هانی بال پارت هفتم
( اسلاید دوم استایل کوک برای سفر و استایل جیمین اسلاید سوم)
- ک..کوک مجبورم لباس چسبیده بپوشم برای کنسرتم کلی کمپانی بزرگ و شرکت های بزرگ و رییسجمهور میخواد بیاد
~ جانمم؟؟؟؟ لباس باز؟؟ گوه خوردن بزار زنگ بزنم ببینم
مچ دست کوک رو گرفتم و با بغض بهش نگاه کردم
- خب ..م..میدونم معذب میشم از بچگی ..
با بشکن کوک به خودم اومدم
~ شش حالا تهش زیباییتو میبینن مگه نه؟
- ج..جر اره اوپا
دست کوکرو گرفتم و رفتیم روی کاناپه نشستیم و فیلم ترسناک نگاه کردیم
کوک از ترس سرشو تو گردنم قایم کرده بود و من مور مور شدم ، این دو روز یکم عجیب شده بود. ولی خب منم خیلی دوسش داشتم ولی تاحالا به فراتر از اون فکر نکردم شاید اگه داداشم نبود . . .
سرمو تکون دادم
- دیوونه شدم
~ ( زمزمه ) بودی
- تو قایِمتو بشو مرده گنده!!
چیزی نگفت و اروم خندیدم داشتم چیپسمو میخوردم که به ساعت نگاه کردم وقت رفتن کوک بود بغض داشتم نمیدونم چرا کافه هم نرفتیم چون من نخواستم میخواستم بغلش بمونم
با صدای زنگ در ، خدمتکار رفت و درو باز کرد
با دیدن جیمین بدو بدو رفتم و پریدم بغلش که خوردیم زمین
× فاک.. سنگینی گمشو اونور
-.. بی لیاقت
دیدم کوک داره میخنده و ی اخم بهش کردم و از جام بلند شدم
~خب وقت رفته کوچولوی داداش
جونگکوک ویو
دلم نمیخواست ازش جدا شم ولی مجبور بودم چون درمورد مفقودی عجیب سلبریتیا با لباسای پاره پوره برند شرکت من بود
دستامو رو صورت ا.ت قاب کردم و پیشونیشو بوسیدم
سوار ماشین شدم که سایه ای رو دیدم از کنار بادیگاردی گذشت
~ حتما توهمه ( زیر لب )
چند ساعت بعد*
تهیونگ ویو
- جنازه رو از بین ببر
جینا : بله قربان همین الان به دوتا بادیگاردا میگم
بوسه ای بی اختیار روی لب جینا کاشتم ولی واکنش زیاد خاصی نداد شاید برای همینه بنظرم جالب میاد
جینا: قربان ممنون ، من میرم بالا سر بادیگاردا
+ خوبه. مرخصی
بعد رفتن جینا با جنازه لبخند رضایت مندی زدم
──────────────
راوی : اوه داستان جالب شد .. سایه؟ تغییر رفتار کوک. جنازه ؟؟
بنظرتون چرا ا.ت از دیده شدنش بدش میاد
این داستان ادامه دارد ....
شرط ۲۵ تا لایک
۲۰ تا کامنت گوگولیا
حمایت و اشتراک گذاری یادتون نره 🐇🤍
- ک..کوک مجبورم لباس چسبیده بپوشم برای کنسرتم کلی کمپانی بزرگ و شرکت های بزرگ و رییسجمهور میخواد بیاد
~ جانمم؟؟؟؟ لباس باز؟؟ گوه خوردن بزار زنگ بزنم ببینم
مچ دست کوک رو گرفتم و با بغض بهش نگاه کردم
- خب ..م..میدونم معذب میشم از بچگی ..
با بشکن کوک به خودم اومدم
~ شش حالا تهش زیباییتو میبینن مگه نه؟
- ج..جر اره اوپا
دست کوکرو گرفتم و رفتیم روی کاناپه نشستیم و فیلم ترسناک نگاه کردیم
کوک از ترس سرشو تو گردنم قایم کرده بود و من مور مور شدم ، این دو روز یکم عجیب شده بود. ولی خب منم خیلی دوسش داشتم ولی تاحالا به فراتر از اون فکر نکردم شاید اگه داداشم نبود . . .
سرمو تکون دادم
- دیوونه شدم
~ ( زمزمه ) بودی
- تو قایِمتو بشو مرده گنده!!
چیزی نگفت و اروم خندیدم داشتم چیپسمو میخوردم که به ساعت نگاه کردم وقت رفتن کوک بود بغض داشتم نمیدونم چرا کافه هم نرفتیم چون من نخواستم میخواستم بغلش بمونم
با صدای زنگ در ، خدمتکار رفت و درو باز کرد
با دیدن جیمین بدو بدو رفتم و پریدم بغلش که خوردیم زمین
× فاک.. سنگینی گمشو اونور
-.. بی لیاقت
دیدم کوک داره میخنده و ی اخم بهش کردم و از جام بلند شدم
~خب وقت رفته کوچولوی داداش
جونگکوک ویو
دلم نمیخواست ازش جدا شم ولی مجبور بودم چون درمورد مفقودی عجیب سلبریتیا با لباسای پاره پوره برند شرکت من بود
دستامو رو صورت ا.ت قاب کردم و پیشونیشو بوسیدم
سوار ماشین شدم که سایه ای رو دیدم از کنار بادیگاردی گذشت
~ حتما توهمه ( زیر لب )
چند ساعت بعد*
تهیونگ ویو
- جنازه رو از بین ببر
جینا : بله قربان همین الان به دوتا بادیگاردا میگم
بوسه ای بی اختیار روی لب جینا کاشتم ولی واکنش زیاد خاصی نداد شاید برای همینه بنظرم جالب میاد
جینا: قربان ممنون ، من میرم بالا سر بادیگاردا
+ خوبه. مرخصی
بعد رفتن جینا با جنازه لبخند رضایت مندی زدم
──────────────
راوی : اوه داستان جالب شد .. سایه؟ تغییر رفتار کوک. جنازه ؟؟
بنظرتون چرا ا.ت از دیده شدنش بدش میاد
این داستان ادامه دارد ....
شرط ۲۵ تا لایک
۲۰ تا کامنت گوگولیا
حمایت و اشتراک گذاری یادتون نره 🐇🤍
۱۲.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.