به وقت عاشقی ♡... P=4
ا. ت=الان که خیلی خوبم... دیدنت... همیشه بهم انرژی میده سونگ..
سونگ=ا. ت امروز... خیلی خاصه برای هردومون... نمیدونم چجوری بگم اما...
(سونگ از روی صندلی بلند شد و جلوی ا. ت زانو زد و جعبه کوچیک و مخمل مانندی رو بیرون آورد و اون رو سمت ا. ت گرفت...)
سونگ=من خیلی دوست دارم و کنارت هر لحظه شادم.. با... بامن ازدواج میکنی؟
ا. ت=وای خدای من..سونگ من... نمیدونم چی باید بگم... من.. من... آره!
(سونگ با شادی بلند شد و حلقه رو در انگشت ا. ت گذاشت و... )
(بعد از قرار _21:30)
خدمتکار =خانم، آقا دستور دادن برای شام تشریف بیارین.
ا. ت=بسیار خب... میتونی بری...
(روی تخت دراز کشیدم و به عکس بزرگ مادرم که درست روی دیوار مقابل تختم قرار داشت با حسرت نگاه کردم...
☆اه.... لعنت بهت کیم... میبینی مادر؟دوسش داشتی اما همون کیم عزیزت دیگه حالا تو عمارت خودمون بهم دستور میده!... تازه فقط این نیست شرکت رو هم داره نابود میکنه... شرکتی که با خون دل به پا کردیش... شرکتی که با نخوردن و نپوشیدن ساختی... داره به همین راحتی نابود میشه.. به دست کیم...امیدوارم من و سونگ خوشبخت شیم... نمیخوام هرگز شبیه کیم باشه...
(پایین سر میز)
سونگ=ا. ت امروز... خیلی خاصه برای هردومون... نمیدونم چجوری بگم اما...
(سونگ از روی صندلی بلند شد و جلوی ا. ت زانو زد و جعبه کوچیک و مخمل مانندی رو بیرون آورد و اون رو سمت ا. ت گرفت...)
سونگ=من خیلی دوست دارم و کنارت هر لحظه شادم.. با... بامن ازدواج میکنی؟
ا. ت=وای خدای من..سونگ من... نمیدونم چی باید بگم... من.. من... آره!
(سونگ با شادی بلند شد و حلقه رو در انگشت ا. ت گذاشت و... )
(بعد از قرار _21:30)
خدمتکار =خانم، آقا دستور دادن برای شام تشریف بیارین.
ا. ت=بسیار خب... میتونی بری...
(روی تخت دراز کشیدم و به عکس بزرگ مادرم که درست روی دیوار مقابل تختم قرار داشت با حسرت نگاه کردم...
☆اه.... لعنت بهت کیم... میبینی مادر؟دوسش داشتی اما همون کیم عزیزت دیگه حالا تو عمارت خودمون بهم دستور میده!... تازه فقط این نیست شرکت رو هم داره نابود میکنه... شرکتی که با خون دل به پا کردیش... شرکتی که با نخوردن و نپوشیدن ساختی... داره به همین راحتی نابود میشه.. به دست کیم...امیدوارم من و سونگ خوشبخت شیم... نمیخوام هرگز شبیه کیم باشه...
(پایین سر میز)
۵.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.