𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐬𝐞𝐨𝐮𝐥 𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧=۷ 𝐏𝐚𝐫𝐭=۱
تو جاده کلی ون پشت سر ما بود که حدس میزدم مال کمپانی های دیگس به ون کنارمون نگاه کردم که با ته مواجه شدم...چشام تو چشاش قفل شدن و احساس میکردم تو دنیای چشاش غرق شدم همینجوی تو چشاش زل زده بودم که لبخندی زد و بعد هم جیمین از اون طرف صداش که کرد برگشت و ارتباط چشمیم باهاش بهم خورد
قلبم خیلی اون لحظه حس خوبی داش احساس میکردم هنوزم باهمیم و اینجوری بهش نگاه میکنم بغض کردم اما اجازه ریختن به اشکام ندادم چون اگه گریه میکردم خیلی خیت بود فقط شیشه رو دادم بالا و سرمو به شیشه تکیه دادم که خابم برد
ته ویو
تو ون کنار شیشه نشسته بودم و به بیرون خیره بودم که یک ون اومد و کنار به کنار ما میروند که ا.ت رو دیدم
به هم زل زده بودیم وقتی بعد از ۴ سالی که ازش دور بودم به چهرش نگاه میکردم به این نتیجه رسیدم که چقدر چهرش تغییر کرده و جذاب و خوشگل تر از ۴ سال پیشش شده....ناخواگاه لبختدی رو لبم نشست اما جیمین......دلم میخاست همون لحظه پارش کنم صدام کرد باهام کار داشت وقتی کارش تموم شد برگشتم که دوباره ا.ت رو ببینم اما شیشه رو بالا داده بود و خاب رفته بود
ا.ت ویو
با احساس گردن درد از خاب بیدار شدم که دیدم رسیدیم همه پیاده شدیم کلی دختر و پسر تو اونجا بودیم و همه جا درخت بود و هوا افتابی بود کلاه مشکی مو کمی پایین تر کشیدم و رفتم تو جمع
پیدی_اومدی ا.ت خب بیا این شما اتاقته اینجا واستا وقتی توضیحات هتلبان تموم شد همه میتونین برین اتاقاتون
_نمیدونی هم اتاقیم کیه؟
پیدی_نه فکر کنم وقتی بری اتاقت میفهمی کیه
_اوک
داخل جمع پیش چند تا دختر ایستادم که دیدم جنی و جیسو ان
جنی_عهههه سلام ا.ت
جیسو_سلام خوبی
_سلام بچه ها خوبین؟چقدر خوبه شما هم هستین
جنی_هومممم خیلی خوبه توهم اینجایی💜
لیسا_واووو ببین کی اینجاست سولوییت معروف کیم ا.تتت
رزی_سلامم
_سلام دخترا خوبین؟
لیسا_ممنون تو چطوری؟
_عالی خیلی خوشحالم هممون اومدیم اینجا
رزی_اره این دو هفته بهمون قراره خیلی خوش بگذره
جنی_من که انقد ذوق داشتم مث بچه هایی که قراره برن اردو شب خاب نداشتم😅💜
_منم😂💞
چشم دوختم به جمع دختر زیاد نبودن بیشتر پسر بودن
_عه میگم بچه ها هم اتاقی هاتون کیان؟
جنی_من فکر کنم هم اتاقیم سولار باشه
_مگه بهتون گفتن؟به من نگفتن فقط کارت اتاقمو دادن گفتن اونجا میفهمین کیه
لیسا_اره دیگه اونجا میفهمی
_وای خداکنه دختر باشه اصلا نمیتونم یک پسر رو تو اتاقم تحمل کنم
رزی_فکر نکنم پسر رو باهامون هم اتاقی کنن
جیسو_اره این کارو نمیکنن
_خداکنه
هتلبان_خب دوستان...امروز اینجایین تا دو هفته ی متوالی رو در کنار ما در هتل زیبای ما بگذرونین...امیدواریم که این دو هفته هم به شما هم به ما خیلی خوش بگذره...اینجا همه چیز موجوده و......
قلبم خیلی اون لحظه حس خوبی داش احساس میکردم هنوزم باهمیم و اینجوری بهش نگاه میکنم بغض کردم اما اجازه ریختن به اشکام ندادم چون اگه گریه میکردم خیلی خیت بود فقط شیشه رو دادم بالا و سرمو به شیشه تکیه دادم که خابم برد
ته ویو
تو ون کنار شیشه نشسته بودم و به بیرون خیره بودم که یک ون اومد و کنار به کنار ما میروند که ا.ت رو دیدم
به هم زل زده بودیم وقتی بعد از ۴ سالی که ازش دور بودم به چهرش نگاه میکردم به این نتیجه رسیدم که چقدر چهرش تغییر کرده و جذاب و خوشگل تر از ۴ سال پیشش شده....ناخواگاه لبختدی رو لبم نشست اما جیمین......دلم میخاست همون لحظه پارش کنم صدام کرد باهام کار داشت وقتی کارش تموم شد برگشتم که دوباره ا.ت رو ببینم اما شیشه رو بالا داده بود و خاب رفته بود
ا.ت ویو
با احساس گردن درد از خاب بیدار شدم که دیدم رسیدیم همه پیاده شدیم کلی دختر و پسر تو اونجا بودیم و همه جا درخت بود و هوا افتابی بود کلاه مشکی مو کمی پایین تر کشیدم و رفتم تو جمع
پیدی_اومدی ا.ت خب بیا این شما اتاقته اینجا واستا وقتی توضیحات هتلبان تموم شد همه میتونین برین اتاقاتون
_نمیدونی هم اتاقیم کیه؟
پیدی_نه فکر کنم وقتی بری اتاقت میفهمی کیه
_اوک
داخل جمع پیش چند تا دختر ایستادم که دیدم جنی و جیسو ان
جنی_عهههه سلام ا.ت
جیسو_سلام خوبی
_سلام بچه ها خوبین؟چقدر خوبه شما هم هستین
جنی_هومممم خیلی خوبه توهم اینجایی💜
لیسا_واووو ببین کی اینجاست سولوییت معروف کیم ا.تتت
رزی_سلامم
_سلام دخترا خوبین؟
لیسا_ممنون تو چطوری؟
_عالی خیلی خوشحالم هممون اومدیم اینجا
رزی_اره این دو هفته بهمون قراره خیلی خوش بگذره
جنی_من که انقد ذوق داشتم مث بچه هایی که قراره برن اردو شب خاب نداشتم😅💜
_منم😂💞
چشم دوختم به جمع دختر زیاد نبودن بیشتر پسر بودن
_عه میگم بچه ها هم اتاقی هاتون کیان؟
جنی_من فکر کنم هم اتاقیم سولار باشه
_مگه بهتون گفتن؟به من نگفتن فقط کارت اتاقمو دادن گفتن اونجا میفهمین کیه
لیسا_اره دیگه اونجا میفهمی
_وای خداکنه دختر باشه اصلا نمیتونم یک پسر رو تو اتاقم تحمل کنم
رزی_فکر نکنم پسر رو باهامون هم اتاقی کنن
جیسو_اره این کارو نمیکنن
_خداکنه
هتلبان_خب دوستان...امروز اینجایین تا دو هفته ی متوالی رو در کنار ما در هتل زیبای ما بگذرونین...امیدواریم که این دو هفته هم به شما هم به ما خیلی خوش بگذره...اینجا همه چیز موجوده و......
۳۶.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.