قلب سیاه پارت پنجم
قسمت پنجم
اریکا خواست بره سمت توپ که جونگکوک با عصبانیت اسمشو صدا کرد.
کوک: اریکا.
برگشت سمت کوک و سوالی نگاش کرد.
اریکا: بله.
کوک: بزار جویس توپو بیاره.
نگاهی به استخر انداختم که توپ وسط توی آب معلق بود.
_ اما من ننداختمش تا بیارم.
جونگکوک پوزخندی زد.
کوک: پس دیگه باهات بازی نمیکنیم، بریم اریکا.
خواستن برم، دلم نمیخواست اینجوری بشه، برای همین بی میل گفتم.
_ باشه میارم فقط باهام بازی کنید.
پوزخند جونگکوک پر رنگتر شد و توی گوش اریکا چیزی میگفت، نگاهمو ازشون گرفتم و به سمت استخر حرکت کردم، خم شدم و دستمو به سمت توپ دراز کردم اما دورتر از چیزی بود که فکرشو میکردم، کمی خودم جلو کشیدم، آب استخر به دامن لباسم خورد و باعث شد تا تیکه ای از دامنم خیس بشه.
_ جونگکوک نمیتونم بیارمش.
جونگکوک و اریکا خودشون رو بهم رسوندن، اریکا کنارم نشست.
اریکا: جونگکوک میشه بهش کمک کنم؟
کوک: نه خودم میکنم.
جونگکوک پشتم ایستاد، نمیدونستم میخواد چیکار کنه.
کوک: جویس وایسا.
به حرفش گوش دادم و ایستادم.
کوک: یه وقت برنگردی.
بازم به حرفش گوش دادم و منتظر شدم تا حرکتی انجام بده،تو یه لحظه دستاشو گذاشت روی کمرم و منو هل داد توی استخر، با افتادم قطره های آب به دو طرف رفتن، جیغ بلندی کشیدم و سعی کردم توی آب دست پا بزنم با جیغ اسم جونگکوک و صدا میکردمو ازش کمک میخواستم
_ جونگکوک کمکم کن.
اون و اریکا با صدای بلند به من که الان توی آب افتاده بودم نگاه کردم.
اریکا: وای حقته.
بی توجه به حرفاشون دست پا میزدم، احساس میکردم چیزی داره منو به داخل آب میکشه.
_ جونگکوک.
اریکا.
کمی ترسیده بود، از نظر اون این واقعا فکر بدی بود.
_جونگکوک داره غرق میشه.
سر جویس کاملا توی آب فرو رفته بود، ترس به دل اریکا چنگ زد، بازوی جونگکوک رو گرفت توی دستش و با وحشت به جویس که الان زیر آب بود نگاه میکرد.
_ اگه اتفافی براش بیوفته مامانم اخراج میشه.
جونگکوک انگار لال شده بود، اونم کمی ترسیده بود، آب دهنشو قورت داد و روبه اریکا شد.
کوک: تو برو کمک بیار من از آب میکشمش بیرون.
کوک مشغول باز کردن دکمه های لباسش بود یکی از خصوصیات جونگکوک این بود که از پریدن با لباس توی آب متنفر بود، اریکا سرشو تکون داد و با قدمای بلند که فرقی با دویدن نداشتن به سمت داخل عمارت حرکت کرد، با دیدن خانم مارلین دوید سمتش، جی هون مادر اریکا تا اونو اینجوری دید متعجب پرسید.
جی هون: اریکا دخترم اتاقی افتاده.
خواست چیزی بگه که با عطسه ای که کرد حرف تو دهنش موند.
مارلین: اریکا بگو ببینم چی شده که قیافت وحشت زدست.
اریکا برای اینکه نفسش بیاد سرجاش، خم شد و دستاشو گذاشت روی پاهاش با گرفتن یه نفس تند تند حرفای توی ذهنشو بیان کرد.
_ خانم،، دخترون،،، استخر،، غرق،،، استخر.
همه حرفای اریکا نامنظم بود و این باعث میشد تا دلشوره ای توی وجود مارلین به وجود بیاد. مارلین دوتا دستاشو روی شونه های لرزون اریکا گذاشت
مارلین: آروم بگو ببینم چی شده؟
_ من نمیخواستم اینجوری بشه جونگکوککوک هلش داد تو استخر.
