تک پارتی کوک "یونا "
(نکته : یونا دوست دختر کوکه )
کوک این چند وقت سرش خیلی شلوغ شده و اصلا به من توجه نمیکنه خسته شدم تصمیم گرفتم یه باری از رو دوشش کم کنم و این رابطه رو تموم کنم تا تمام حواسش رو بزاره رو کارش.....
قرار شد امشب که امد باهاش حرف بزنم و این رابطه رو تموم کنیم.
از فکر خیال بیرون امدم و شروع کردم به جمع کردن خونه بعد از اینکه کارا تموم شد و شام رو هم گذاشتم رفتم یه دوش ۵ دیقه ی گرفتم و امدم بیرون و لباسام رو پوشیدم
(شب شد)
صدای چرخوندن کلید تو در امد
یه نگاه به ساعت کردم ساعت ۳ شب بود! کوک وارد خونه شد بوی الکل همه جا رو بر داشت...
کوک ؛ سلام
عصبی بودم...جوابش رو ندادم
کوک ؛ گفتم سلام
گفتم ؛ شب بخیر
رفتم تو اتاق درو محکم بستم
بعد از چند مین صدای باز شدن در امد به در نگاه کردم که قامت کوک تو چارچوب در نمایان شد وارد اتاق شد و گفت ؛ چرا جواب سلام رو نمیدی
گفتم ؛ اصلا ساعت رو نگاه کردی؟
کوک ؛ حالا مگه چی شده ؟
با عصبانیت گفتم ؛ اره دیگع اقا خوشگذردنی هاش رو کرده امد میگه مگه چی شده ....
کوک ؛ حالا تو این این هرزه ها میری بیرون من چیزی بهت میگم ؟
صداش تو سرم اکو میشد .... (حالا تو این این هرزه ها میری بیرون من چیزی بهت میگم .....هرزه...هرزه...)
با چشمای گریون از رو تخت پاشدم و کوبیدم تو صورتش و گفتم ؛ اره من هرزم پس بیا این رابطه رو تموم کنیم .... از اتاق در امدم
"کوک"
با کوبیده شدن دستش تو صورتم به خودم امدم همه ی اتفاقات این برق از جلو چشمام رد شد من چی گفتم به عشم وایی خدای مننن
با دو از اتاق رفتم بیرون دیدم یونا داره دنبال یه چیزی میگرده ......
"یونا"
از اتاق امدم بیرون شروع کردمب ه گشتن دنبال سویچ ماشین هرچی میگشتم چیداش نمیکردم ...
دیدم کوک از اتاق امد بیرون بهش توجه نکردم
کوک ؛ چاگیااا دنبال چیزی میگردی؟
گفتم ؛ به تو ربطی نداره
کوک ؛ یا چاگیا ببخشید
زیر لب گفتم ؛ اهه این سویچ کجاست لعنتییی
کوک سویچ رو از جیبش در اورد نشونم داد گفت ؛ دنبال این میگردی؟
رفتم ازش سویچ رو بگیرم دستش رو برد بالا
گفتم ؛ یاااا بدش
کوک ؛ بگیرش
پریدم تا بگیرمش ولی لیز خوردم و افتاد رد کوک .... کوکم افتاد رو مبل .... امدم از روش بلند شم کع دستش رو در کمر حلقه کرد و نزاشت
کوک ؛ چاگیا خودت بهتر از هرکسی میدونی واقعا سرم شلوغه و من به امید این میام خونه که تو خستگی رو از تنم بیرون کنی ولی تو همش گیر میدی و بی محلی میکنی.. میدونم زیاد بهت توجه نمیکنم قول میدن از امروز بیشتر باهات وقت بگذرونم
با گریه گفتم ؛ تو بهم گفتی هرزه
کوک گفت ؛ چاگیا من مست بودم حواسم نبود چی میگم شما که رو سر ما جا داری
کوک ؛ میبخشی؟
گفتم ؛ اهوم ولی باید قول بدی دیگه کم توجه ی بهم نکنی
کوک ؛ چشم چاگیا
یه بوسه روی موهام گذاشت و من
در اغوش مرد مغرورم بخواب رفتم
پایان
کوک این چند وقت سرش خیلی شلوغ شده و اصلا به من توجه نمیکنه خسته شدم تصمیم گرفتم یه باری از رو دوشش کم کنم و این رابطه رو تموم کنم تا تمام حواسش رو بزاره رو کارش.....
