فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت¹²
راوی « همه چیز خوب بود تا زمانی که اونگوم دختری که مدام پیش کوک بود و خودشو مدام بهش میچسبوند فهمید که آیو دوست دختر قبلی کوک بود اومد سراغ آیو.....
میا « داشتیم نوشیدنی میخوردیم و آیو همزمان قوانین این مدرسه و بچه های کلاس بهم معرفی میکرد که یهو صدای جیغ دختری بلند شد و اومد سمت ما.....اینا تعادل روانی ندارن (!_!)
اونگوم « هی دختره ی بی لیاقت چطور جرعت کردی بیای اینجا؟؟؟نکنه اومدی برای اوپا دلبری کنی تا دوباره برگرده پیشت......
آیو « سعی کردم آروم باشم اما اون دختر خیلی گستاخ بود.....بلند شدم و گفت « تو چه کاره آقای جئونی؟؟ اونی که خودشو بهش میچسبونه و دلبری میکنه تا شاید چشم آقای جئون بهش بخوره تویی نه من....تمام القابی که گفتی برازنده خودته.....
میا « دعوا بالا گرفته بود و تقریبا همه دور ما جمع شده بودن....اون دختر مدام جیغ و داد میکرد....اصلا درکش نمیکردم....آیو دو ساله که از کوک جدا شده و برای اینکه این حرفها رو نزنه مدرسه اشو هم عوض کرده بود....اصلا کوک اون طرف سالنه.....به ما چه ربطی داره...دستش رو بالا برد که بزنه تو صورت آیو.... اما قرار نبود بزارم هر غلطی دلش میخواست بکنه.... دستش رو گرفتم و پیچوندم که اخی از درد گفت. ...
تهیونگ « داشتیم صحبت میکردیم که یهو صدای جیغ و داد دخترا بلند شد و پسرا با شوق رفتن ببینن چه خبره..... اخه دیدن دعوای دخترا چه جذابیتی داره.... بیخیال جرعه دیگه از آبمیوه ام خوردم که صدای آیو رو شنیدم.....
کوک « وایسا ببینم نکنه......
تهیونگ « کوک هم متوجه شده بود.... برای همین سریع به طرف جمعیت دوید و منم دنبالش رفتم. .. اوضاع خراب تر از اونی بود که فکرش رو میکردم.....
کوک « وقتی رسیدم دیدم اونگوم میخواد ایو رو بزنه .... خواستم برم طرفش که میا با سرعت دستش رو گرفت و پیچوند.... صورت اونگوم از درد جمع شد
اونگوم « ولم کن دخترای وحشی.... تو دیگه چی میگی؟ چطور جرعت میکنی دست روی من بلند کنی.... به پدرم میگم از این مدرسه اخراجت کنه بچه یتیم....
میا « همیشه توی مدرسه چون پدرم ولمون کرده بود بچه ها مسخره ام میکردن و این واقعا برام زجر آور بود...اینقدر افسرده شده بودم که حتی به خودکشی هم فکر کرده بودم....وقتی مامانم مدرسه امو عوض کرد تصمیم گرفتم برم دفاع شخصی یاد بگیرم و از خودم دفاع کنم.....توی این مدت راحت بودم تا اینکه امشب دوباره این زخم قدیمی سر باز کرد......احساس میکردم قلبم دو تیکه شده....با حرص دستش رو رها کردم و پرتش کردم اونور و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم « هر غلطی دلت میخواد بکن....آیو تنها دوست منه و تنها آدم بین شما هایی که خودتون رو آدم فرض کردید....فکر میکنید همه چیز پوله؟؟ من هر چی باشم از تویی که ذره ای احساس نداری بهترم.....
میا « داشتیم نوشیدنی میخوردیم و آیو همزمان قوانین این مدرسه و بچه های کلاس بهم معرفی میکرد که یهو صدای جیغ دختری بلند شد و اومد سمت ما.....اینا تعادل روانی ندارن (!_!)
اونگوم « هی دختره ی بی لیاقت چطور جرعت کردی بیای اینجا؟؟؟نکنه اومدی برای اوپا دلبری کنی تا دوباره برگرده پیشت......
آیو « سعی کردم آروم باشم اما اون دختر خیلی گستاخ بود.....بلند شدم و گفت « تو چه کاره آقای جئونی؟؟ اونی که خودشو بهش میچسبونه و دلبری میکنه تا شاید چشم آقای جئون بهش بخوره تویی نه من....تمام القابی که گفتی برازنده خودته.....
میا « دعوا بالا گرفته بود و تقریبا همه دور ما جمع شده بودن....اون دختر مدام جیغ و داد میکرد....اصلا درکش نمیکردم....آیو دو ساله که از کوک جدا شده و برای اینکه این حرفها رو نزنه مدرسه اشو هم عوض کرده بود....اصلا کوک اون طرف سالنه.....به ما چه ربطی داره...دستش رو بالا برد که بزنه تو صورت آیو.... اما قرار نبود بزارم هر غلطی دلش میخواست بکنه.... دستش رو گرفتم و پیچوندم که اخی از درد گفت. ...
تهیونگ « داشتیم صحبت میکردیم که یهو صدای جیغ و داد دخترا بلند شد و پسرا با شوق رفتن ببینن چه خبره..... اخه دیدن دعوای دخترا چه جذابیتی داره.... بیخیال جرعه دیگه از آبمیوه ام خوردم که صدای آیو رو شنیدم.....
کوک « وایسا ببینم نکنه......
تهیونگ « کوک هم متوجه شده بود.... برای همین سریع به طرف جمعیت دوید و منم دنبالش رفتم. .. اوضاع خراب تر از اونی بود که فکرش رو میکردم.....
کوک « وقتی رسیدم دیدم اونگوم میخواد ایو رو بزنه .... خواستم برم طرفش که میا با سرعت دستش رو گرفت و پیچوند.... صورت اونگوم از درد جمع شد
اونگوم « ولم کن دخترای وحشی.... تو دیگه چی میگی؟ چطور جرعت میکنی دست روی من بلند کنی.... به پدرم میگم از این مدرسه اخراجت کنه بچه یتیم....
میا « همیشه توی مدرسه چون پدرم ولمون کرده بود بچه ها مسخره ام میکردن و این واقعا برام زجر آور بود...اینقدر افسرده شده بودم که حتی به خودکشی هم فکر کرده بودم....وقتی مامانم مدرسه امو عوض کرد تصمیم گرفتم برم دفاع شخصی یاد بگیرم و از خودم دفاع کنم.....توی این مدت راحت بودم تا اینکه امشب دوباره این زخم قدیمی سر باز کرد......احساس میکردم قلبم دو تیکه شده....با حرص دستش رو رها کردم و پرتش کردم اونور و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم « هر غلطی دلت میخواد بکن....آیو تنها دوست منه و تنها آدم بین شما هایی که خودتون رو آدم فرض کردید....فکر میکنید همه چیز پوله؟؟ من هر چی باشم از تویی که ذره ای احساس نداری بهترم.....
۳۷.۲k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.