pawn/110
اسلاید بعد: یوجین
دقایقی بعد ا/ت ماشینشو متوقف کرد... جیسو برای تهیونگ یه وویس ضبط کرد... و گفت: تهیونگا... اون یوجین رو داخل یه مهدکودک برد... خودشم داره میره... آدرسشم فرستادم... من میرم سر کار... اگه کاری داشتی باهام تماس بگیر...
***********
تهیونگ روی صندلیش توی شرکت نشسته بود... انتظار کلافش کرده بود... بلاخره صدای پیام گوشیشو شنید... بلافاصله سمتش رفت و پیاماشو باز کرد...
بعد از شنیدن وویس از جاش بلند شد و به سمت مهدکودکی رفت که آدرسشو گرفته بود...
**********
نیم ساعت بعد تهیونگ به مقصدش رسید... از ماشین پیاده شد و وارد مهدکودک شد... در زد تا اینکه یه خانوم بیرون اومد و گفت: سلام... بفرمایید
-سلام... ببخشید من میخواستم چویی یوجین رو ببینم
-عذرخواهی میکنم ولی اون شما رو میشناسه؟ چون من فقط مادرشو دیدم
-بله... نگران نباشین... من غریبه نیستم... فقط چن لحظه!
-صبر کنین چن لحظه...
مربی رفت و لحظاتی بعد در حالیکه دست یوجین رو گرفته بود بیرون اومد.. یوجین اخم کرده بود ولی با دیدن تهیونگ خندید و گفت: تهیونگگگگگ... تو اومدی!...
و دوید به سمتش ...
تهیونگ از شادی یوجین خوشحال شد و لبخند زد... و گفت: دیروز نشد زیاد پیشت باشم... دلم برات تنگ شده بود شیطون
یوجین: منم همینطور... ولی مامی نذاشت پیشت باشم... اومدی دنبالم که بریم بازی کنیم؟...
مربی با شنیدن این جمله جلو اومد و یوجین رو عقب کشید و گفت: متاسفم آقا... نمیتونم بزارم یوجین رو ببرین...
تهیونگ به مربی نگاهی انداخت و گفت: نه... اینکارو نمیکنم... چن لحظه همینجا صحبت کنیم کافیه...
قیافه یوجین گرفته شد و گفت: چرا منو نمیبری؟ ....
تهیونگ دستی تو موهای بلندش کشید و گفت: ناراحت نباش... منم باید برم سرکار... ولی بعدش بازم میام... خوبه؟...
وقتی دستشو از تو موهای یوجین بیرون آورد چن تار مو توی دستش ریخته بود...
یوجین با لبهای آویزون گفت: باشه
تهیونگ: آفرین خشگلم... حالا بدو برو پیش دوستات...قبلشم یه بوس به من بده
یوجین صورت تهیونگ رو بوسید و از کنار مربیش رد شد و به داخل دوید...
تهیونگ و خانم مربی از هم خداحافظی کردن...
********
تهیونگ که از مهدکودک بیرون اومد توی دست خودشو نگاه کرد... با عجله و هیجانی که داشت سمت ماشینش دوید... سوار که شد تار موهای یوجین رو توی پلاستیک کوچیکی ریخت و درشو بست... و به سمت آزمایشگاه حرکت کرد....
*********
به آزمایشگاه که رسید وارد شد و پیش خانومی رفت که توی استیشن ایستاده بود... و گفت:
سلام خانوم
-سلام بفرمایید
-من برای تست دی ان ای اومدم... چیکار باید بکنم؟
-خب تار مو، خون یا هرچیزی که بشه دی ان ای رو باهاش مشخص کرد از هر دو طرف همراه دارین؟
-خودم میخوام تست بدم...
بعدش پلاستیک کوچیک رو از جیبش بیرون آورد و گفت: این تار موها رو با دی ان ای خودم میخوام مقایسه کنم... میخوام ببینم صاحب این مو دخترمه یا نه
-بسیار خب... تار موها رو به من تحویل بدین و بیاین که از خودتونم خون بگیرم... یا تار موهاتون رو بدین
-اکی...
کمی بعد...
از تهیونگ خون گرفتن...
تهیونگ پرسید: کی آماده میشه؟
-یا عصر بیاین یا فردا صبح
-باشه... ممنونم...
