part 26
#part_26
#فرار
دیانا با حرص نگام کرد .
- اون هر چی گفته جواب حرف خودت بوده ارسلان مشکل تو اینه که به هیچ وجه حاضر به کم کردن غرورت نیستی حتی شده به قیمت شکستن غرور دیگران
بعدم حالت قهر نشست و سرشو انداخت پایین دوباره و اینبار عصبی تر موهامو بهم ریختم خب شاید تند رفتم ...
یهو حرف اخرش یادم اومد ..
(فکر کردی من مجبورم بمونم ؟. همین الان ازین خراب شده میرم تا ببینم کی میخواد بگه من محتاج توام)
سریع برگشتم سمت دیانا
- برو دنبالش!
بدون اینکه نگام کنه با دلخوری گفت
- مگه من ناراحتش کردم که من برم ؟خودت برو.
اصلا تو حالتی نبودم که حوصله ناز کشیدن و داشته باشم یا بهتره بگم کلا به گروه خونیم نمیخورد با عصبانیت از بین دندونای قفل شدم غریدم
-دیاناااا
حرفم مثل همیشه اونقدر تحکم داشت که دیانا بعد از یه چشم غره کوتاه پاشد با سرعت رفت بالا اروم رفتم سمت پنجره بزرگ که با از پشتش به خوبی معلوم میشد این دختر غیر قابل پیش بینی و فوق العاده مغرور بود شاید واسه همین آبمون باهم تو یه جوب نمیرفت با یاداوری حرفاش دوباره عصبی شدم کاش دیانا اصلا اون شوخی مسخره رو نمیکرد !.
*****
[نیکا]
اشکامو تند تند پاک کردمو شال مشکیمو انداختم روی سرم نمیفهمیدم دارم کجا میرم اصلا برام مهم نبود که چند ساعت دیگه هوا تاریک میشه ... یا مثال کجا باید امشبو بمونم فقط غرور له شدم دستور میداد سریع ازین خونه و صاحبش دور بشم ساک کوچیکمو براشتم درو باز کردم و اومدم برم بیرون که دیانارو دیدم که دستش تو هوا خشک شده بود انگار میخواست در بزنه خدا روشکر اثار گریه اصلا تو صورتم نمیموند و نمی فهمید گریه کردم بعد این همه فکر و خیال و اعصاب خوردی همینم غنیمت بود سرمو انداختم پایین تا شاید بره کنار اما اومد جلو تر و با بهت اول به ساکم و بعد به لباسام نگاه کرد سرتاپا مشکی ! مثل مادر مرده ها. با تعجب و عصبی نگام کرد
- د..داری میری ؟؟..کجا !؟؟
یعنی قراره چی بشه؟ یکم تو خماری باشید بد نیسا تا حمایت نشه خبری عه پارت جدید نیس یکم معرفی کنید پیجمو بلاخره یه سال نبودم خیلیا یادشون رفته دارم بدون حمایت روزی چار پنج تا پارت میزارم🥲
#فرار
دیانا با حرص نگام کرد .
- اون هر چی گفته جواب حرف خودت بوده ارسلان مشکل تو اینه که به هیچ وجه حاضر به کم کردن غرورت نیستی حتی شده به قیمت شکستن غرور دیگران
بعدم حالت قهر نشست و سرشو انداخت پایین دوباره و اینبار عصبی تر موهامو بهم ریختم خب شاید تند رفتم ...
یهو حرف اخرش یادم اومد ..
(فکر کردی من مجبورم بمونم ؟. همین الان ازین خراب شده میرم تا ببینم کی میخواد بگه من محتاج توام)
سریع برگشتم سمت دیانا
- برو دنبالش!
بدون اینکه نگام کنه با دلخوری گفت
- مگه من ناراحتش کردم که من برم ؟خودت برو.
اصلا تو حالتی نبودم که حوصله ناز کشیدن و داشته باشم یا بهتره بگم کلا به گروه خونیم نمیخورد با عصبانیت از بین دندونای قفل شدم غریدم
-دیاناااا
حرفم مثل همیشه اونقدر تحکم داشت که دیانا بعد از یه چشم غره کوتاه پاشد با سرعت رفت بالا اروم رفتم سمت پنجره بزرگ که با از پشتش به خوبی معلوم میشد این دختر غیر قابل پیش بینی و فوق العاده مغرور بود شاید واسه همین آبمون باهم تو یه جوب نمیرفت با یاداوری حرفاش دوباره عصبی شدم کاش دیانا اصلا اون شوخی مسخره رو نمیکرد !.
*****
[نیکا]
اشکامو تند تند پاک کردمو شال مشکیمو انداختم روی سرم نمیفهمیدم دارم کجا میرم اصلا برام مهم نبود که چند ساعت دیگه هوا تاریک میشه ... یا مثال کجا باید امشبو بمونم فقط غرور له شدم دستور میداد سریع ازین خونه و صاحبش دور بشم ساک کوچیکمو براشتم درو باز کردم و اومدم برم بیرون که دیانارو دیدم که دستش تو هوا خشک شده بود انگار میخواست در بزنه خدا روشکر اثار گریه اصلا تو صورتم نمیموند و نمی فهمید گریه کردم بعد این همه فکر و خیال و اعصاب خوردی همینم غنیمت بود سرمو انداختم پایین تا شاید بره کنار اما اومد جلو تر و با بهت اول به ساکم و بعد به لباسام نگاه کرد سرتاپا مشکی ! مثل مادر مرده ها. با تعجب و عصبی نگام کرد
- د..داری میری ؟؟..کجا !؟؟
یعنی قراره چی بشه؟ یکم تو خماری باشید بد نیسا تا حمایت نشه خبری عه پارت جدید نیس یکم معرفی کنید پیجمو بلاخره یه سال نبودم خیلیا یادشون رفته دارم بدون حمایت روزی چار پنج تا پارت میزارم🥲
۲.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.