مارلین اینبار عصبانی شد.
مارلین:چی شده اریکا برای جویس چه اتفاقی افتاده.
چند ثانیه به اریکا که اونو بدون جواب گذاشته بود نگاه کرد، نفسشو با حرص و نگرانی بیرون فرستاد، و شونه های اریکا رو ول کرد.
جونگکوک
با نگرانی به جویس که چشماش بسته شده بود نگاه کرد، نگاهش به مادرش افتاد که با هر قدمی برمیداشت فاصله بینشون رو کم میکرد، مارلین با دیدن دخترش که سرش الان رو پاهای جونگکوک بود و چشماش بسته بود جیغی کشید و به سمت جویس اومد.
مارلین:باهاش چیکار کردی جونگکوک
لبای جونگکوک مثل ماهی باز بسته شد، مارلین کنار جونگکوک نشست و سر جویس رو روی پاهای خودش گذاشت.
کوک: فک کنم مرده.
مارلین با شنیدن این حرف کوک، اشکاش سرازیر شد، با تکون خوردن پلکای جویس مارلین روبه جی هون شد و با داد گفت.
مارلین: برو...برو دکتر روستارو بیار.
جی هون با تکون دادن سرش دست اریکا رو گرفت و از اونجا دور شد. جونگکوک از اینکه میدید مادرش به جویس بیشتر توجه میکرد ناراحت شد اون فقط پدر و مادرش رو برای خودش میخواست دلش نمیخواست تا یکی جایگزین اون بشه، نگاهشو با تنفر به جویس داد و توی ذهنش برای جویس خط نشون های زیادی میکشید.
جویس
با حس گرما آروم لای پلکامو باز کردم، اولین چیزی که دیدم صورت نگران مادرم بود.
مارلین: دخترم بیدار شدی!
روی جام نیم خیز شدم.
_ مامان اینجا چخبره من چرا افتادم تو استخر.
مامان بدون اینکه بهم جواب بده منو تو آغوشش کشید.
مارلین: خداروشکر که الان سالمی.
پایان پارت
بچه های مهمون داریم برا فردا جبران میکنم امیدوارم خوشتون اومده باشه درضمن یدونه کامنت بزارین کافیه
اریکا خواست بره سمت توپ که جونگکوک با عصبانیت اسمشو صدا کرد.
کوک: اریکا.
برگشت سمت کوک و سوالی نگاش کرد.
اریکا: بله.
کوک: بزار جویس توپو بیاره.
نگاهی به استخر انداختم که توپ وسط توی آب معلق بود.
_ اما من ننداختمش تا بیارم.
جونگکوک پوزخندی زد.
کوک: پس دیگه باهات بازی نمیکنیم، بریم اریکا.
خواستن برم، دلم نمیخواست اینجوری بشه، برای همین بی میل گفتم.
_ باشه میارم فقط باهام بازی کنید.
پوزخند جونگکوک پر رنگتر شد و توی گوش اریکا چیزی میگفت، نگاهمو ازشون گرفتم و به سمت استخر حرکت کردم، خم شدم و دستمو به سمت توپ دراز کردم اما دورتر از چیزی بود که فکرشو میکردم، کمی خودم جلو کشیدم، آب استخر به دامن لباسم خورد و باعث شد تا تیکه ای از دامنم خیس بشه.
_ جونگکوک نمیتونم بیارمش.
جونگکوک و اریکا خودشون رو بهم رسوندن، اریکا کنارم نشست.
اریکا: جونگکوک میشه بهش کمک کنم؟
کوک: نه خودم میکنم.
جونگکوک پشتم ایستاد، نمیدونستم میخواد چیکار کنه.
کوک: جویس وایسا.
به حرفش گوش دادم و ایستادم.
کوک: یه وقت برنگردی.
بازم به حرفش گوش دادم و منتظر شدم تا حرکتی انجام بده،تو یه لحظه دستاشو گذاشت روی کمرم و منو هل داد توی استخر، با افتادم قطره های آب به دو طرف رفتن، جیغ بلندی کشیدم و سعی کردم توی آب دست پا بزنم با جیغ اسم جونگکوک و صدا میکردمو ازش کمک میخواستم
_ جونگکوک کمکم کن.
اون و اریکا با صدای بلند به من که الان توی آب افتاده بودم نگاه کردم.
اریکا: وای حقته.
