فراموشت نمیکنم!2. P.7
☆پارت ۷فصل۲☆
=میخوام یچیزی رو اعتراف کنم بهت...
+چی؟^بغض^
=وات... تو چرا بغض کردی؟
+بیشور اون پسر ۷ سال پیش باکرهگیمو ازم گرفتتتتت^داد^
=وات؟..... چیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟
+نخودچی^گریه^
=برا همینه هروقت اسمش میاد بغض میکنی؟ اقا از اعترافم پشیمون شدم پسره گوه میخوره بیاد خاستگاریت
+میخواستی طرفداریشو کنی؟؟اووووو ببین کی بوده که دلتو بردهههه
=تو چرا یهو تغییر فاز میدی
+نه نه بوگو میشنوم
ا.ت خودشو بالا کشوند چشماشو پاک کرد و با لبخند بهم زل زد
=خب حداقل میدونم دوستت داره
+نه بابا... نمیدونستم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
=کوتولهههعهه نخنددددددد
+جررررررررر
شروع کردن زدن همدیگه که مامانشون اومد بدون در تو اتاق(همه ی مادرا همینن نه😂)
م.ا:خدا شفاتون بده قیافه هاشونو نگا تروخدا😂😂
**موهاشون بهم ریخته بود
[ویو ا.ت]
مهمونا رفتنو منم خودمو پرت کردم رو تخت یه نفس عمیق کشیدمو خوابیدم و مثل همیشه صبح با صدای خود اوشکولش بیدار شدم
=ا.تتتتتتتتت کوتولهعهههههههههههه
+عهعه(گریه الکی) بزار بکپممممممم
=نمیشهههههههه
+چیرااااا
=شوهرت منتظرته
[ویو کوک]
در اتاقو باز کردمو حرف اخرمو زدم که دیدم مثل تیر برق صاف نست رو تخت رفت تو فکر
+منو شوهر دادی؟^تعجب^
=ای ای ای خاک تو اون سرت کوتوله🤣🤣🤣تهیونگو میگم
+اه اون چی میخواد اینجا
=دکش کنم بره؟
+اره
=باش
واقعا ا.ت از تهیونگ خوشش نمیاد ینی؟
به تهیونگ پیام دادم:
=ببین من بخوامم خواهرم تورو نمیخواد پس فراموشش کن ولی من باهات کار دارم میخوام ببینمت
_باش
حاضر شدم رفتم به کافه ای که قرار داشتیم... تهیونگو پیدا کردم نشیتم جلوش و بهم سلام کردیم...
=نمیخوای بگی باخواهرم چه کارایی کردی و چقدر ازش سواستفاده کردی؟
_خیر... سوال بعدی
=عجب رویی داری تووووو...
که یه دختری از پشت ظاهر شد...
دختره: ا.ت از گنداخلاقایی مثل تو خوشش نمیاد وقتی بهت جواب رد داده یعنی نه
_=تو کی؟
کاترین: من کاترینم کتی صدام کنین از دبیرستان دوست ا.تم
=چرا من نمیدونم پس؟
کتی: دیگه به شما مربوط نیست
_ببینم تو همونی که هرروز ا.ت رو مجبور میکردی بیاد کافه بهم فش بده بره
کتی: اره... که چی؟
_هیچی
[پرش زمانی به ۶ ساعت بعد]
عصر بود هیشکی خونه نبود با کاترینم زیاد حرف زده بودم حوصلم سررفته بود به گوشیم پیام اومد رفتم نگاه کردم دیدم تهیونگع:
_درو باز کن پشت درم
+اگه نکنم؟
_درو میشکونم... باز کن دیگه
...........
رفتم درو باز کرده که با قامت بلندش رو برو شدم از نوک پا تا نوک سر یه نگاه بهش انداختم و بعد اومد تو درو بستم اومد نشست رو کاناپه
+تویله نیستا اینجوری سرتو میندازی میای تو
_چرا ردم کردی؟
+نمیخوای که ۴۶۰ صفحه رو برات بازگویی کنم؟
_خب که چی
+به جبران هم نمیرسه
_اما تو بعد از من زیر هیچکسی نبودی
+هیچ خریم دوس نداره زیر تو باشه
_هه...ببینم بعدش چه حسی داشتی؟
+به تو هیچ ربطی ندارهههه
_ا.ت...
اومد سمتم کم کم رفتم عقب چسبیدم به دیوار که تو صورت زل زدو گفت...
_ا.ت...
