رویای اشنا part 51
ویو کیونگ
خیلی نگران بودم، یونجی گفت که دوربین ها روشن شدن و من تهیونگ اماده ی تیر اندازی بودیم.
٪کیونگ حواستو جمع کن.
÷باشه
هر دوتامون تک تیر اندازامون اماده بود.
ویو شوگا
(*توی ون*)
☆یونجی ببین میتونی دوباره دوربین هار
هک کنی یانه
*دارم سعی میکنم، شوگا
☆بله
*فقط تونستم دوربین طبقه ی بالا رو هک کنم
_خب همونم خوبه
ویو هوان
داشتم لپتاب جانگ وو رو میگشتم که یه دفعه عکس پدر و مادرم رو دیدم، بغضم گرفته بود خیلی خوشحال بودم بلاخره بعد چند سال پیداشون کردم، اشکام سرازیر شد.
_جونگ هوان چیزی پیدا... هوان؟! داری گریه میکنی(تعجب)
جونگ کوک هق...(گریه)
جونگ کوک یه نگاه به لپتاب کرد و شروع کرد به گشتن توی لپتاب.
*هوان چیزی پیدا کردی
هق.... اره اره پیداشون کردم(خنده و گریه)
*÷واقعا
*وایی خدا ی منننن
÷ممنون هواننن
_هوان برو توی اتاق ۳۳ مادر پدراتون اونجان
باشه
_اشکاتو پاک کن نمیخوام اشکای قشنگت بریزن
مرسیی(جونگ کوک رو بغل کرد)
_برو
سریع از اتاق رفتم بیرون و تفنگمو توی دستام گرفتم
ویو سوهی
توی اتاق با چان خواب بودم. اروم چشمامو باز کردم و دیدم توی حیاط هرج و مرج بود.(علامت سوهی؟)
؟ یعنی چی شده؟
از اتاق رفتم بیرون که دیدم هوان داره از پله ها میره پایین
؟ هه هه بلاخره پیدات شد احمق کوچولو
ویو هوان
رفتم پایین یه عالمه اتاق بود، اتاق ۳۳ رو پیدا کردم، خیلی خوشحال بودم ولی وقتی رفتم داخل هیچ کس نبود.
اه گندش بزنن
_جونگ هوان چی شد.
میخواستم به کوک بگم که اونارو ندیدم ولی یه دفعه یونجی گفت.
*هوان پشت سرتتت
یه دفعه یه نفر گلوم رو گرفت.
جیغغغغ، ولم کنننن
_هوان، هوان چی شده
نمیتونستم نفس بکشم و چشمام داشتن بسته میشدن با اسلحم بهش ضربه میزدم که اون فرد منو ول کرد، دیدم جونگ کوک سوهی رو گرفته اون میخواست به سمت جونگ کوک حمله کنه که با دست به نقطه حساس گردنش زدم و بیهوش شد.
ویو جونگ کوک
وقتی صدای جیغ هوان رو از توی هندزفری شنیدم سریع دویدم سمت طبقه ی پایین که دیدم سوهی داره هوان رو خفه میکنه سوخی و جدا کردم که هوان به نقطه حساس گردن سوهی زد و اونو بیهوش کرد.
_هوان حالت خوبه؟
اره اره خوبم(ترسیده)
گرفتمش توی بغلم که شروع کرد به گریه کردن.
ببخشید هق... من بار اضافه ام توی دست و پاتم نباید میومدم...هق... اگه الان به خاطر من اسیب میدیدی چی؟...
_هی این حرفو نزن. اصلا اینطور نیست حالا بلند شو برگردیم بالا اینجا خطرناکه.
(نکته: تمام این مدت جانگ وو بیرون عمارت بوده و فقط چان و سوهی توی عمارت بودن)
با جونگ هوان برگشتیم بالا، داشتیم توی اتاق هارو میگشتیم که یه دفعه در اتاق رو باز کردن. من و جونگ هوان اسلحه هامونو به سمت در گرفتیم که یه دفعه....
