زندگی یک شیطان
پارت 16
ویو پگی امروز وقت مشاوره داشتم کوک همرام بود احساس خجالت میکردم از این که رو ویلچر بودم اما کوک گفت کسی نمیبینه مارو و واقعا هم اینجوری بود چون ما یهویی تو مطب ظاهر شدیم و از اونجایی که اونجا خلوت بود راحت رفتیم داخل
مشاور :او سلام خانم پگی جانگ
-........
*سلام
فلش بک ب کمی بعد 🌝🌝🙃🙃
ویو پگی
مشاور کمی بهم آرامش داد و کمک کرد ترسمو کنترل کنم بعد گفت که سعی کنم حرف بزنم
مشاور:ببین با کلمه سلام شروع می کنیم یادت میاد موقع حرف زدن چطوری حرف س رو می گفتی
-......
با حرکت چشمام بهش فهموندم که یادم نیست
مشاور :خب اشکال نداره تمرین می کنیم ببین زبونتو نسبتاً ب کف دهنت بچسبون طوری که با دندونا کمی تماس داشته باشه حالا همزمان دندونا تو کمی ببر بالا و دهنت رو باز کن و تماس نوک زبونت با دندونات رو متوقف کن و همزمان لایه ی کمی پایین تر از نوک زبونت رو به دندونات بچسبون
سعی خودمو کردم و تونستم حرف س رو بگم (یاد انیس تو ستایش افتادم🙃🙃🌝🌝) و بعد حرف بعدی ل بود یکی یکی تمرین کردیم و تونستم کلمه سلام رو بگم 4 ساعت وقت داشتیم و تو اون 4 ساعت گفتن حرف های روزمره رو یاد گرفتم و قرار شد تو خونه تمرین کنم سعی کردم گردنمو تکون بدم و ب زور برگشتم سمت کوک اون تو عالم خرگوشی خودش خوابیده بود به مشاور نگا کردم متوجه شد که می خوام بیدارش کنم و اونو بیدار کردم کوک بیدار شد و ب ساعت نگا کرد و فهمید وقت رفتنه از مشاور خداحافظی کردیم و از اتاقش خارج شدیم و تو اتاق کوک ظاهر شدیم من رو ویلچر بودم و کوک پشت ویلچر از همونجا خم شد سمت گوشم و گفت چی می خوری دلم پاستا می خواست ولی نمی دونستم چجوری بگم سعی کردم حرف هارو کنار هم بزارم و بگم که کوک گفت
*فهمیدم پاستا می خوای
یهو ی بشقاب پاستا جلوم ظاهر شد
*خب تو بخور منم برم بیام
رفت سمت در ولی بعدش برگشت
*اوه یادم رفته بود نمی تونی خودت بخوری
لحظه خجالت آوری بود خب دوتا احتمال وجود داشت یا خودش بهم غذا بده یا یه خدمتکار بیاد و بهم غذا بده اما خب کوک احتمال سوم رو انتخاب کرد
ویو پگی
کوک خندید و رفت و دیدم قاشق پر غذا میشه و خود ب خود میاد تو دهنم اینجا واقعا دنیای عجیبی بود
ویو کوک
رفتم اتاق پدر بزرگ و اتفاقات رو براش تعریف کردم و اونم گفت دنبال غربی هاست ماجرای اونارو هم تعریف کردم و گفت که امکان نداره
*اهم شاید یکی از اونا غربی نبوده
+شایدم غربی بوده ولی ی ماجراهای دراز داره (منحرف نشین🌝🙃)
ادامه دارد......
ویو پگی امروز وقت مشاوره داشتم کوک همرام بود احساس خجالت میکردم از این که رو ویلچر بودم اما کوک گفت کسی نمیبینه مارو و واقعا هم اینجوری بود چون ما یهویی تو مطب ظاهر شدیم و از اونجایی که اونجا خلوت بود راحت رفتیم داخل
مشاور :او سلام خانم پگی جانگ
-........
*سلام
فلش بک ب کمی بعد 🌝🌝🙃🙃
ویو پگی
مشاور کمی بهم آرامش داد و کمک کرد ترسمو کنترل کنم بعد گفت که سعی کنم حرف بزنم
مشاور:ببین با کلمه سلام شروع می کنیم یادت میاد موقع حرف زدن چطوری حرف س رو می گفتی
-......
با حرکت چشمام بهش فهموندم که یادم نیست
مشاور :خب اشکال نداره تمرین می کنیم ببین زبونتو نسبتاً ب کف دهنت بچسبون طوری که با دندونا کمی تماس داشته باشه حالا همزمان دندونا تو کمی ببر بالا و دهنت رو باز کن و تماس نوک زبونت با دندونات رو متوقف کن و همزمان لایه ی کمی پایین تر از نوک زبونت رو به دندونات بچسبون
سعی خودمو کردم و تونستم حرف س رو بگم (یاد انیس تو ستایش افتادم🙃🙃🌝🌝) و بعد حرف بعدی ل بود یکی یکی تمرین کردیم و تونستم کلمه سلام رو بگم 4 ساعت وقت داشتیم و تو اون 4 ساعت گفتن حرف های روزمره رو یاد گرفتم و قرار شد تو خونه تمرین کنم سعی کردم گردنمو تکون بدم و ب زور برگشتم سمت کوک اون تو عالم خرگوشی خودش خوابیده بود به مشاور نگا کردم متوجه شد که می خوام بیدارش کنم و اونو بیدار کردم کوک بیدار شد و ب ساعت نگا کرد و فهمید وقت رفتنه از مشاور خداحافظی کردیم و از اتاقش خارج شدیم و تو اتاق کوک ظاهر شدیم من رو ویلچر بودم و کوک پشت ویلچر از همونجا خم شد سمت گوشم و گفت چی می خوری دلم پاستا می خواست ولی نمی دونستم چجوری بگم سعی کردم حرف هارو کنار هم بزارم و بگم که کوک گفت
*فهمیدم پاستا می خوای
یهو ی بشقاب پاستا جلوم ظاهر شد
*خب تو بخور منم برم بیام
رفت سمت در ولی بعدش برگشت
*اوه یادم رفته بود نمی تونی خودت بخوری
لحظه خجالت آوری بود خب دوتا احتمال وجود داشت یا خودش بهم غذا بده یا یه خدمتکار بیاد و بهم غذا بده اما خب کوک احتمال سوم رو انتخاب کرد
ویو پگی
کوک خندید و رفت و دیدم قاشق پر غذا میشه و خود ب خود میاد تو دهنم اینجا واقعا دنیای عجیبی بود
ویو کوک
رفتم اتاق پدر بزرگ و اتفاقات رو براش تعریف کردم و اونم گفت دنبال غربی هاست ماجرای اونارو هم تعریف کردم و گفت که امکان نداره
*اهم شاید یکی از اونا غربی نبوده
+شایدم غربی بوده ولی ی ماجراهای دراز داره (منحرف نشین🌝🙃)
ادامه دارد......
۱۱.۰k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.