p7
p7
[یکم از پارت شیش هم هستش یه جورایی ^^]
کای : هوفف باورم نمیشه .... (عصبی* )) ( درحال درآوردن لباسش **)
الکس :انقد غر نزن بچه .. ( لباسشو در آورد *)
کای : من بچه نیستم !.. ما همسنیم .......
الکس : ( نزدیک کای میشه )
کای : ( میره عقب تا به دیوار میخوره )
( حالا بین دوتا دستای الکسه .. )
الکس : ما همسنیم ولی من ازت بزرگتر.
.( نگاهی به بدن کای میندازه )
کای : حس عجیبی داشت نفسای داغش بهم
میخوره .. (از بین دستاش اومدم بیرون ..)*
: من .. این لباسو تمیز میکنم تمیز میکنم
فردا برات میارم .. نه فردا نه .. همین امروز ...
بعد اینکه تمیزش کنم ..
الکس : باشه پس میتونی برام بیاریشون خونم ؟..
کای : آره ( آدرس و از الکس میگیره )
بعد مدرسه :
کای : ( امروز چم شده بود ؟؟ .... چرا وقتی بهم نزدیک شد یه لحظه اونجوری شدم ! ؟ چته کای به خودت بیا .. وای دارم با خودم حرف میزنم کم کم دارم دیوونه میشم )
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کای. : تو راه خونه الکس بودم .. رسیدم به
آدرسی که داده بود ...انگاری همین بود خونش..
نفس عمیقی کشیدم .. این پسر یه حس
عجیبی بهم میده ...
درو برام باز کردم .. این ماشینشه ؟.. مال
اونه ؟؟.. به نظر یه جا دیدمش ..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نظرت درمورد این پارت ؟ ^^ توی کامنتا بهم بگو ..✨🌊
...اگه خوشتون اومده از رمان حمایت کنید.. :) ✨🍓
[یکم از پارت شیش هم هستش یه جورایی ^^]
کای : هوفف باورم نمیشه .... (عصبی* )) ( درحال درآوردن لباسش **)
الکس :انقد غر نزن بچه .. ( لباسشو در آورد *)
کای : من بچه نیستم !.. ما همسنیم .......
الکس : ( نزدیک کای میشه )
کای : ( میره عقب تا به دیوار میخوره )
( حالا بین دوتا دستای الکسه .. )
الکس : ما همسنیم ولی من ازت بزرگتر.
.( نگاهی به بدن کای میندازه )
کای : حس عجیبی داشت نفسای داغش بهم
میخوره .. (از بین دستاش اومدم بیرون ..)*
: من .. این لباسو تمیز میکنم تمیز میکنم
فردا برات میارم .. نه فردا نه .. همین امروز ...
بعد اینکه تمیزش کنم ..
الکس : باشه پس میتونی برام بیاریشون خونم ؟..
کای : آره ( آدرس و از الکس میگیره )
بعد مدرسه :
کای : ( امروز چم شده بود ؟؟ .... چرا وقتی بهم نزدیک شد یه لحظه اونجوری شدم ! ؟ چته کای به خودت بیا .. وای دارم با خودم حرف میزنم کم کم دارم دیوونه میشم )
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کای. : تو راه خونه الکس بودم .. رسیدم به
آدرسی که داده بود ...انگاری همین بود خونش..
نفس عمیقی کشیدم .. این پسر یه حس
عجیبی بهم میده ...
درو برام باز کردم .. این ماشینشه ؟.. مال
اونه ؟؟.. به نظر یه جا دیدمش ..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نظرت درمورد این پارت ؟ ^^ توی کامنتا بهم بگو ..✨🌊
...اگه خوشتون اومده از رمان حمایت کنید.. :) ✨🍓
۶۵۶
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.