پارت ۲فیک:جرقه عشق
دستشو گذاشت پشت کمرم و منو چسبوند به خودش،اونقدر بهش نزدیک بودم که نفس های گرمش به صورتم میخوردضربان قلبم رفته بود رو هزار.لباشو نزدیک گوشم کرد(ای منحرفافکر کردین💋😈)وگفت:چرا اینقدر ترسیدی؟هان؟میدونی خیلی دوس دارم ببینم چه مزه ای هستی؟
ات:من مممن غلط ککردممم.لطفا رئیس ولم کن.
چیه؟نکنه اولین بارته؟
بیشترچسبوندم به خودش و صورتشو آورد جلو،که زنگ خورد.(خدایا چقدراتو دوس داری🤭)
شوگا:لعنتی.
ولم کردورفت سمت تلفن،وجواب داد:چیه ؟میدونی وسط چه عملیات مهمی مزاحم شدی؟
نمیدونم بهش چی گف که خیلی عصبانی شدوگفت: غلط کرده با توعوضی مگه تو اونجا چکاره ای؟.محکم گوشیو گذاش.درحالی که کراواتشو شل میکرد بهم گف:چراوایسادی نکنه بلای بیشتر از این میخوای سرت بیارم؟
ات:نه نننه.زود اومدم بیرون وای خدا چش بود واقعا میخواس منو ببوسه؟نه بابا فقط داش میترسوندم.
تواین فکرابودم که یکی زد به پشتم وپریدم هوا🤣همین که برگشتم با چهره قهقهه زن لیامواجه شدم.یه پس گردنی محکم زدم بهش و گفتم:مگه دیوونه ای؟به قدر کافی پیش اون دیوونه ترسیدم حالا تو هم بهش اضافه شدی؟
لیازود دستمو گرف ورفتیم یکم اونورتر یه جای خلوت و گف:چیه؟چیکارت کرد؟
ات:مگه قرار بود چیکارم کنه یکم فقط سرکوفت بهم زد همین.لیا:باشه تو گفتی ومن باور کردم اره!ات:توروخدالیا تودیگه گیر نده .رفتم سمت میزم و پرونده هاروگذاشتم رومیز و شروع کردم بررسی کردن،ولی مگه افکار مزاحم میزاش رو کارم تمرکز کنم.چندتاپرونده رو امضاش کردم و بعد یادم افتاد باید ببرم این پرونده هارو شوگاهم امضا کنه.یاخدا با خودم گفتم :گاوت زایید(واقعا گاوت زایید😂😂)اهان یه فکری به سرم زد دستم به دامنت لیا کجایی؟.بدوبدورفتم سمت میز لیا.لیا تامنو دید گف:هان چته؟تو که به من همه چیو نمیگی حالا چی شده؟کارت بهم افتاده؟ .گفتم:غلط کردم لیا من همه چیزو بهت میگم فقط به خاطر دوستیمون یه لطفی در حقم بکن و این پرونده هارو خودت ببر به اتاق رئیس. لیا:چرامن؟مگه تو مسئولش نیستی؟اگه گیر داد چرا خودت نمیاری چی بگم؟گفتم:خوب بگوکه رفته دستشویی باشه؟لیا یه پفی کشید و پرونده هارو از دستم گرف و رفت سمت اتاق رئیس ودرزدورفت تو.
منم باخیال راحت داشتم میرفتم سمت اتاقم که یهوصدای عربده رئیس بلند شدولیا زود اومد بیرون و بهم گف:زود باش خودت ببر ،از این که خودت نبردی عصبانی شده.
وای خدا الان چه گهی بخورم اومدم درستش کنم بدترش کردم.رفتم سمت اتاقش و دروزدم ورفتم تو.
شوگا:نکنه تو امروز واقعا میخوای توسط من..که حرفشو قطع کرد بعدگف:چه مرگته چرا خودت نیاوردی؟گفتم:ببخشید کار داشتم به خاطر همین.
کا حرفمو قطع کرد و بلند شد اومد سمتم نزدیکم شد طوری که نفس های داغش به صورتم میخوردو....
