پارت 10
ا/ت ویو
باید چیکار کنم نه نباید بزارم که بچمون آسیب ببینه باید فرار کنم ساعت رو نگاه کردم 4 عصر بود کمی دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم تا برای شب آماده باشم
پرش زمانی ساعت 3 صبح
همه چیز آماده بود با کلیدی که از جیب نگهبان کش رفته بودم در رو باز کردم کسی اطراف نبود آروم راه رفتم نمیدونستم باید کجا برم ولی یه دری نظرم رو جلب کرد آخر راه رو بود درش رو با کلید باز کردم هوسوک رو دیدم به یه صندلی بسته شده بود و دهنش هم بسته بود آروم به سمتش رفتم دستاش رو باز کردم چسب دور دهنش هم باز کردم آروم لای چشماش رو باز کرد با دیدنم شوکه شد ولی بلافاصله بغلم کرد
هوسوک ا/تت حالت خوبه
ا/ت حالمون خوبه بریم
هوسوک ویو
منظورش از ما رو نفهمیدم ولی فکر کردم شاید منظورش یونجی باشه زود بلند شدم دنبالش رفتم از عمارت فرار کردیم جلومون یه جنگل تاریک بود
ا/ت ویو
با تمام توانم میدویدم خیلی میترسیدم بلایی سر بچمون بیاد سر جام وایستادم کمرم خیلی درد گرفته بود هوسوک اومد سمتم گفت چیشده گفتم نمیتونم ادامه بدم گفت عزیزم کم مونده خیلی زود میرسیم
گفتم نه من نمیتونم گفت باشه پس بلندم کرد
ا/ت هوپی بزارم زمین شونت درد میگیره
هوسوک نه ا/ت باید بریم نگران من نباش نیم ساعت بود که راه بودیم
ا/ت هوسوک تو صدایی شنیدی . یهو صدای تیر اندازی اومد به هوسوک نگاه کردم گذاشتم زمین و دنبال خودش کشید دیگه رسیده بودیم به آخر راه اونجا یه سخره بود
هوان به به ببین کیا گیر اوفتادن
به هوسوک نگاه کردم دستم رو محکم گرفت یونجی رو تو بغلم فشردم
میانسو هوپی بیا بریم
هوسوک لازم نیست اگه قراره اتفاقی بیوفته همین الان انجامش بدین
میانسو بسه دیگه خسته شدم همش بخاطر تو هرزه هست برادر هر دوشون هم بکش دیگه واسم مهم نیست من میرم
هوسوک واقعا معلومه چقدر دوستم داری کیم میانسو دست ا/ت رو گرفتم دیگه احساس میکردم قرار نیست ببینمش مقابلش وایستادم دستام رو دور گونش قاب کردم
هوسوک عزیزم ممنون که تا الان پیشم بودی و بهم(به یونجی نگاه میکنه) این هدیه با ارزش رو دادی من طعم عشق و خونواده رو با بودن کنارت چشیدم
ا/ت منم ازت ممنونم هوسوکا توی سختترین لحظاتم تو تنها کسی بودی که کنارم بود من عشق رو با تو و خانوادمون دوست داشتم
هوان فک کنم دیگه وقت خداحافظی هست
چیک چیک (صدای کشیدن ماشه) تقققققق تقققققق
باید چیکار کنم نه نباید بزارم که بچمون آسیب ببینه باید فرار کنم ساعت رو نگاه کردم 4 عصر بود کمی دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم تا برای شب آماده باشم
پرش زمانی ساعت 3 صبح
همه چیز آماده بود با کلیدی که از جیب نگهبان کش رفته بودم در رو باز کردم کسی اطراف نبود آروم راه رفتم نمیدونستم باید کجا برم ولی یه دری نظرم رو جلب کرد آخر راه رو بود درش رو با کلید باز کردم هوسوک رو دیدم به یه صندلی بسته شده بود و دهنش هم بسته بود آروم به سمتش رفتم دستاش رو باز کردم چسب دور دهنش هم باز کردم آروم لای چشماش رو باز کرد با دیدنم شوکه شد ولی بلافاصله بغلم کرد
هوسوک ا/تت حالت خوبه
ا/ت حالمون خوبه بریم
هوسوک ویو
منظورش از ما رو نفهمیدم ولی فکر کردم شاید منظورش یونجی باشه زود بلند شدم دنبالش رفتم از عمارت فرار کردیم جلومون یه جنگل تاریک بود
ا/ت ویو
با تمام توانم میدویدم خیلی میترسیدم بلایی سر بچمون بیاد سر جام وایستادم کمرم خیلی درد گرفته بود هوسوک اومد سمتم گفت چیشده گفتم نمیتونم ادامه بدم گفت عزیزم کم مونده خیلی زود میرسیم
گفتم نه من نمیتونم گفت باشه پس بلندم کرد
ا/ت هوپی بزارم زمین شونت درد میگیره
هوسوک نه ا/ت باید بریم نگران من نباش نیم ساعت بود که راه بودیم
ا/ت هوسوک تو صدایی شنیدی . یهو صدای تیر اندازی اومد به هوسوک نگاه کردم گذاشتم زمین و دنبال خودش کشید دیگه رسیده بودیم به آخر راه اونجا یه سخره بود
هوان به به ببین کیا گیر اوفتادن
به هوسوک نگاه کردم دستم رو محکم گرفت یونجی رو تو بغلم فشردم
میانسو هوپی بیا بریم
هوسوک لازم نیست اگه قراره اتفاقی بیوفته همین الان انجامش بدین
میانسو بسه دیگه خسته شدم همش بخاطر تو هرزه هست برادر هر دوشون هم بکش دیگه واسم مهم نیست من میرم
هوسوک واقعا معلومه چقدر دوستم داری کیم میانسو دست ا/ت رو گرفتم دیگه احساس میکردم قرار نیست ببینمش مقابلش وایستادم دستام رو دور گونش قاب کردم
هوسوک عزیزم ممنون که تا الان پیشم بودی و بهم(به یونجی نگاه میکنه) این هدیه با ارزش رو دادی من طعم عشق و خونواده رو با بودن کنارت چشیدم
ا/ت منم ازت ممنونم هوسوکا توی سختترین لحظاتم تو تنها کسی بودی که کنارم بود من عشق رو با تو و خانوادمون دوست داشتم
هوان فک کنم دیگه وقت خداحافظی هست
چیک چیک (صدای کشیدن ماشه) تقققققق تقققققق
۵۶.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.