دقایقی بعد ا/ت ماشینشو متوقف کرد... جیسو برای تهیونگ یه وویس ضبط کرد... و گفت: تهیونگا... اون یوجین رو داخل یه مهدکودک برد... خودشم داره میره... آدرسشم فرستادم... من میرم سر کار... اگه کاری داشتی باهام تماس بگیر...
***********
تهیونگ روی صندلیش توی شرکت نشسته بود... انتظار کلافش کرده بود... بلاخره صدای پیام گوشیشو شنید... بلافاصله سمتش رفت و پیاماشو باز کرد...
بعد از شنیدن وویس از جاش بلند شد و به سمت مهدکودکی رفت که آدرسشو گرفته بود...
**********
نیم ساعت بعد تهیونگ به مقصدش رسید... از ماشین پیاده شد و وارد مهدکودک شد... در زد تا اینکه یه خانوم بیرون اومد و گفت: سلام... بفرمایید
-سلام... ببخشید من میخواستم چویی یوجین رو ببینم
-عذرخواهی میکنم ولی اون شما رو میشناسه؟ چون من فقط مادرشو دیدم
-بله... نگران نباشین... من غریبه نیستم... فقط چن لحظه!
-صبر کنین چن لحظه...
مربی رفت و لحظاتی بعد در حالیکه دست یوجین رو گرفته بود بیرون اومد.. یوجین اخم کرده بود ولی با دیدن تهیونگ خندید و گفت: تهیونگگگگگ... تو اومدی!...
و دوید به سمتش ...
تهیونگ از شادی یوجین خوشحال شد و لبخند زد... و گفت: دیروز نشد زیاد پیشت باشم... دلم برات تنگ شده بود شیطون
یوجین: منم همینطور... ولی مامی نذاشت پیشت باشم... اومدی دنبالم که بریم بازی کنیم؟...
مربی با شنیدن این جمله جلو اومد و یوجین رو عقب کشید و گفت: متاسفم آقا... نمیتونم بزارم یوجین رو ببرین...
تهیونگ به مربی نگاهی انداخت و گفت: نه... اینکارو نمیکنم... چن لحظه همینجا صحبت کنیم کافیه...
قیافه یوجین گرفته شد و گفت: چرا منو نمیبری؟ ....
تهیونگ دستی تو موهای بلندش کشید و گفت: ناراحت نباش... منم باید برم سرکار... ولی بعدش بازم میام... خوبه؟...
وقتی دستشو از تو موهای یوجین بیرون آورد چن تار مو توی دستش ریخته بود...
یوجین با لبهای آویزون گفت: باشه
تهیونگ: آفرین خشگلم... حالا بدو برو پیش دوستات...قبلشم یه بوس به من بده
یوجین صورت تهیونگ رو بوسید و از کنار مربیش رد شد و به داخل دوید...
تهیونگ و خانم مربی از هم خداحافظی کردن...
********
تهیونگ که از مهدکودک بیرون اومد توی دست خودشو نگاه کرد... با عجله و هیجانی که داشت سمت ماشینش دوید... سوار که شد تار موهای یوجین رو توی پلاستیک کوچیکی ریخت و درشو بست... و به سمت آزمایشگاه حرکت کرد....
*********
به آزمایشگاه که رسید وارد شد و پیش خانومی رفت که توی استیشن ایستاده بود... و گفت:
سلام خانوم
-سلام بفرمایید
-من برای تست دی ان ای اومدم... چیکار باید بکنم؟
-خب تار مو، خون یا هرچیزی که بشه دی ان ای رو باهاش مشخص کرد از هر دو طرف همراه دارین؟
-خودم میخوام تست بدم...
بعدش پلاستیک کوچیک رو از جیبش بیرون آورد و گفت: این تار موها رو با دی ان ای خودم میخوام مقایسه کنم... میخوام ببینم صاحب این مو دخترمه یا نه
-بسیار خب... تار موها رو به من تحویل بدین و بیاین که از خودتونم خون بگیرم... یا تار موهاتون رو بدین
-اکی...
کمی بعد...
از تهیونگ خون گرفتن...
تهیونگ پرسید: کی آماده میشه؟
-یا عصر بیاین یا فردا صبح
-باشه... ممنونم...
۲۲.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.