kooki👿
🍪part 15🍪
🌰kooki🌰
بلند شدم و روغن رو آوردم
ه.ی:حولت رو در بیار
کوکی:بدن درد دارم خودت درشون بیار
لباسش رو در اوردم روغن رو روی کمرش ریخت و شروع کردم به ماساژ دادن
بد جور داشت ناله میکرد
خم شدم و گردنش رو بوسیدم
ه.ی: اینقد به خودت فشار نیار بیبی
کوک:همش به خاطر کتک زدن تهیونگ
ه.ی:😕
کوکی:اییییییی
ه.ی:هی آروم باش
دلم داشت براش کباب میشد بیچاره خیلی درد داشت
بعد از اینکه کارم تموم شد
واسش لباس خواب آوردم و از اتاق رفتم بیرون
کوکی:بیا تو بیب
ه.ی:وااااو
کوک:چیه تحریک شدی
ه.ی:آره ینی چیزه معلومه که نه
کوکی: آره کاملا.
ه.ی:خیلی خستم
کوک:یا بغلم
رفتم توی بغلش دو تاییمون از خستگی سریع خوابمون برد
....
تا پارت بعد بابای 🤍🐻❄
Faitying baby 🐚
🌰kooki🌰
بلند شدم و روغن رو آوردم
ه.ی:حولت رو در بیار
کوکی:بدن درد دارم خودت درشون بیار
لباسش رو در اوردم روغن رو روی کمرش ریخت و شروع کردم به ماساژ دادن
بد جور داشت ناله میکرد
خم شدم و گردنش رو بوسیدم
ه.ی: اینقد به خودت فشار نیار بیبی
کوک:همش به خاطر کتک زدن تهیونگ
ه.ی:😕
کوکی:اییییییی
ه.ی:هی آروم باش
دلم داشت براش کباب میشد بیچاره خیلی درد داشت
بعد از اینکه کارم تموم شد
واسش لباس خواب آوردم و از اتاق رفتم بیرون
کوکی:بیا تو بیب
ه.ی:وااااو
کوک:چیه تحریک شدی
ه.ی:آره ینی چیزه معلومه که نه
کوکی: آره کاملا.
ه.ی:خیلی خستم
کوک:یا بغلم
رفتم توی بغلش دو تاییمون از خستگی سریع خوابمون برد
....
تا پارت بعد بابای 🤍🐻❄
Faitying baby 🐚
۱۳.۶k
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.