بی توجه به حرفاشون دست پا میزدم، احساس میکردم چیزی داره منو به داخل آب میکشه.
_ جونگکوک.
اریکا.
کمی ترسیده بود، از نظر اون این واقعا فکر بدی بود.
_جونگکوک داره غرق میشه.
سر جویس کاملا توی آب فرو رفته بود، ترس به دل اریکا چنگ زد، بازوی جونگکوک رو گرفت توی دستش و با وحشت به جویس که الان زیر آب بود نگاه میکرد.
_ اگه اتفافی براش بیوفته مامانم اخراج میشه.
جونگکوک انگار لال شده بود، اونم کمی ترسیده بود، آب دهنشو قورت داد و روبه اریکا شد.
کوک: تو برو کمک بیار من از آب میکشمش بیرون.
کوک مشغول باز کردن دکمه های لباسش بود یکی از خصوصیات جونگکوک این بود که از پریدن با لباس توی آب متنفر بود، اریکا سرشو تکون داد و با قدمای بلند که فرقی با دویدن نداشتن به سمت داخل عمارت حرکت کرد، با دیدن خانم مارلین دوید سمتش، جی هون مادر اریکا تا اونو اینجوری دید متعجب پرسید.
جی هون: اریکا دخترم اتاقی افتاده.
خواست چیزی بگه که با عطسه ای که کرد حرف تو دهنش موند.
مارلین: اریکا بگو ببینم چی شده که قیافت وحشت زدست.
اریکا برای اینکه نفسش بیاد سرجاش، خم شد و دستاشو گذاشت روی پاهاش با گرفتن یه نفس تند تند حرفای توی ذهنشو بیان کرد.
_ خانم،، دخترون،،، استخر،، غرق،،، استخر.
همه حرفای اریکا نامنظم بود و این باعث میشد تا دلشوره ای توی وجود مارلین به وجود بیاد. مارلین دوتا دستاشو روی شونه های لرزون اریکا گذاشت
مارلین: آروم بگو ببینم چی شده؟
_ من نمیخواستم اینجوری بشه جونگکوککوک هلش داد تو استخر.
مارلین اینبار عصبانی شد.
مارلین:چی شده اریکا برای جویس چه اتفاقی افتاده.
چند ثانیه به اریکا که اونو بدون جواب گذاشته بود نگاه کرد، نفسشو با حرص و نگرانی بیرون فرستاد، و شونه های اریکا رو ول کرد.
جونگکوک
با نگرانی به جویس که چشماش بسته شده بود نگاه کرد، نگاهش به مادرش افتاد که با هر قدمی برمیداشت فاصله بینشون رو کم میکرد، مارلین با دیدن دخترش که سرش الان رو پاهای جونگکوک بود و چشماش بسته بود جیغی کشید و به سمت جویس اومد.
مارلین:باهاش چیکار کردی جونگکوک
لبای جونگکوک مثل ماهی باز بسته شد، مارلین کنار جونگکوک نشست و سر جویس رو روی پاهای خودش گذاشت.
کوک: فک کنم مرده.
مارلین با شنیدن این حرف کوک، اشکاش سرازیر شد، با تکون خوردن پلکای جویس مارلین روبه جی هون شد و با داد گفت.
مارلین: برو...برو دکتر روستارو بیار.
جی هون با تکون دادن سرش دست اریکا رو گرفت و از اونجا دور شد. جونگکوک از اینکه میدید مادرش به جویس بیشتر توجه میکرد ناراحت شد اون فقط پدر و مادرش رو برای خودش میخواست دلش نمیخواست تا یکی جایگزین اون بشه، نگاهشو با تنفر به جویس داد و توی ذهنش برای جویس خط نشون های زیادی میکشید.
جویس
با حس گرما آروم لای پلکامو باز کردم، اولین چیزی که دیدم صورت نگران مادرم بود.
مارلین: دخترم بیدار شدی!
روی جام نیم خیز شدم.
_ مامان اینجا چخبره من چرا افتادم تو استخر.
مامان بدون اینکه بهم جواب بده منو تو آغوشش کشید.
مارلین: خداروشکر که الان سالمی.
پایان پارت
بچه های مهمون داریم برا فردا جبران میکنم امیدوارم خوشتون اومده باشه درضمن یدونه کامنت بزارین کافیه
۲۹.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