد پدر منو مسموم کرد و منو تهدید کرد که تا ۲۴ ساعت پادزهر و بهش نزنم. پدرم زنده موند اما تو مراسم تاج گذاری نرسید و وقتی بهشون خبر رسوندم مسموم شده؛درسته هر چقدر گفتن کجاست اما من بهشون نگفتم تا ۲۴ ساعت گذشت، بر رسم خانوادگی تاج رو روی سر عموم گذاشتن، پدرم زنده موند اما هیچ وقت مثل قبل نشد، الانم مجبورم کرده دخترشو پیدا کنم.
جونگ کوک:واقعا...؟
هیونجین:آره، اما اون عشق زیادی به خانواده داره، یه بار دیدمش که وقتی زن عموم بیماری عادی و ساده ای گرفته بود کل اون شب رو گریه کرد ، و مجبور شد برای اینکه گرگینه ها نفهمن زن عموم حاملست اونو به اینجا فرستاد و کارن اینجا بدنیا اومد ولی متاسفانه گرگینه ها تونستن جاشو پیدا کنن و اون موقع بود که زن عموم کارن رو به پرورشگاه برد.
جونگ کوک:چقدر سخت ولی گرگینه ها چه ربطی به شما دارن؟
هیونجین:چون اونا چند سالیه که یک دورگه ی انسان با خون آشام می خوان تا بر اون طلسمی بذارن و اونو فرمانده کنن چون این طلسم( طلسم جاودانی) ففط روی دورگه های انسان و خون آشام میمونه و فرماده ی گرگینه ها خیلی پیر شده، اونم یه دورگه ی خون آشام و انسان بود، دلیل اینکه دورگه ی گرگینه و انسان انتخاب نمیکنن اینه که ممکنه بچه ناقص بدنیا بیاد یا هم موقع بدنیا اومدن بمیره، فقط یه دورگه ی انسان و گرگینه تا حالا زنده مونده که فعلا همه حتی ما خون آشاما هم دنبالشیم
همون موقع گوشیم زنگ خورد، از جیبم بیرون اوردن و بلافاصله بعد از دیدن اسم"نوناا" گوشیرو سر جاش برگردوندم، دوتا بسته ی خون دیگه رو کنار هیونجین گذاشتم و گفتم
جونگ کوک:هوففف هیونجین خواهرم بهم زنگ زده اگه بفهمه دوباره اومدم اینجا بدبختم میکنه بهتره برم، میخوای... میخوای پرتال باز کنم بری پیش فرمانده وی؟
هیونجین:اوهوم
کلید رو داخل در چرخوندم و همونطور که انتظار داشتم با چهره ی عصبانی و پریشون نونام برخوردم...
این چند روزه به خاطر یه اتفاقاتی که افتاد نتونستم فعالیت کنم، از این پارت به بعد میریم سراغ داستان اصلی فیک و قراره برای هر پارت بیشتر بنویسم.
شرط پارت بعد:۶ کامت و ۱۰ لایک
۶.۲k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.