تو درون من
تو درون من
پارت ششم
کوک به اون تپه رفت و تا تونست داد زد و گریه کرد و خودشو خالی کرد
کوک:هییییییییی
چرا اونو ازم گرفتیییییی؟
دنیا به اون بزرگی فقط اون جاتو تنگ کرده بوددد؟
چرااااااا؟
منو ببر پیششششش
چراااااا تنهام گذاشتیییییی؟(یه چی فراتر از فرا عربده)
*فلش بک به وقتی کوک از سر قبر رفت
یوهی اون روز زودتر از مدرسه اومد بیرون تا بره پیش مامانش....
ولی دید که کوک اونجا نیست...
یوهی:یعنی کجا رفته؟ولش کن....چقدم برام مهمه
مامانم؟
چطوری؟
پس اینجا جهنمه. هیچ وقت باور نمیکردم. یادتونه که چه حرفهایی دربارهی جهنم میزدن؟ جهنم پر از آتیش، شلاقهای سیمی… گرزهای داغ… چقدر مضحکه! به وسایل شکنجه هم احتیاجی نیست. جهنم دیگرانن
نمایشنامه دوزخ – ژان پل سارتر
دلم برات تنگ شده مامان....منو از این جهنم دره بکش بیرون....منو بیار پیش خودت.....دلم برات یه ذره شده مامانیی هققق
الان که تو نیستی کی سرمو ناز کنه؟
کی منو ببوسه؟
کی باهام شوخی کنه هان؟
هققق مامانیییی(گریه شدید)
یونا:یوهی؟تو هم اومدی اینجا؟
یوهی:یوناااااا هقققق
یونا:اروم باش گریه نکن
مامان ناراحت میشه ها
بــہ هـࢪ طـࢪف ك بـنـگــࢪم بـاز هـم تـو آیـي ࢪو بــہ ࢪؤ چـشـمـانـم ،
جونگ کوک ویو
یه روز بهت میرسم اوژنی!
من به چشمای پاکت قسم خوردم:)
چشمایی که خیلی وقته زندگیمن...:)
_دزیره
نویسنده ویو
و این است داستان زندگی
بـرخی از مخـلوقات� می�تـوانند سـاعت�ها درد بکشـند....
آدمیـزاد طبـیعت و سرنوشـت را مقـصر هر چـیزی میدانـد، در حالی که سرنوشـت هرکـس چـیزی نیست جز انعکـاسی از شخـصیت، احسـاسات، اشتـباهات و ضـعفهای او...
وفور کاترینها – جان گرین
پارت ششم
کوک به اون تپه رفت و تا تونست داد زد و گریه کرد و خودشو خالی کرد
کوک:هییییییییی
چرا اونو ازم گرفتیییییی؟
دنیا به اون بزرگی فقط اون جاتو تنگ کرده بوددد؟
چرااااااا؟
منو ببر پیششششش
چراااااا تنهام گذاشتیییییی؟(یه چی فراتر از فرا عربده)
*فلش بک به وقتی کوک از سر قبر رفت
یوهی اون روز زودتر از مدرسه اومد بیرون تا بره پیش مامانش....
ولی دید که کوک اونجا نیست...
یوهی:یعنی کجا رفته؟ولش کن....چقدم برام مهمه
مامانم؟
چطوری؟
پس اینجا جهنمه. هیچ وقت باور نمیکردم. یادتونه که چه حرفهایی دربارهی جهنم میزدن؟ جهنم پر از آتیش، شلاقهای سیمی… گرزهای داغ… چقدر مضحکه! به وسایل شکنجه هم احتیاجی نیست. جهنم دیگرانن
نمایشنامه دوزخ – ژان پل سارتر
دلم برات تنگ شده مامان....منو از این جهنم دره بکش بیرون....منو بیار پیش خودت.....دلم برات یه ذره شده مامانیی هققق
الان که تو نیستی کی سرمو ناز کنه؟
کی منو ببوسه؟
کی باهام شوخی کنه هان؟
هققق مامانیییی(گریه شدید)
یونا:یوهی؟تو هم اومدی اینجا؟
یوهی:یوناااااا هقققق
یونا:اروم باش گریه نکن
مامان ناراحت میشه ها
بــہ هـࢪ طـࢪف ك بـنـگــࢪم بـاز هـم تـو آیـي ࢪو بــہ ࢪؤ چـشـمـانـم ،
جونگ کوک ویو
یه روز بهت میرسم اوژنی!
من به چشمای پاکت قسم خوردم:)
چشمایی که خیلی وقته زندگیمن...:)
_دزیره
نویسنده ویو
و این است داستان زندگی
بـرخی از مخـلوقات� می�تـوانند سـاعت�ها درد بکشـند....
آدمیـزاد طبـیعت و سرنوشـت را مقـصر هر چـیزی میدانـد، در حالی که سرنوشـت هرکـس چـیزی نیست جز انعکـاسی از شخـصیت، احسـاسات، اشتـباهات و ضـعفهای او...
وفور کاترینها – جان گرین
۵۱.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.