خوب خوب اصلا حمایت نمیکنید ها😔من که چیز زیادی نمیخوام فقط به انرژی شماها نیاز دارم لطفا لایک و کامنت یادتون نره😉
ات:من مممن غلط ککردممم.لطفا رئیس ولم کن.
چیه؟نکنه اولین بارته؟
بیشترچسبوندم به خودش و صورتشو آورد جلو،که زنگ خورد.(خدایا چقدراتو دوس داری🤭)
شوگا:لعنتی.
ولم کردورفت سمت تلفن،وجواب داد:چیه ؟میدونی وسط چه عملیات مهمی مزاحم شدی؟
نمیدونم بهش چی گف که خیلی عصبانی شدوگفت: غلط کرده با توعوضی مگه تو اونجا چکاره ای؟.محکم گوشیو گذاش.درحالی که کراواتشو شل میکرد بهم گف:چراوایسادی نکنه بلای بیشتر از این میخوای سرت بیارم؟
ات:نه نننه.زود اومدم بیرون وای خدا چش بود واقعا میخواس منو ببوسه؟نه بابا فقط داش میترسوندم.
تواین فکرابودم که یکی زد به پشتم وپریدم هوا🤣همین که برگشتم با چهره قهقهه زن لیامواجه شدم.یه پس گردنی محکم زدم بهش و گفتم:مگه دیوونه ای؟به قدر کافی پیش اون دیوونه ترسیدم حالا تو هم بهش اضافه شدی؟
لیازود دستمو گرف ورفتیم یکم اونورتر یه جای خلوت و گف:چیه؟چیکارت کرد؟
ات:مگه قرار بود چیکارم کنه یکم فقط سرکوفت بهم زد همین.لیا:باشه تو گفتی ومن باور کردم اره!ات:توروخدالیا تودیگه گیر نده .رفتم سمت میزم و پرونده هاروگذاشتم رومیز و شروع کردم بررسی کردن،ولی مگه افکار مزاحم میزاش رو کارم تمرکز کنم.چندتاپرونده رو امضاش کردم و بعد یادم افتاد باید ببرم این پرونده هارو شوگاهم امضا کنه.یاخدا با خودم گفتم :گاوت زایید(واقعا گاوت زایید😂😂)اهان یه فکری به سرم زد دستم به دامنت لیا کجایی؟.بدوبدورفتم سمت میز لیا.لیا تامنو دید گف:هان چته؟تو که به من همه چیو نمیگی حالا چی شده؟کارت بهم افتاده؟ .گفتم:غلط کردم لیا من همه چیزو بهت میگم فقط به خاطر دوستیمون یه لطفی در حقم بکن و این پرونده هارو خودت ببر به اتاق رئیس. لیا:چرامن؟مگه تو مسئولش نیستی؟اگه گیر داد چرا خودت نمیاری چی بگم؟گفتم:خوب بگوکه رفته دستشویی باشه؟لیا یه پفی کشید و پرونده هارو از دستم گرف و رفت سمت اتاق رئیس ودرزدورفت تو.
منم باخیال راحت داشتم میرفتم سمت اتاقم که یهوصدای عربده رئیس بلند شدولیا زود اومد بیرون و بهم گف:زود باش خودت ببر ،از این که خودت نبردی عصبانی شده.
وای خدا الان چه گهی بخورم اومدم درستش کنم بدترش کردم.رفتم سمت اتاقش و دروزدم ورفتم تو.
شوگا:نکنه تو امروز واقعا میخوای توسط من..که حرفشو قطع کرد بعدگف:چه مرگته چرا خودت نیاوردی؟گفتم:ببخشید کار داشتم به خاطر همین.
کا حرفمو قطع کرد و بلند شد اومد سمتم نزدیکم شد طوری که نفس های داغش به صورتم میخوردو....
خوب خوب اصلا حمایت نمیکنید ها😔من که چیز زیادی نمیخوام فقط به انرژی شماها نیاز دارم لطفا لایک و کامنت یادتون نره😉
۲.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.