یونا : هوپی ازم خواستگاری کرددددد
یونا : هوپی ازم خواستگاری کرددددد
ات : چی آخ جوووون یه مزاحم کم شددد هورااااا
یونا : خجالت بکش مثلا خواهر بزرگترتما
ات : داشتیم با هم کل کل میکردیم که زنگ در خورد یونا رفت باز کرد مان بابا بودن رفتم سلام کردم بد اومدن شام خوردیم داشتیم فیلم میدیدم که یونا گفت
یونا : خوب میخواستم یه چیزیو بهتون بگم جیهوپ ازم خواستگاری کرد میخوایم کارامونو بکنیم تا پسفردا یه عروسی بگیریم
مامان ات : مبارکه اما پس فردا زود نیست
یونا : نه مامان خیلی وقت بود که منتظر همچین روزی بودیم
بابای ات : مبارکه ات تو نمیخوای ی....
ات : میدونم میخوای چی بگی بابا نگران نباش شوهر آینده ی من بست فرند هوپی
مامان ات : آخی فک کردم کلا نمیخوای ازدواج کنی کوک باید پسر خاصی باشه چون اولین نفریه که بهش رو دادی
ات : اهوم من دیگه میرم بخوابم شب بخیر
رفتم تو اتاق به کوک زنک زدم
کوک : سلام بیبی چطوری
ات : مرسی خوبم یه خبری دارم براتتت یونا و هوپی دارن ازدواج میکنن
کوک: چیییییی (با داد ) چرا به من نگفتههه
ات : پسفردا عروسیشونه
کوک : انقدر زود
ات : چمد یونا گفته فردا میای دنبالم بریم خرید 🙃🙃
کوک : حتما پس فردا میبینمت بیبی
ات : بای هانی رفتم روتین شبانه ام رو انجام دادم و خوابیم صب با صدای زنگ تلفن پاشدم با صدای خوابآلود جواب دادم بله
کوک : سلام خانوم خوابالو من اومدم دنبالت بد تو هنوز خوابی
ات : چییی مگه ساعت چنده
کوک باخنده : یازده و نیم
ات : اومدم سری بلن شدم لباسمو پوشیدم رفتم پایین دیدم کوک به ماشینش تکیه داده
کوک : سلام بیبی
ات : اومد جلو و یه بوسه ی کوتاه روی لبام زده همون دیقه صدای مامان بابام اومد
مامانم : پس اون پسر خاص ایشونه
ات : داشتم از خجالت آب میشدم گفتم بله کوک مامان بابام مامان بابا کوک باهم دست دادنو سوار ماشین شدم و رفتیم
کوک : خب دیگه بهونه ای نداری مامان بابات منو میشناسن امشب میای خونه من
ات با خنده : باشه بانی کوچولو رفتیم و دم یه پاساژ پیاده شدیم داشتیم مغازه هارو نگا میکردیم که ....
ات : چی آخ جوووون یه مزاحم کم شددد هورااااا
یونا : خجالت بکش مثلا خواهر بزرگترتما
ات : داشتیم با هم کل کل میکردیم که زنگ در خورد یونا رفت باز کرد مان بابا بودن رفتم سلام کردم بد اومدن شام خوردیم داشتیم فیلم میدیدم که یونا گفت
یونا : خوب میخواستم یه چیزیو بهتون بگم جیهوپ ازم خواستگاری کرد میخوایم کارامونو بکنیم تا پسفردا یه عروسی بگیریم
مامان ات : مبارکه اما پس فردا زود نیست
یونا : نه مامان خیلی وقت بود که منتظر همچین روزی بودیم
بابای ات : مبارکه ات تو نمیخوای ی....
ات : میدونم میخوای چی بگی بابا نگران نباش شوهر آینده ی من بست فرند هوپی
مامان ات : آخی فک کردم کلا نمیخوای ازدواج کنی کوک باید پسر خاصی باشه چون اولین نفریه که بهش رو دادی
ات : اهوم من دیگه میرم بخوابم شب بخیر
رفتم تو اتاق به کوک زنک زدم
کوک : سلام بیبی چطوری
ات : مرسی خوبم یه خبری دارم براتتت یونا و هوپی دارن ازدواج میکنن
کوک: چیییییی (با داد ) چرا به من نگفتههه
ات : پسفردا عروسیشونه
کوک : انقدر زود
ات : چمد یونا گفته فردا میای دنبالم بریم خرید 🙃🙃
کوک : حتما پس فردا میبینمت بیبی
ات : بای هانی رفتم روتین شبانه ام رو انجام دادم و خوابیم صب با صدای زنگ تلفن پاشدم با صدای خوابآلود جواب دادم بله
کوک : سلام خانوم خوابالو من اومدم دنبالت بد تو هنوز خوابی
ات : چییی مگه ساعت چنده
کوک باخنده : یازده و نیم
ات : اومدم سری بلن شدم لباسمو پوشیدم رفتم پایین دیدم کوک به ماشینش تکیه داده
کوک : سلام بیبی
ات : اومد جلو و یه بوسه ی کوتاه روی لبام زده همون دیقه صدای مامان بابام اومد
مامانم : پس اون پسر خاص ایشونه
ات : داشتم از خجالت آب میشدم گفتم بله کوک مامان بابام مامان بابا کوک باهم دست دادنو سوار ماشین شدم و رفتیم
کوک : خب دیگه بهونه ای نداری مامان بابات منو میشناسن امشب میای خونه من
ات با خنده : باشه بانی کوچولو رفتیم و دم یه پاساژ پیاده شدیم داشتیم مغازه هارو نگا میکردیم که ....
۱۸.۴k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.