Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
مامان سمیه: چته وحشی؟
ایلین:پسرتو فراری دادی دلت خنک شد اره (باداد)
مامان سمیه:چی میگی؟ کی فرار کرده
ایلین:فرزین
مامان سمیه:چی؟(پشماش ریخته
ایلین:اون داشت با بهدیس زندگی میکرد تو زندگیشو بهم ریختی من از کس دیگع ای باردار بودم امدی زیرپام نشستی ک بگم بچه توشکمم مال فرزینه جواب ازمایش هارو یک کاری کردی ک فرزین باور کنه بچه مال اونه اجبارم کردی ک با فرزین ازدواج کنم کردیم موقع بچه ها وقتی دیدی بچه بهدیس پسره و بچه من دختره بچه منو کشتی و بچه بهدیس رو بهم دادی
مامان سمیه:اره من اینکارو کردم فقط بخاطر ابرومون نمخواستم عروسم یک دختر بدبدخت باشه میخواستم تو عروسم باشی
ایلین:من نمخوام عروس تو باشم میخوام برم
مامان سمیه:تو باید باشی ارتا رو بزرگ میکنی مثل یک مادر باهاش برخورد میکنی نمزاری اخم به ابروش بیاد
ایلین:که بعد چند وقت فرزین بیاد اماده بچشو ببره
مامان سمیه:فرزین فکر میکنه بچه تویی این و از ارتا بدش میاد بعد ک ارتا یکم بزرگ شد بابا فرزین همه چیزو به نام ارتا میکنه و بعد ما اون ارث هارو به نام خودمون میکنیم و فرار میکنیم ارتا روهم میفرستی پیش مامانش
ایلین:یعنی بکشمش؟
مامان سمیه:اره مثل بهدیس یک جوری سرشو زیر اب میکنیم ک کسی نفهمه
ایلین: الان همنجوریش من همش فکر میکنم روح بهدیس درعذابه و هرشب کنارمه
مامان سمیه: خوب میشی
(یک ماه بعد)
(بهدیس)
امشب یک مهمونی الناز راه انداخته بود من خیلی خوشحال بودم و ذوق میزدم اخه قرار بود الناز نامزد کنه خوشحالی الناز برام خیلی مهم بود
ساعت تقربیا ۷ شب بود مهمون ها قرار بود ساعت ۸ بیاین
بهدیس: خب همه چیز امادست
الناز از اتاق میاد بیرون
بهدیس:بابا خوشتیپ مارو ک کشتی
الناز: شماهم خیلی کیوت شدی
بهدیس: اخه با این قیافم هرچقدرهم لباس خوشگل بپوشم و ارایش کنم کیوت نمیشم
الناز: برعکس گفتی تو خیلی قشنگی
بهدیس: توهم خیلی قشنگی امشب مثل ماه شدی
الناز: استرس دارم
بهدیس: برای ازدواج؟
الناز:اره دیگ اخه میدونیاین ازدواج با ازدواج هایی قبلیم خیلی فرق داره این یکی من عاشق شدم
بهدیس: اقا مرتضی هام خیلی دوست داره
الناز:اره خیلی برای بدست اوردنم تلاش کرد
بهدیس: مبارک باشه
الناز: برای شماهم مبارک باشه
بهدیس: برای من؟ چخبره مگه؟
الناز: این اقا مرتضی هایی ما یک داداش داره ک خیلی کراشه داداش اینجور ک فهمیدم اون روز ک با مرتضی امده بود مزون ازت خوشش امده و امشب قرار بیاد مختو بزنه
بهدیس: من نمخوام من نمتونم فرزین فراموش کنم
الناز:ساحل؟ تو چیشدی؟ ساحل شدی،ساحل حسینی تو اصلا بهدیس نیستی وقتی بهدیس نیستی یعنی فرزین وجود نداشته
بهدیس:اره ولی خب این دل لعنتی ک یادش هست
