part⁶³🦖🗿
با اینکه الان همه اونو خانم عمارت میدونن اما کوک بازم اجازه نمیداد بدون اجازه وارد اتاقش بشه
جانگ می « یاد اون روزی اوفتادم که برای برداشتن مدرک وارد این اتاق شدم! اون موقع کوک برام یه موجود پست و بی رحم بود که بویی از انسانیت نبرده بود اما الان اکسیژنی شده که برای زندگی بهش نیاز دارم..... همه چیز میگذره! عمر ادما.... لحظات خوب و بد.... سختی و شادی اما مهم اینه پایان قشنگی داشته باشه!
_دو ساعتی میشد که اتاق رو زیر و رو کرده بود ولی خبری از فلوت یا اون جعبه قدیمی نبود! آهی کشید و لگدی به کاغذ های مقابلش زد... با شنیدن صدای در وحشت زده خودشو قایم کرد و به خاطر شانس بدش به خودش لعنت فرستاد
کوک « بعد از جلسه خسته کننده امروز به عمارت برگشتم و همون جور که راه اتاقم رو در پیش گرفته بودم آجوما رو صدا کردم
آجوما « جانم آقا
کوک « یه قهوه برام بیار
آجوما « به روی چشم
کوک « آمم... آجوما!
آجوما « بله اقا؟
کوک « جانگ می چیکار میکنه؟
آجوما « توی اتاقشون هستن
کوک « خوبه....
جانگ می « دوست داشتم الان دیو هفت سر وارد بشه اما کوک این وضعیت اتاقش رو نبینه اما مگه کائنات از این چیزا خوشش میاد؟ همیشه دوست داره دهن منو سرویس کنه! کوک وارد اتاق شد و با دیدن صحنه مقابلش دهنش باز موند در کسری از ثانیه نگاهش چنان خشمگین شد که نزدیک بود از ترس قالب تهی کنم! هنوزم نمیشد باهاش شوخی کرد و عصبیش کرد
کوک « با دیدن وضعیت اتاق حسابی جوش اوردم و تقریبا با داد اسم آجوما رو صدا کردم
جیمین « شاد و شنگول وارد عمارت شدم و میخواستم خبر همکاری باندمون با باند
ته سان رو به کوک بدم که صدای عربده اش کل عمارت رو برداشت... دوباره شروع شد؟؟؟
جین « بریم ببینیم باز دوباره چی شده
آجوما « وای خاک به گورم این اتاق چرا اینجوریه؟؟؟
کوک « من باید این سوال رو از شما بپرسم
آجوما « اقا باور کنید هیچکس جرعت اینو نداره وارد اتاق شما بشه
کوک « هیچکس! جز یه نفر ....جانگ می کوش؟
آجوما « آه خب..
جیمین « چی شده؟
کوک « *اشاره به اتاق
جین « اوه شت.... کار کی بوده؟
کوک « کسی جرعت نداره همچنین غلطی بکنه الا اون پشمک! جانگ میییییی *با داد
_جانگ می بیشتر توی خودش جمع شد و خدمه با سر و صدا دنبالش میگشتن
خدمه « *خانمممم... خانم جانننن
جیمین « کوک عصبی روی صندلی مخصوصش نشست و با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود.... اما اخه اون بچه اینجا چی میخواست؟ اتاق کوک رو با خاک یکسان کرده بود و مطمئن بودم کوک پیداش کنه زنده اش نمیزاره
جین « چی شد پیداش کردین؟
ندیمه « اقا انگار توی عمارت نیستن
کوک « جان؟؟؟ یعنی چی نیست؟ مگه نگفتین توی اتاقشه؟؟
آجوما « چرا اخه اخرین بار
کوک « وای وای من به شما نگفتم چهار چشمی مراقبش باشید؟
جانگ می « یاد اون روزی اوفتادم که برای برداشتن مدرک وارد این اتاق شدم! اون موقع کوک برام یه موجود پست و بی رحم بود که بویی از انسانیت نبرده بود اما الان اکسیژنی شده که برای زندگی بهش نیاز دارم..... همه چیز میگذره! عمر ادما.... لحظات خوب و بد.... سختی و شادی اما مهم اینه پایان قشنگی داشته باشه!
_دو ساعتی میشد که اتاق رو زیر و رو کرده بود ولی خبری از فلوت یا اون جعبه قدیمی نبود! آهی کشید و لگدی به کاغذ های مقابلش زد... با شنیدن صدای در وحشت زده خودشو قایم کرد و به خاطر شانس بدش به خودش لعنت فرستاد
کوک « بعد از جلسه خسته کننده امروز به عمارت برگشتم و همون جور که راه اتاقم رو در پیش گرفته بودم آجوما رو صدا کردم
آجوما « جانم آقا
کوک « یه قهوه برام بیار
آجوما « به روی چشم
کوک « آمم... آجوما!
آجوما « بله اقا؟
کوک « جانگ می چیکار میکنه؟
آجوما « توی اتاقشون هستن
کوک « خوبه....
جانگ می « دوست داشتم الان دیو هفت سر وارد بشه اما کوک این وضعیت اتاقش رو نبینه اما مگه کائنات از این چیزا خوشش میاد؟ همیشه دوست داره دهن منو سرویس کنه! کوک وارد اتاق شد و با دیدن صحنه مقابلش دهنش باز موند در کسری از ثانیه نگاهش چنان خشمگین شد که نزدیک بود از ترس قالب تهی کنم! هنوزم نمیشد باهاش شوخی کرد و عصبیش کرد
کوک « با دیدن وضعیت اتاق حسابی جوش اوردم و تقریبا با داد اسم آجوما رو صدا کردم
جیمین « شاد و شنگول وارد عمارت شدم و میخواستم خبر همکاری باندمون با باند
ته سان رو به کوک بدم که صدای عربده اش کل عمارت رو برداشت... دوباره شروع شد؟؟؟
جین « بریم ببینیم باز دوباره چی شده
آجوما « وای خاک به گورم این اتاق چرا اینجوریه؟؟؟
کوک « من باید این سوال رو از شما بپرسم
آجوما « اقا باور کنید هیچکس جرعت اینو نداره وارد اتاق شما بشه
کوک « هیچکس! جز یه نفر ....جانگ می کوش؟
آجوما « آه خب..
جیمین « چی شده؟
کوک « *اشاره به اتاق
جین « اوه شت.... کار کی بوده؟
کوک « کسی جرعت نداره همچنین غلطی بکنه الا اون پشمک! جانگ میییییی *با داد
_جانگ می بیشتر توی خودش جمع شد و خدمه با سر و صدا دنبالش میگشتن
خدمه « *خانمممم... خانم جانننن
جیمین « کوک عصبی روی صندلی مخصوصش نشست و با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود.... اما اخه اون بچه اینجا چی میخواست؟ اتاق کوک رو با خاک یکسان کرده بود و مطمئن بودم کوک پیداش کنه زنده اش نمیزاره
جین « چی شد پیداش کردین؟
ندیمه « اقا انگار توی عمارت نیستن
کوک « جان؟؟؟ یعنی چی نیست؟ مگه نگفتین توی اتاقشه؟؟
آجوما « چرا اخه اخرین بار
کوک « وای وای من به شما نگفتم چهار چشمی مراقبش باشید؟
۳۹.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.