گورکن
رمان : گورکن
پارت : ¹
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
از دید ات :
باز هم یک روز پاییزی ، با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و به آشپزخونه رفتم ، صبحانه ای برای خودم درست کردم و شروع به خوردن کردم ، ساعت رو نگاه کردم ۹ صبح بود پس شلوار جین ، بلوز سفید و پالتو پوشیدم و رفتم بیرون ، تصمیم گرفتم پیاده یکم قدم بزنم ، برگ های زرد و نارنجی که روی زمین ریخته بود ، باد نسبتا سردی که میوزید....واقعا حس خوبی میداد ، یدونه مغازه دیدم تصمیم گرفتم برم داخل اون مغازه....
از دید جیمین:
داستم راه میرفتم که یدونه مغازه ی لباس فروشی توجه من رو جلب کرد ماشینم رو پارک کردم و رفتم توی مغازه یدونه پالتو چشمم رو گرفت و رفتم بپوشم....
از دید ات:
یدونه مرد با شلوار قهوه ای رنگ و پالتوی کرمی دیدم انگار اون پالتو رو میخواست امتحان کنه ولی خیلی بهش میومد ، منم یدونه لباس مشکلی بلند دیدم خیلی خوشگل بود پس اون رو خریدم که رفتم سمت صندوق....
از دید جیمین:
خیلی از پالتو خوشم اومد پس تصمیم گرفتم بخرمش رفتم سمت صندوق که یک دختر با موهای بلند قهوه ای ، پالتوی کرمی رنگ ، لب هایی سرخ مثل گل رز ، اون دختر خیلی زیبا بود ک از در مغازه رفت بیرون منم سریع حساب کردم و دنبالش رفتم....
از دید ات:
اون مرد اومد حساب کنه که کمی به صورتش دقت کردم خیلی قشنگ بود که حساب کردم و به سمت خونه حرکت کردم داشتم راه میرفتم که کامیلا (دوست صمیمی ات) زنگ زد و جواب دادم
مکالمه:
ات: الو؟ سلام کامیلااا
کامیلا: سلاممم چطوری؟
ات: خوبم تو چطوری؟
کامیلا: منم خوبم ، ات امروز یکی از دوستام مهمونی گرفته باید با یدونه دوست برم تو میایی؟
ات: خوب راستش...
کامیلا: اوکی عالیه ، ساعت ۵ میام دنبالت
پایان مکالمه
کامیلا گفت مهمونی پس سریع رفتم خونه
از دید جیمین :
اون دختر رفت خونه و یهو جیهوپ زنگ زد بهم
مکالمه:
جیمین : سلام جیهوپ خوبی؟
جیهوپ: سلام جیمین ، خوبم تو خوبی؟
جیمین : منم خوبم
جیهوپ: جیمین امروز ساعت ۶ یدونه مهمونی هست میایی بریم؟
جیمین: آره
جیهوپ : اوکی پس میبینمت
جیمین: اوکی خداحافظ
جیهوپ: خدافظ
خونه ی دختره رو هم یاد گرفتم پس تصمیم گرفتم برم خونه
(پرش به ساعت ۵)......
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
پایان این پارت
راستی دیروز من اینترنت نداشتم برای همین نشد آپلود کنم
پارت : ¹
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
از دید ات :
باز هم یک روز پاییزی ، با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و به آشپزخونه رفتم ، صبحانه ای برای خودم درست کردم و شروع به خوردن کردم ، ساعت رو نگاه کردم ۹ صبح بود پس شلوار جین ، بلوز سفید و پالتو پوشیدم و رفتم بیرون ، تصمیم گرفتم پیاده یکم قدم بزنم ، برگ های زرد و نارنجی که روی زمین ریخته بود ، باد نسبتا سردی که میوزید....واقعا حس خوبی میداد ، یدونه مغازه دیدم تصمیم گرفتم برم داخل اون مغازه....
از دید جیمین:
داستم راه میرفتم که یدونه مغازه ی لباس فروشی توجه من رو جلب کرد ماشینم رو پارک کردم و رفتم توی مغازه یدونه پالتو چشمم رو گرفت و رفتم بپوشم....
از دید ات:
یدونه مرد با شلوار قهوه ای رنگ و پالتوی کرمی دیدم انگار اون پالتو رو میخواست امتحان کنه ولی خیلی بهش میومد ، منم یدونه لباس مشکلی بلند دیدم خیلی خوشگل بود پس اون رو خریدم که رفتم سمت صندوق....
از دید جیمین:
خیلی از پالتو خوشم اومد پس تصمیم گرفتم بخرمش رفتم سمت صندوق که یک دختر با موهای بلند قهوه ای ، پالتوی کرمی رنگ ، لب هایی سرخ مثل گل رز ، اون دختر خیلی زیبا بود ک از در مغازه رفت بیرون منم سریع حساب کردم و دنبالش رفتم....
از دید ات:
اون مرد اومد حساب کنه که کمی به صورتش دقت کردم خیلی قشنگ بود که حساب کردم و به سمت خونه حرکت کردم داشتم راه میرفتم که کامیلا (دوست صمیمی ات) زنگ زد و جواب دادم
مکالمه:
ات: الو؟ سلام کامیلااا
کامیلا: سلاممم چطوری؟
ات: خوبم تو چطوری؟
کامیلا: منم خوبم ، ات امروز یکی از دوستام مهمونی گرفته باید با یدونه دوست برم تو میایی؟
ات: خوب راستش...
کامیلا: اوکی عالیه ، ساعت ۵ میام دنبالت
پایان مکالمه
کامیلا گفت مهمونی پس سریع رفتم خونه
از دید جیمین :
اون دختر رفت خونه و یهو جیهوپ زنگ زد بهم
مکالمه:
جیمین : سلام جیهوپ خوبی؟
جیهوپ: سلام جیمین ، خوبم تو خوبی؟
جیمین : منم خوبم
جیهوپ: جیمین امروز ساعت ۶ یدونه مهمونی هست میایی بریم؟
جیمین: آره
جیهوپ : اوکی پس میبینمت
جیمین: اوکی خداحافظ
جیهوپ: خدافظ
خونه ی دختره رو هم یاد گرفتم پس تصمیم گرفتم برم خونه
(پرش به ساعت ۵)......
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
پایان این پارت
راستی دیروز من اینترنت نداشتم برای همین نشد آپلود کنم
۲.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.