ادامه پارت بعدی❤❤
خیلی نگران بودم، یونجی گفت که دوربین ها روشن شدن و من تهیونگ اماده ی تیر اندازی بودیم.
٪کیونگ حواستو جمع کن.
÷باشه
هر دوتامون تک تیر اندازامون اماده بود.
ویو شوگا
(*توی ون*)
☆یونجی ببین میتونی دوباره دوربین هار
هک کنی یانه
*دارم سعی میکنم، شوگا
☆بله
*فقط تونستم دوربین طبقه ی بالا رو هک کنم
_خب همونم خوبه
ویو هوان
داشتم لپتاب جانگ وو رو میگشتم که یه دفعه عکس پدر و مادرم رو دیدم، بغضم گرفته بود خیلی خوشحال بودم بلاخره بعد چند سال پیداشون کردم، اشکام سرازیر شد.
_جونگ هوان چیزی پیدا... هوان؟! داری گریه میکنی(تعجب)
جونگ کوک هق...(گریه)
جونگ کوک یه نگاه به لپتاب کرد و شروع کرد به گشتن توی لپتاب.
*هوان چیزی پیدا کردی
هق.... اره اره پیداشون کردم(خنده و گریه)
*÷واقعا
*وایی خدا ی منننن
÷ممنون هواننن
_هوان برو توی اتاق ۳۳ مادر پدراتون اونجان
باشه
_اشکاتو پاک کن نمیخوام اشکای قشنگت بریزن
مرسیی(جونگ کوک رو بغل کرد)
_برو
سریع از اتاق رفتم بیرون و تفنگمو توی دستام گرفتم
ویو سوهی
توی اتاق با چان خواب بودم. اروم چشمامو باز کردم و دیدم توی حیاط هرج و مرج بود.(علامت سوهی؟)
؟ یعنی چی شده؟
از اتاق رفتم بیرون که دیدم هوان داره از پله ها میره پایین
؟ هه هه بلاخره پیدات شد احمق کوچولو
ویو هوان
رفتم پایین یه عالمه اتاق بود، اتاق ۳۳ رو پیدا کردم، خیلی خوشحال بودم ولی وقتی رفتم داخل هیچ کس نبود.
اه گندش بزنن
_جونگ هوان چی شد.
میخواستم به کوک بگم که اونارو ندیدم ولی یه دفعه یونجی گفت.
*هوان پشت سرتتت
یه دفعه یه نفر گلوم رو گرفت.
جیغغغغ، ولم کنننن
_هوان، هوان چی شده
نمیتونستم نفس بکشم و چشمام داشتن بسته میشدن با اسلحم بهش ضربه میزدم که اون فرد منو ول کرد، دیدم جونگ کوک سوهی رو گرفته اون میخواست به سمت جونگ کوک حمله کنه که با دست به نقطه حساس گردنش زدم و بیهوش شد.
ویو جونگ کوک
وقتی صدای جیغ هوان رو از توی هندزفری شنیدم سریع دویدم سمت طبقه ی پایین که دیدم سوهی داره هوان رو خفه میکنه سوخی و جدا کردم که هوان به نقطه حساس گردن سوهی زد و اونو بیهوش کرد.
_هوان حالت خوبه؟
اره اره خوبم(ترسیده)
گرفتمش توی بغلم که شروع کرد به گریه کردن.
ببخشید هق... من بار اضافه ام توی دست و پاتم نباید میومدم...هق... اگه الان به خاطر من اسیب میدیدی چی؟...
_هی این حرفو نزن. اصلا اینطور نیست حالا بلند شو برگردیم بالا اینجا خطرناکه.
(نکته: تمام این مدت جانگ وو بیرون عمارت بوده و فقط چان و سوهی توی عمارت بودن)
با جونگ هوان برگشتیم بالا، داشتیم توی اتاق هارو میگشتیم که یه دفعه در اتاق رو باز کردن. من و جونگ هوان اسلحه هامونو به سمت در گرفتیم که یه دفعه....
ادامه پارت بعدی❤❤
۵.۷k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.