قرار شد امشب که امد باهاش حرف بزنم و این رابطه رو تموم کنیم.
از فکر خیال بیرون امدم و شروع کردم به جمع کردن خونه بعد از اینکه کارا تموم شد و شام رو هم گذاشتم رفتم یه دوش ۵ دیقه ی گرفتم و امدم بیرون و لباسام رو پوشیدم
(شب شد)
صدای چرخوندن کلید تو در امد
یه نگاه به ساعت کردم ساعت ۳ شب بود! کوک وارد خونه شد بوی الکل همه جا رو بر داشت...
کوک ؛ سلام
عصبی بودم...جوابش رو ندادم
کوک ؛ گفتم سلام
گفتم ؛ شب بخیر
رفتم تو اتاق درو محکم بستم
بعد از چند مین صدای باز شدن در امد به در نگاه کردم که قامت کوک تو چارچوب در نمایان شد وارد اتاق شد و گفت ؛ چرا جواب سلام رو نمیدی
گفتم ؛ اصلا ساعت رو نگاه کردی؟
کوک ؛ حالا مگه چی شده ؟
با عصبانیت گفتم ؛ اره دیگع اقا خوشگذردنی هاش رو کرده امد میگه مگه چی شده ....
کوک ؛ حالا تو این این هرزه ها میری بیرون من چیزی بهت میگم ؟
صداش تو سرم اکو میشد .... (حالا تو این این هرزه ها میری بیرون من چیزی بهت میگم .....هرزه...هرزه...)
با چشمای گریون از رو تخت پاشدم و کوبیدم تو صورتش و گفتم ؛ اره من هرزم پس بیا این رابطه رو تموم کنیم .... از اتاق در امدم
"کوک"
با کوبیده شدن دستش تو صورتم به خودم امدم همه ی اتفاقات این برق از جلو چشمام رد شد من چی گفتم به عشم وایی خدای مننن
با دو از اتاق رفتم بیرون دیدم یونا داره دنبال یه چیزی میگرده ......
"یونا"
از اتاق امدم بیرون شروع کردمب ه گشتن دنبال سویچ ماشین هرچی میگشتم چیداش نمیکردم ...
دیدم کوک از اتاق امد بیرون بهش توجه نکردم
کوک ؛ چاگیااا دنبال چیزی میگردی؟
گفتم ؛ به تو ربطی نداره
کوک ؛ یا چاگیا ببخشید
زیر لب گفتم ؛ اهه این سویچ کجاست لعنتییی
کوک سویچ رو از جیبش در اورد نشونم داد گفت ؛ دنبال این میگردی؟
رفتم ازش سویچ رو بگیرم دستش رو برد بالا
گفتم ؛ یاااا بدش
کوک ؛ بگیرش
پریدم تا بگیرمش ولی لیز خوردم و افتاد رد کوک .... کوکم افتاد رو مبل .... امدم از روش بلند شم کع دستش رو در کمر حلقه کرد و نزاشت
کوک ؛ چاگیا خودت بهتر از هرکسی میدونی واقعا سرم شلوغه و من به امید این میام خونه که تو خستگی رو از تنم بیرون کنی ولی تو همش گیر میدی و بی محلی میکنی.. میدونم زیاد بهت توجه نمیکنم قول میدن از امروز بیشتر باهات وقت بگذرونم
با گریه گفتم ؛ تو بهم گفتی هرزه
کوک گفت ؛ چاگیا من مست بودم حواسم نبود چی میگم شما که رو سر ما جا داری
کوک ؛ میبخشی؟
گفتم ؛ اهوم ولی باید قول بدی دیگه کم توجه ی بهم نکنی
کوک ؛ چشم چاگیا
یه بوسه روی موهام گذاشت و من
در اغوش مرد مغرورم بخواب رفتم
پایان
۹۹.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.