خب خب خب خبببببب شروط
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
هیع هیعععع😂
=میخوام یچیزی رو اعتراف کنم بهت...
+چی؟^بغض^
=وات... تو چرا بغض کردی؟
+بیشور اون پسر ۷ سال پیش باکرهگیمو ازم گرفتتتتت^داد^
=وات؟..... چیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟
+نخودچی^گریه^
=برا همینه هروقت اسمش میاد بغض میکنی؟ اقا از اعترافم پشیمون شدم پسره گوه میخوره بیاد خاستگاریت
+میخواستی طرفداریشو کنی؟؟اووووو ببین کی بوده که دلتو بردهههه
=تو چرا یهو تغییر فاز میدی
+نه نه بوگو میشنوم
ا.ت خودشو بالا کشوند چشماشو پاک کرد و با لبخند بهم زل زد
=خب حداقل میدونم دوستت داره
+نه بابا... نمیدونستم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
=کوتولهههعهه نخنددددددد
+جررررررررر
شروع کردن زدن همدیگه که مامانشون اومد بدون در تو اتاق(همه ی مادرا همینن نه😂)
م.ا:خدا شفاتون بده قیافه هاشونو نگا تروخدا😂😂
**موهاشون بهم ریخته بود
[ویو ا.ت]
مهمونا رفتنو منم خودمو پرت کردم رو تخت یه نفس عمیق کشیدمو خوابیدم و مثل همیشه صبح با صدای خود اوشکولش بیدار شدم
=ا.تتتتتتتتت کوتولهعهههههههههههه
+عهعه(گریه الکی) بزار بکپممممممم
=نمیشهههههههه
+چیرااااا
=شوهرت منتظرته
[ویو کوک]
در اتاقو باز کردمو حرف اخرمو زدم که دیدم مثل تیر برق صاف نست رو تخت رفت تو فکر
+منو شوهر دادی؟^تعجب^
=ای ای ای خاک تو اون سرت کوتوله🤣🤣🤣تهیونگو میگم
+اه اون چی میخواد اینجا
=دکش کنم بره؟
+اره
=باش
واقعا ا.ت از تهیونگ خوشش نمیاد ینی؟
به تهیونگ پیام دادم:
=ببین من بخوامم خواهرم تورو نمیخواد پس فراموشش کن ولی من باهات کار دارم میخوام ببینمت
_باش
حاضر شدم رفتم به کافه ای که قرار داشتیم... تهیونگو پیدا کردم نشیتم جلوش و بهم سلام کردیم...
=نمیخوای بگی باخواهرم چه کارایی کردی و چقدر ازش سواستفاده کردی؟
_خیر... سوال بعدی
=عجب رویی داری تووووو...
که یه دختری از پشت ظاهر شد...
دختره: ا.ت از گنداخلاقایی مثل تو خوشش نمیاد وقتی بهت جواب رد داده یعنی نه
_=تو کی؟
کاترین: من کاترینم کتی صدام کنین از دبیرستان دوست ا.تم
=چرا من نمیدونم پس؟
کتی: دیگه به شما مربوط نیست
_ببینم تو همونی که هرروز ا.ت رو مجبور میکردی بیاد کافه بهم فش بده بره
کتی: اره... که چی؟
_هیچی
[پرش زمانی به ۶ ساعت بعد]
عصر بود هیشکی خونه نبود با کاترینم زیاد حرف زده بودم حوصلم سررفته بود به گوشیم پیام اومد رفتم نگاه کردم دیدم تهیونگع:
_درو باز کن پشت درم
+اگه نکنم؟
_درو میشکونم... باز کن دیگه
...........
رفتم درو باز کرده که با قامت بلندش رو برو شدم از نوک پا تا نوک سر یه نگاه بهش انداختم و بعد اومد تو درو بستم اومد نشست رو کاناپه
+تویله نیستا اینجوری سرتو میندازی میای تو
_چرا ردم کردی؟
+نمیخوای که ۴۶۰ صفحه رو برات بازگویی کنم؟
_خب که چی
+به جبران هم نمیرسه
_اما تو بعد از من زیر هیچکسی نبودی
+هیچ خریم دوس نداره زیر تو باشه
_هه...ببینم بعدش چه حسی داشتی؟
+به تو هیچ ربطی ندارهههه
_ا.ت...
اومد سمتم کم کم رفتم عقب چسبیدم به دیوار که تو صورت زل زدو گفت...
_ا.ت...
خب خب خب خبببببب شروط
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
هیع هیعععع😂
۵.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.