Miracle = معجزه
Part 7
+آقای لی...تا پدرم میرسه منو تهیونگ با هم میریم توی کلاس تا وسایلشو جمع کنه و همونجا منتظر میمونیم
آقای لی تو همون حالت جوابمو داد :
آقای لی: یه وقت خواست فرار کنه بزن لای پاش...میتونید برید
اولین واکنش از تهیونگو دیدیم و راستش بامزه شده بود
با تعجب سرشو بالا آورد و یه نکته به من و یه نکته به آقای لی کرد
سعی کردم خندمو نشون ندم و گفتم :
_ خیلی ممنون
و از جام بلند شدم و مچ دست تهیونگ رو گرفتم و مجبورش کردم بلند شه ،جای دستمو از مچ به دستش انتقال دادم و دستشو محکم گرفتم و دنبال خودم کشوندم
از دفتر زدیم بیرون و به سمت کلاسمون رفتیم ، وقتی رفتیم داخل کلاس دستشو ول کردم و درو محکم بستم و اونو قفل کردم و بهش تکیه دادم و نفس راحتی کشیدم ، تهیونگ هنوز همون جایی که دستشو ول کردم وایساده بود ، پشتش به من بود و نمیتونستم صورتشو ببینم
آروم رفتم جلوش وایسادم ، سرشو انداخته بود پایین ولی به لطف قد کوتاهم و قد بلند اون میتونستم صورتشو ببینم.. بالخره بغض ترکیده بود ، اشکاش مثل آبشار میریختن پایین و لب پایینش رو گاز گرفته بود که صدایی از دهنش خارج نشه... نه میدونستم پدرش کیه نه میدونستم مادرش کیه ، اصلا خواهر یا برادر داره یا نه... اصلا خونه داره یا نه
فقط تنها چیزی که ازش میدونستم اینه که الان غرور و شخصیتش جلوی اون همه آدم خورد و خاکشیر شده بود
خدا میدونه قبل از اینکه من بیام چه حرفایی بهش زدن ، از آقای لی گرفته تا بقیه معلما...
دستمو بردم سمت صورتش که اشکاشو پاک کنم ... ولی سریع دستمو پس زد و رفت سمت صندلیش و نشست و شروع کرد به جمع کردن وسایلش ، ما بین اینکه وسایلشو میزاشت
توی کیفش اشکاش که تقریباً کل صورتش رو خیس کرده بودن رو پاک میکرد
وسایلش رو که کامل جمع کرد کیفش رو گذاشت روی میز و سرش رو گذاشت روی کیفش و اونو بغل کرد و چشماشو بست...
از لای میز و صندلی های ردیف وسط گذشتم و رفتم سمت پنجره ها و پرده ها رو کشیدم ، کلاس تاریک شده بود و اون راحت میتونست یه چرت بزنه
کیفمو که از وقتی رفتم دفتر معلم ها تا الان روی کولم بود در آوردم و روی میز خودم که نفر اول میز وسط بود گذاشتم و رفتم صندلی روبه رویی رو به سمت میزش گذاشتم و روش نشستم...
نمیدونستم این کارم کمکی بهش میکنه یا نه...ولی امتحانش مجانی بود...
اوایل که اومده بودم داخل این مدرسه فقط هانا و سول هی و یون سو رو داشتم ، با اونا دوره ی راهنمایی رو توی یه مدرسه و یه کلاس بودیم ، حتی کنار هم مینشستیم ، ولی من امسال رو جهشی خوندم ، ماهای اول به خاطر شغل پدرم و قیافه ی پولدارم زیاد کسی نمیومد طرفم ، ولی سعی کردم با
مهربونی خودمو توی دل همه جا کنم و همیشه همین طور هم بود. همه منو به خاطر مهربونیم میشناختن نه به خاطر پدرم یا بخاطر ظاهرم ، همیشه سعی کردم عصبانی نشم با ملایم صحبت کردن مشکلمو با دیگران حل کنم
امیدوارم این روش روی تهیونگ هم جواب بده...
موی مشکی و لخت روی سرش رو آروم نوازش کردم ، معموالً سال اولیا که نمرشونو خیلی پایینه میان توی بغل من و گریه میکنن ، دخترا این کارو میکنن ، خودشونو میندازن بغلم و
گریه میکنن، حالا نه فقط به خاطر نمره هاشون ، حتی به خاطر مسائل دیگه هم وقتی میان پیشم گریه میکنن منو به عنوان یه دوست و راز نگهدار خوب میشناسن
وقتی توی اونموقعیت موهاشونو نوازش میکنم ، بعد از اینکه آروم شدن بهم میگن وقتی نوازششون میکنم خیلی خوشحال میشن ، پش احتمال زیاد روی یونگی هم جواب بده...
همونطور که نوازشش میکردم یهو با صداش نگاهم روش قفل شد!
_ صدات خوبه؟
فکر میکردم خوابه...
+ منظورت چیه؟
_ وکال میتونی بخونی؟
+ امممم اوهوم
_, میشه ی آهنگ خوب بزاری باهاش برام بخونی؟ فکر کنم آرومم میکنه
+ باشه
نباید توی اون موقعیت کاری انجام بدم که ناراحت بشه ، فقط باید کاری کنم که احساس آرامش کنه ، این کار وظیفه خودم میدونستم....
ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
+آقای لی...تا پدرم میرسه منو تهیونگ با هم میریم توی کلاس تا وسایلشو جمع کنه و همونجا منتظر میمونیم
آقای لی تو همون حالت جوابمو داد :
آقای لی: یه وقت خواست فرار کنه بزن لای پاش...میتونید برید
اولین واکنش از تهیونگو دیدیم و راستش بامزه شده بود
با تعجب سرشو بالا آورد و یه نکته به من و یه نکته به آقای لی کرد
سعی کردم خندمو نشون ندم و گفتم :
_ خیلی ممنون
و از جام بلند شدم و مچ دست تهیونگ رو گرفتم و مجبورش کردم بلند شه ،جای دستمو از مچ به دستش انتقال دادم و دستشو محکم گرفتم و دنبال خودم کشوندم
از دفتر زدیم بیرون و به سمت کلاسمون رفتیم ، وقتی رفتیم داخل کلاس دستشو ول کردم و درو محکم بستم و اونو قفل کردم و بهش تکیه دادم و نفس راحتی کشیدم ، تهیونگ هنوز همون جایی که دستشو ول کردم وایساده بود ، پشتش به من بود و نمیتونستم صورتشو ببینم
آروم رفتم جلوش وایسادم ، سرشو انداخته بود پایین ولی به لطف قد کوتاهم و قد بلند اون میتونستم صورتشو ببینم.. بالخره بغض ترکیده بود ، اشکاش مثل آبشار میریختن پایین و لب پایینش رو گاز گرفته بود که صدایی از دهنش خارج نشه... نه میدونستم پدرش کیه نه میدونستم مادرش کیه ، اصلا خواهر یا برادر داره یا نه... اصلا خونه داره یا نه
فقط تنها چیزی که ازش میدونستم اینه که الان غرور و شخصیتش جلوی اون همه آدم خورد و خاکشیر شده بود
خدا میدونه قبل از اینکه من بیام چه حرفایی بهش زدن ، از آقای لی گرفته تا بقیه معلما...
دستمو بردم سمت صورتش که اشکاشو پاک کنم ... ولی سریع دستمو پس زد و رفت سمت صندلیش و نشست و شروع کرد به جمع کردن وسایلش ، ما بین اینکه وسایلشو میزاشت
توی کیفش اشکاش که تقریباً کل صورتش رو خیس کرده بودن رو پاک میکرد
وسایلش رو که کامل جمع کرد کیفش رو گذاشت روی میز و سرش رو گذاشت روی کیفش و اونو بغل کرد و چشماشو بست...
از لای میز و صندلی های ردیف وسط گذشتم و رفتم سمت پنجره ها و پرده ها رو کشیدم ، کلاس تاریک شده بود و اون راحت میتونست یه چرت بزنه
کیفمو که از وقتی رفتم دفتر معلم ها تا الان روی کولم بود در آوردم و روی میز خودم که نفر اول میز وسط بود گذاشتم و رفتم صندلی روبه رویی رو به سمت میزش گذاشتم و روش نشستم...
نمیدونستم این کارم کمکی بهش میکنه یا نه...ولی امتحانش مجانی بود...
اوایل که اومده بودم داخل این مدرسه فقط هانا و سول هی و یون سو رو داشتم ، با اونا دوره ی راهنمایی رو توی یه مدرسه و یه کلاس بودیم ، حتی کنار هم مینشستیم ، ولی من امسال رو جهشی خوندم ، ماهای اول به خاطر شغل پدرم و قیافه ی پولدارم زیاد کسی نمیومد طرفم ، ولی سعی کردم با
مهربونی خودمو توی دل همه جا کنم و همیشه همین طور هم بود. همه منو به خاطر مهربونیم میشناختن نه به خاطر پدرم یا بخاطر ظاهرم ، همیشه سعی کردم عصبانی نشم با ملایم صحبت کردن مشکلمو با دیگران حل کنم
امیدوارم این روش روی تهیونگ هم جواب بده...
موی مشکی و لخت روی سرش رو آروم نوازش کردم ، معموالً سال اولیا که نمرشونو خیلی پایینه میان توی بغل من و گریه میکنن ، دخترا این کارو میکنن ، خودشونو میندازن بغلم و
گریه میکنن، حالا نه فقط به خاطر نمره هاشون ، حتی به خاطر مسائل دیگه هم وقتی میان پیشم گریه میکنن منو به عنوان یه دوست و راز نگهدار خوب میشناسن
وقتی توی اونموقعیت موهاشونو نوازش میکنم ، بعد از اینکه آروم شدن بهم میگن وقتی نوازششون میکنم خیلی خوشحال میشن ، پش احتمال زیاد روی یونگی هم جواب بده...
همونطور که نوازشش میکردم یهو با صداش نگاهم روش قفل شد!
_ صدات خوبه؟
فکر میکردم خوابه...
+ منظورت چیه؟
_ وکال میتونی بخونی؟
+ امممم اوهوم
_, میشه ی آهنگ خوب بزاری باهاش برام بخونی؟ فکر کنم آرومم میکنه
+ باشه
نباید توی اون موقعیت کاری انجام بدم که ناراحت بشه ، فقط باید کاری کنم که احساس آرامش کنه ، این کار وظیفه خودم میدونستم....
ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
۶۵.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.