فیک جانگ کوک(رفتار اشتباه)پارت ۴*
از زبان کوک:
هر چقدر دنبالش گشتم پیداش نکردم.برگشتم تو خونه که مبایلم زنگ زد گفتم حتما یور هست ولی یه شماره ناشناس بود.ورداشتم.
ناشناس:اقای جئون؟
کوک:بله خودم هستم کاری داشتین.
ناشناس :من از بیمارستان..... هستم(خودتون یه چیزی بگین دیگه)شما نامزد خانم یور هستین درسته؟
خیلییی ترسیدم همش تقصیر من بود با ترس جواب دادم:
کوک:بله بله چیزی شده.
ناشناس:ایشون پتشون لیز خورده و مشکوک به خونریزی مغزی هستن.
کوک: العان سریع خودم رو میرسونم.
وای همش تقصیر من بود.من سر اون داد زدم.گریش گرفت وای خداااااااااا.
سریع راه افتادم سمت بیمارستان.
بیمارستان:
کوک:دکتر چی شده؟خوبه؟
دکتر:اقای جئون اروم باشید حالشون خوبه خونریزی مغزی هم نکردن فقط اونجا یکیم خون اومده سرشون چون سرشون باز شده بود همین.می دویند برین ببینش.
رفتم تو اتاقش خواب بود ولی من که اومدم بیدار شد.تا منو دید برگشت.
کوک:من معذرت می خوام
یهو دیدم زده زیر گریه .
یور:گ...گفتم د...دیگه نم...نمی خوام ...ب..بینمت.
یهو دیدم دستگاه داره صدا میده.دکتر اومد تو با کلی پرستار .
دکتر:اقای جئون چی بهش گفتین که اینجوری شد.برین بیرون خواهش می کنم.
رفتم بیرون با چشای گریون بهش شوک می زندن تا بیدار شه و خدارو شکر بیدار شد.
دو روز بعد:
از زبان یور:
فردا بالاخره مرخص میشم.یهو دیدم یکی داره موهام رو نوازش می کنم بدون این که چشام رو باز کنم معلوم بود کوک هست.
با حرص گفتم:مگه نگفتم نیم خوام ببینمت.
یهو ی صدایی متفاوت گفت اه پس داداشتو نمی خوای ببینی؟
چشم باز کردم و داد زدم جیمیناااااااااا
بقلش کردم.براش همه چی رو توضیح دادم.
جیمینا:بابا اون بهترین دوست منه.بد بخت کاری نکرده تو این سه روز هم دکتر گفت همش گریه می کرده و کف زمین اینجا بوده العانم که کف زمین بود من اومدم.
(خودتون رو برای پارت بعد اماده کنید که بد غم انگیزه)
هر چقدر دنبالش گشتم پیداش نکردم.برگشتم تو خونه که مبایلم زنگ زد گفتم حتما یور هست ولی یه شماره ناشناس بود.ورداشتم.
ناشناس:اقای جئون؟
کوک:بله خودم هستم کاری داشتین.
ناشناس :من از بیمارستان..... هستم(خودتون یه چیزی بگین دیگه)شما نامزد خانم یور هستین درسته؟
خیلییی ترسیدم همش تقصیر من بود با ترس جواب دادم:
کوک:بله بله چیزی شده.
ناشناس:ایشون پتشون لیز خورده و مشکوک به خونریزی مغزی هستن.
کوک: العان سریع خودم رو میرسونم.
وای همش تقصیر من بود.من سر اون داد زدم.گریش گرفت وای خداااااااااا.
سریع راه افتادم سمت بیمارستان.
بیمارستان:
کوک:دکتر چی شده؟خوبه؟
دکتر:اقای جئون اروم باشید حالشون خوبه خونریزی مغزی هم نکردن فقط اونجا یکیم خون اومده سرشون چون سرشون باز شده بود همین.می دویند برین ببینش.
رفتم تو اتاقش خواب بود ولی من که اومدم بیدار شد.تا منو دید برگشت.
کوک:من معذرت می خوام
یهو دیدم زده زیر گریه .
یور:گ...گفتم د...دیگه نم...نمی خوام ...ب..بینمت.
یهو دیدم دستگاه داره صدا میده.دکتر اومد تو با کلی پرستار .
دکتر:اقای جئون چی بهش گفتین که اینجوری شد.برین بیرون خواهش می کنم.
رفتم بیرون با چشای گریون بهش شوک می زندن تا بیدار شه و خدارو شکر بیدار شد.
دو روز بعد:
از زبان یور:
فردا بالاخره مرخص میشم.یهو دیدم یکی داره موهام رو نوازش می کنم بدون این که چشام رو باز کنم معلوم بود کوک هست.
با حرص گفتم:مگه نگفتم نیم خوام ببینمت.
یهو ی صدایی متفاوت گفت اه پس داداشتو نمی خوای ببینی؟
چشم باز کردم و داد زدم جیمیناااااااااا
بقلش کردم.براش همه چی رو توضیح دادم.
جیمینا:بابا اون بهترین دوست منه.بد بخت کاری نکرده تو این سه روز هم دکتر گفت همش گریه می کرده و کف زمین اینجا بوده العانم که کف زمین بود من اومدم.
(خودتون رو برای پارت بعد اماده کنید که بد غم انگیزه)
۴۲.۰k
۲۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.