IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||32
شوگا هم از اتاق اومد بیرون....شوگا نگاهی به تهیونگ کرد....
شوگا:باهات حرف دارم....(سرد)
تهیونگ:باشه...
شوگا: مامان من و تهیونگ می ریم رستوران...
مامان آلیس:باشه برو....
آلیس:منم می یام...
شوگا:نه خواهر کوچولو توهیچ جا نمی یای...برو بشین سر جات(چشم غره)
آلیس:باشه...
شوگا و تهیونگ به نزدیک ترین رستوران رفتن...سفارش دادن و نشستند....
شوگا:خوب حرف بزن...
تهیونگ:من...من اون شب حمام بودم...بلافاصله بعد از دیدن تماس بی پاسخ جیهوپ خودم رو به اون مکان رسوندم....اما دیر شده بود..(گریه) من...من نمی خواستم اینجوری شه...اما پیامی هم از جیهوپ دریافت کرده بود....
شوگا:تو اون پیام چی نوشته بود؟
تهیونگ:جیهوپ گفت من به خاطر اون دختر یا تو نمی رم...بلاخره وقت رفتن من رسید...من پر انرژی بودم و خوش خنده اما درونم چیز دیگری می گذشت...بدرود برادران عزیزم.. تهیونگ پیام را به شوگا نشون داد..
شوگا:یعنی من این همه سال سر یک سوتفاهم با رفیق های خودم ارتباط نداشتم...(تو ذهنش)
شوگا:باشه...جیهوپ هم رفت(گریه) من...من...اشتباه قضاوت کردم...ولی تقسیر تو بود حرف نزدی....
جونگکوک:هه...بیا بغلم...
شوگا:ازم فاصله بگیر....
جونگکوک به زور شوگا رو بغل کرد و شوگا هم به این بغل احتیاج داشت پس سعی نکرد ردش کنه...اون دو نفر به خونه برگشتن.... جونگکوک تعجب کرده بود..
جونگکوک:چند دقیقه پیش می خواستن همو بخورن(تو ذهنش)
آلیس:باهم دوست شدین...خیلی خوب شد..اما داداشی ما فردا بر می گردیم شهر...
شوگا:منم همراهتون میام...
آلیس:این جوری که خیلی خوبه....خوب بریم بخوابیم....
تهیونگ و جونگکوک در اتاق شوگا خوابیدن...آلیس براشون دشک پهن کرد و رفت...
همشون دراز کشیدن کنار هم....
تهیونگ:می گم شوگا اون دختره که اون دفعه اوردی کمپانی کی بود؟
شوگا:اون...خوب راستش نمی خوام بندازمش تو خطر...ولی به توهم نمی تونم بگم...
تهیونگ:خوب یک نشونه ای چیزی بده....
شوگا:تا حالا دیدیش و خیلی بهت نزدیک هست...
تهیونگ:از چه لحاظ؟
شوگا:دوستی...الانم بخواب چقدر سوال می پرسی...
شوگا خوابید....
تهیونگ:می گم جونگکوک کمک بهم می کنی پیداش کنم(آروم)
جونگکوک:باشه...ولی با این نشونه ها یعنی دختر عمه اش نیست...
تهیونگ:می خواد ذهنمون رو دور کنه....دختر عمه اش هست به جان خودم...فردا قراره فامیل هاشون بیان برای شوگا...منم می تونم دختر عمه شو پیدا کنم...و خوب...(آروم)
جونگکوک:فردا هر کار می خوای بکنی بکن...بزار من بخوابببم(غر زدن)
تهیونگ:باشه بابا....
در کمال ناباوری تمام این مدت شوگا بیدار بود و خودش رو زده بود به خواب...همه ی حرف های اونا رو شنید...
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||32
شوگا هم از اتاق اومد بیرون....شوگا نگاهی به تهیونگ کرد....
شوگا:باهات حرف دارم....(سرد)
تهیونگ:باشه...
شوگا: مامان من و تهیونگ می ریم رستوران...
مامان آلیس:باشه برو....
آلیس:منم می یام...
شوگا:نه خواهر کوچولو توهیچ جا نمی یای...برو بشین سر جات(چشم غره)
آلیس:باشه...
شوگا و تهیونگ به نزدیک ترین رستوران رفتن...سفارش دادن و نشستند....
شوگا:خوب حرف بزن...
تهیونگ:من...من اون شب حمام بودم...بلافاصله بعد از دیدن تماس بی پاسخ جیهوپ خودم رو به اون مکان رسوندم....اما دیر شده بود..(گریه) من...من نمی خواستم اینجوری شه...اما پیامی هم از جیهوپ دریافت کرده بود....
شوگا:تو اون پیام چی نوشته بود؟
تهیونگ:جیهوپ گفت من به خاطر اون دختر یا تو نمی رم...بلاخره وقت رفتن من رسید...من پر انرژی بودم و خوش خنده اما درونم چیز دیگری می گذشت...بدرود برادران عزیزم.. تهیونگ پیام را به شوگا نشون داد..
شوگا:یعنی من این همه سال سر یک سوتفاهم با رفیق های خودم ارتباط نداشتم...(تو ذهنش)
شوگا:باشه...جیهوپ هم رفت(گریه) من...من...اشتباه قضاوت کردم...ولی تقسیر تو بود حرف نزدی....
جونگکوک:هه...بیا بغلم...
شوگا:ازم فاصله بگیر....
جونگکوک به زور شوگا رو بغل کرد و شوگا هم به این بغل احتیاج داشت پس سعی نکرد ردش کنه...اون دو نفر به خونه برگشتن.... جونگکوک تعجب کرده بود..
جونگکوک:چند دقیقه پیش می خواستن همو بخورن(تو ذهنش)
آلیس:باهم دوست شدین...خیلی خوب شد..اما داداشی ما فردا بر می گردیم شهر...
شوگا:منم همراهتون میام...
آلیس:این جوری که خیلی خوبه....خوب بریم بخوابیم....
تهیونگ و جونگکوک در اتاق شوگا خوابیدن...آلیس براشون دشک پهن کرد و رفت...
همشون دراز کشیدن کنار هم....
تهیونگ:می گم شوگا اون دختره که اون دفعه اوردی کمپانی کی بود؟
شوگا:اون...خوب راستش نمی خوام بندازمش تو خطر...ولی به توهم نمی تونم بگم...
تهیونگ:خوب یک نشونه ای چیزی بده....
شوگا:تا حالا دیدیش و خیلی بهت نزدیک هست...
تهیونگ:از چه لحاظ؟
شوگا:دوستی...الانم بخواب چقدر سوال می پرسی...
شوگا خوابید....
تهیونگ:می گم جونگکوک کمک بهم می کنی پیداش کنم(آروم)
جونگکوک:باشه...ولی با این نشونه ها یعنی دختر عمه اش نیست...
تهیونگ:می خواد ذهنمون رو دور کنه....دختر عمه اش هست به جان خودم...فردا قراره فامیل هاشون بیان برای شوگا...منم می تونم دختر عمه شو پیدا کنم...و خوب...(آروم)
جونگکوک:فردا هر کار می خوای بکنی بکن...بزار من بخوابببم(غر زدن)
تهیونگ:باشه بابا....
در کمال ناباوری تمام این مدت شوگا بیدار بود و خودش رو زده بود به خواب...همه ی حرف های اونا رو شنید...
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۳.۳k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.