مامان سمیه: چته وحشی؟
ایلین:پسرتو فراری دادی دلت خنک شد اره (باداد)
مامان سمیه:چی میگی؟ کی فرار کرده
ایلین:فرزین
مامان سمیه:چی؟(پشماش ریخته
ایلین:اون داشت با بهدیس زندگی میکرد تو زندگیشو بهم ریختی من از کس دیگع ای باردار بودم امدی زیرپام نشستی ک بگم بچه توشکمم مال فرزینه جواب ازمایش هارو یک کاری کردی ک فرزین باور کنه بچه مال اونه اجبارم کردی ک با فرزین ازدواج کنم کردیم موقع بچه ها وقتی دیدی بچه بهدیس پسره و بچه من دختره بچه منو کشتی و بچه بهدیس رو بهم دادی
مامان سمیه:اره من اینکارو کردم فقط بخاطر ابرومون نمخواستم عروسم یک دختر بدبدخت باشه میخواستم تو عروسم باشی
ایلین:من نمخوام عروس تو باشم میخوام برم
مامان سمیه:تو باید باشی ارتا رو بزرگ میکنی مثل یک مادر باهاش برخورد میکنی نمزاری اخم به ابروش بیاد
ایلین:که بعد چند وقت فرزین بیاد اماده بچشو ببره
مامان سمیه:فرزین فکر میکنه بچه تویی این و از ارتا بدش میاد بعد ک ارتا یکم بزرگ شد بابا فرزین همه چیزو به نام ارتا میکنه و بعد ما اون ارث هارو به نام خودمون میکنیم و فرار میکنیم ارتا روهم میفرستی پیش مامانش
ایلین:یعنی بکشمش؟
مامان سمیه:اره مثل بهدیس یک جوری سرشو زیر اب میکنیم ک کسی نفهمه
ایلین: الان همنجوریش من همش فکر میکنم روح بهدیس درعذابه و هرشب کنارمه
مامان سمیه: خوب میشی
(یک ماه بعد)
(بهدیس)
امشب یک مهمونی الناز راه انداخته بود من خیلی خوشحال بودم و ذوق میزدم اخه قرار بود الناز نامزد کنه خوشحالی الناز برام خیلی مهم بود
ساعت تقربیا ۷ شب بود مهمون ها قرار بود ساعت ۸ بیاین
بهدیس: خب همه چیز امادست
الناز از اتاق میاد بیرون
بهدیس:بابا خوشتیپ مارو ک کشتی
الناز: شماهم خیلی کیوت شدی
بهدیس: اخه با این قیافم هرچقدرهم لباس خوشگل بپوشم و ارایش کنم کیوت نمیشم
الناز: برعکس گفتی تو خیلی قشنگی
بهدیس: توهم خیلی قشنگی امشب مثل ماه شدی
الناز: استرس دارم
بهدیس: برای ازدواج؟
الناز:اره دیگ اخه میدونیاین ازدواج با ازدواج هایی قبلیم خیلی فرق داره این یکی من عاشق شدم
بهدیس: اقا مرتضی هام خیلی دوست داره
الناز:اره خیلی برای بدست اوردنم تلاش کرد
بهدیس: مبارک باشه
الناز: برای شماهم مبارک باشه
بهدیس: برای من؟ چخبره مگه؟
الناز: این اقا مرتضی هایی ما یک داداش داره ک خیلی کراشه داداش اینجور ک فهمیدم اون روز ک با مرتضی امده بود مزون ازت خوشش امده و امشب قرار بیاد مختو بزنه
بهدیس: من نمخوام من نمتونم فرزین فراموش کنم
الناز:ساحل؟ تو چیشدی؟ ساحل شدی،ساحل حسینی تو اصلا بهدیس نیستی وقتی بهدیس نیستی یعنی فرزین وجود نداشته
بهدیس:اره ولی خب این دل لعنتی ک یادش هست
۷.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.