فیک (عشق اینه) پارت پونزدهم
بعد نگاش کردم.هنوزم داشت نگام میکرد.رومو برگردوندم اونور تا انقد لپام گل نکنه.برگشتم سمتش بازم داشت نگام میکرد.خودشم خندش گرفته بود.دکتر خواست بره که گفتم من بدرقتون میکنم.رفتم جلوی در که دکتره بهم گفت:خیلی دوست داره.قدرشو بدون.
لبخند زدم و برگشتم تو و دیدم ته روی مبل نیست.کل خونه رو گشتم تا تهش آقا رو تو بالکن پیدا کردم.بهش که رسیدم گفتم:آقای کیم نظرت درباره اینکه همین یدقه پیش دکتر گفت که سرما بهت نخوره و استراحت کنی چیه؟
گفت:منفی.
بعد برگشت و ادامه داد:خیلی دوست دارم.ولی قول بده دیگه چشاتو ازم ندزدی و ازم فرار نکنی.اگه قول بدی،میام تو.
گفتم:باشه حالا
و خواستم برم تو که دستمو گرفت و کشید و گفت:قول انگشتی.
بعد بهش قول دادم و رفتیم تو.خوابوندمش رو مبل و هر چی گفتم بخواب،عین بچه ها لجبازی کرد و نخوابید.منم تلویزیونو روشن کردم که نگاه کنه و خودمم رفتم آشپزخونه تا براش سوپ درست کنم.از اونجا صدام کرد و گفت:ا/ت میشه موبایلمو از آشپزخونه بیاری؟
گفتم:باشه.
موبایلشو برداشتم که ببرم،وسط راه،براش پیام اومد.نگا کردم دیدم اسمش سیو شده:یونجی(عشق).این دیگه کی بود؟نوشته بود:سلام خوشتیپ.
انگار همون موقع یه چاقو کردن تو قلبم.با قدمای کوتاه،رفتم تو پذیرایی.تا اونجا،اشکام سرازیر شده بود.گوشیو بهش دادم ولی داشت تلویزیون نگا میکرد و منو ندید.بعد،سرشو برگردوند که ازم تشکر کنه.تا منو دید،پتو رو از رو خودش کشید کنار و بلند شد.اومد جلو و دستاشو قاب صورتم کرد.دستاشو کنار زدم و گفتم:یونجی کیه؟
گفت:کی؟
گفتم:خودتو نزن به اون راه.خودم دیدم بهت پیام داده.تازه پشتش پرانتز هم باز کردی نوشتی عشق.خانم بهت گفته سلام خوشتیپ.چرا جوابشو نمیدی؟منتظرته...
«لایک،فالو،کامنت»
لبخند زدم و برگشتم تو و دیدم ته روی مبل نیست.کل خونه رو گشتم تا تهش آقا رو تو بالکن پیدا کردم.بهش که رسیدم گفتم:آقای کیم نظرت درباره اینکه همین یدقه پیش دکتر گفت که سرما بهت نخوره و استراحت کنی چیه؟
گفت:منفی.
بعد برگشت و ادامه داد:خیلی دوست دارم.ولی قول بده دیگه چشاتو ازم ندزدی و ازم فرار نکنی.اگه قول بدی،میام تو.
گفتم:باشه حالا
و خواستم برم تو که دستمو گرفت و کشید و گفت:قول انگشتی.
بعد بهش قول دادم و رفتیم تو.خوابوندمش رو مبل و هر چی گفتم بخواب،عین بچه ها لجبازی کرد و نخوابید.منم تلویزیونو روشن کردم که نگاه کنه و خودمم رفتم آشپزخونه تا براش سوپ درست کنم.از اونجا صدام کرد و گفت:ا/ت میشه موبایلمو از آشپزخونه بیاری؟
گفتم:باشه.
موبایلشو برداشتم که ببرم،وسط راه،براش پیام اومد.نگا کردم دیدم اسمش سیو شده:یونجی(عشق).این دیگه کی بود؟نوشته بود:سلام خوشتیپ.
انگار همون موقع یه چاقو کردن تو قلبم.با قدمای کوتاه،رفتم تو پذیرایی.تا اونجا،اشکام سرازیر شده بود.گوشیو بهش دادم ولی داشت تلویزیون نگا میکرد و منو ندید.بعد،سرشو برگردوند که ازم تشکر کنه.تا منو دید،پتو رو از رو خودش کشید کنار و بلند شد.اومد جلو و دستاشو قاب صورتم کرد.دستاشو کنار زدم و گفتم:یونجی کیه؟
گفت:کی؟
گفتم:خودتو نزن به اون راه.خودم دیدم بهت پیام داده.تازه پشتش پرانتز هم باز کردی نوشتی عشق.خانم بهت گفته سلام خوشتیپ.چرا جوابشو نمیدی؟منتظرته...
«لایک،فالو،کامنت»
۱۴.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.