•مستر جئون • part :۱۵
ا.ت ویو :
زود رفتم لباسمو عوض کردم ،خیلی دلم براش تنگ شده بود .
زود رفتم پایین دیدم به ماشین تکیه داده
_اومدی ؟بریم سوار شو
سوار ماشین شدم ۰که راه افتاد
_ا.ت ،میشه اصلا این سوال رو نپرسی که کجا میریم
+ب..باشه ،راستی کوک تو فقط ۳روز موندی تو مطب ،الان مطمئنی حالت خوبه
_رسیدیم حرف میزنیم
+باشه هرجور مایلی
_به کسی اطلاع ندادی داری با من میای
+نه هیچکس نمیدونه
_خوبه
+کوک داری منو میترسونی چیزی شده
_اوه ببخشید نه نه اصلا نترس همینجوری پرسیدم ببین نیم ساعت دیگه میرسیم خب ؟
+ب..باشه
ا.ت ویو
میتونستم بفهمم خوب نشده بود ،از رفتار هاش و استرسی که داشت معلوم بود ،ترسم از این بود که نکنه بدتر از قبل شده باشه ...
میترسیدم باهاش حرف بزنم سعی میکردم زیاد بهش توجه نکنم تا برسیم .
رفت داخل یه جنگل دقیقا وسط جنگل بودیم یه خونه ویلایی مشکی اونجا بود ماشین رو پارک کرد و سویچ رو داد دست نگهبان
_اینجا یکی از ویلا هامه برای امروز گفتم اینجا بمونیم
+چرا باید من و تو باهم اینجا بمونیم
_میفهمی ،بریم
راستش زیاد استرس نداشتم چون ضعف ،اخلاق ،و...کوک رو میدونستم میتونستم یکم حالشو بهتر کنم الان فقط اینجا مطب نبود یا زندانی نبود ،اما خودم که میتونستم آرومش کنم
نمیدونم از چی میترسید کلا استرس داشت رفتیم داخل که ...
حمایت پلیز 🤍
زود رفتم لباسمو عوض کردم ،خیلی دلم براش تنگ شده بود .
زود رفتم پایین دیدم به ماشین تکیه داده
_اومدی ؟بریم سوار شو
سوار ماشین شدم ۰که راه افتاد
_ا.ت ،میشه اصلا این سوال رو نپرسی که کجا میریم
+ب..باشه ،راستی کوک تو فقط ۳روز موندی تو مطب ،الان مطمئنی حالت خوبه
_رسیدیم حرف میزنیم
+باشه هرجور مایلی
_به کسی اطلاع ندادی داری با من میای
+نه هیچکس نمیدونه
_خوبه
+کوک داری منو میترسونی چیزی شده
_اوه ببخشید نه نه اصلا نترس همینجوری پرسیدم ببین نیم ساعت دیگه میرسیم خب ؟
+ب..باشه
ا.ت ویو
میتونستم بفهمم خوب نشده بود ،از رفتار هاش و استرسی که داشت معلوم بود ،ترسم از این بود که نکنه بدتر از قبل شده باشه ...
میترسیدم باهاش حرف بزنم سعی میکردم زیاد بهش توجه نکنم تا برسیم .
رفت داخل یه جنگل دقیقا وسط جنگل بودیم یه خونه ویلایی مشکی اونجا بود ماشین رو پارک کرد و سویچ رو داد دست نگهبان
_اینجا یکی از ویلا هامه برای امروز گفتم اینجا بمونیم
+چرا باید من و تو باهم اینجا بمونیم
_میفهمی ،بریم
راستش زیاد استرس نداشتم چون ضعف ،اخلاق ،و...کوک رو میدونستم میتونستم یکم حالشو بهتر کنم الان فقط اینجا مطب نبود یا زندانی نبود ،اما خودم که میتونستم آرومش کنم
نمیدونم از چی میترسید کلا استرس داشت رفتیم داخل که ...
حمایت پلیز 🤍
۶.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.