پارت•11•
ویو تهیونگ
وقتی رسیدیم عمارت ات رو براید استایل بغل کردم و بردمش داخل انباری به جیمین هم گفتم که لیا بیاره انباری پیش هم باشن
ویو جیمین
تهیونگ بهم گفت مه لیا بیارم انباری و منم برای د استایل بغلش کردم و بردمش انباری نمیدونم چرا ولی وقتی به صورتش نگاه میکردم قلبم تند میزد نکنه عاشقش شدم نه بابا چی داری میگی جیمین بردمش انباری و پیش ات گذاشتم
"فلش بک"
صبح
ویو ات
صبح وقتی بیدار شدم دیدم توی انباری هم که ذیدم لیا هم هست اون خپابیده نخواستم بیدارش کنم که خودش بیدار شد
×صبح بخیر
+صبح بخیر لیا
×ما کجاییم؟
+عمارت تهیونگ،انباری
×چی ما چرا توی انباریم؟
+چون ما رو دزدیدن
×چطور پیدامون کردن؟
+وقتی دیشب توی بار بودیم اونا هم اونجا بودن که مارو بیهوش کردن و اوردن اینجا
×ای خداا ما الان باید چیکار کنیم
+نمیدونم
ویو ات
داشتم با لیا حرف میزدم که یهو صدای کلید در اومد که دیدم تهیونگ اومده تو و صبحونه با خودش آورده
_صبح بخیر لیا
_صبح بخیر پرنسسم
+من پرنسس تو نیستم عوضی(خودتی😠)(داد)
_امشب بهت نشون میدم چاگیا
+(سکوت)
_بیا صبحونتون رو بخورید(سینی رو گذاشت زمین)
ویو ات
وقتی گفت که امشب بهت نشون میدم خیلی ترسیدم برای همین سکوت کردم و مطمئن بودم که که یه بلایی سرم میاره تهیونگ سینی غذا رو گذاشت زمین و رفت بیرون در رو هم قفل کرد رو به لیا کردم و گفتم
+بخور لیا
×اوکی
و منو لیا شروع کردیم صبحونه خوردن
"فلش بک"
ویو ات
شب شده بود ساعت 9 بود که دوباره تهیونگ اومد تو و ظرف سینی شام رو گذاشت و رفت
منو لیا شروع کردیم غذا خوردن بعد ساعت 11 شب بود که تهیونگ باز اومد و گفت
_خیلی خوب بیبی گرل شیطونم بهت گفتم که بهت نشون میدم مالی کی هستی حالا الان وقتشه
ویو ات
وقتی تهیونگ این حرف رو زد خیلی ترسیدم نمیدونستم چی بگم و سکوت کردم خیلی ازش میترسیدم الان حتی نمیدونم بچم هم حالش چطوره
تهیونگ رفت سمت یکی از شلاق ها و آوردش و یکی زد به من
+اهه...هققق..هقق(گریه)
بعد شروع کرد به زدن لیا هی میزد و منم هی بهش میگفتم بس کن نزدیک 50 تا بهش زد و دیگه دست از شلاق برداشت و منم گفتم
+چیکار میکنی؟(گریه)
تهیونگ رفت اسحله شو اورد و رو سر لیا گذاشت
_پیشم میمونی یا میمره
+لطفاً...هقق..نکن(گریه)
_گفتم پیشم میمونی یا میمیره(داددد)
×ات ...ک...کمک.. لطفاً..(ترسیده)
ویو ات
چاره دیگه ای نداشتم نمیدونستم قبول کنم یا نه برای همین گفتم...
شرایط
6لایک
5کامنت
وقتی رسیدیم عمارت ات رو براید استایل بغل کردم و بردمش داخل انباری به جیمین هم گفتم که لیا بیاره انباری پیش هم باشن
ویو جیمین
تهیونگ بهم گفت مه لیا بیارم انباری و منم برای د استایل بغلش کردم و بردمش انباری نمیدونم چرا ولی وقتی به صورتش نگاه میکردم قلبم تند میزد نکنه عاشقش شدم نه بابا چی داری میگی جیمین بردمش انباری و پیش ات گذاشتم
"فلش بک"
صبح
ویو ات
صبح وقتی بیدار شدم دیدم توی انباری هم که ذیدم لیا هم هست اون خپابیده نخواستم بیدارش کنم که خودش بیدار شد
×صبح بخیر
+صبح بخیر لیا
×ما کجاییم؟
+عمارت تهیونگ،انباری
×چی ما چرا توی انباریم؟
+چون ما رو دزدیدن
×چطور پیدامون کردن؟
+وقتی دیشب توی بار بودیم اونا هم اونجا بودن که مارو بیهوش کردن و اوردن اینجا
×ای خداا ما الان باید چیکار کنیم
+نمیدونم
ویو ات
داشتم با لیا حرف میزدم که یهو صدای کلید در اومد که دیدم تهیونگ اومده تو و صبحونه با خودش آورده
_صبح بخیر لیا
_صبح بخیر پرنسسم
+من پرنسس تو نیستم عوضی(خودتی😠)(داد)
_امشب بهت نشون میدم چاگیا
+(سکوت)
_بیا صبحونتون رو بخورید(سینی رو گذاشت زمین)
ویو ات
وقتی گفت که امشب بهت نشون میدم خیلی ترسیدم برای همین سکوت کردم و مطمئن بودم که که یه بلایی سرم میاره تهیونگ سینی غذا رو گذاشت زمین و رفت بیرون در رو هم قفل کرد رو به لیا کردم و گفتم
+بخور لیا
×اوکی
و منو لیا شروع کردیم صبحونه خوردن
"فلش بک"
ویو ات
شب شده بود ساعت 9 بود که دوباره تهیونگ اومد تو و ظرف سینی شام رو گذاشت و رفت
منو لیا شروع کردیم غذا خوردن بعد ساعت 11 شب بود که تهیونگ باز اومد و گفت
_خیلی خوب بیبی گرل شیطونم بهت گفتم که بهت نشون میدم مالی کی هستی حالا الان وقتشه
ویو ات
وقتی تهیونگ این حرف رو زد خیلی ترسیدم نمیدونستم چی بگم و سکوت کردم خیلی ازش میترسیدم الان حتی نمیدونم بچم هم حالش چطوره
تهیونگ رفت سمت یکی از شلاق ها و آوردش و یکی زد به من
+اهه...هققق..هقق(گریه)
بعد شروع کرد به زدن لیا هی میزد و منم هی بهش میگفتم بس کن نزدیک 50 تا بهش زد و دیگه دست از شلاق برداشت و منم گفتم
+چیکار میکنی؟(گریه)
تهیونگ رفت اسحله شو اورد و رو سر لیا گذاشت
_پیشم میمونی یا میمره
+لطفاً...هقق..نکن(گریه)
_گفتم پیشم میمونی یا میمیره(داددد)
×ات ...ک...کمک.. لطفاً..(ترسیده)
ویو ات
چاره دیگه ای نداشتم نمیدونستم قبول کنم یا نه برای همین گفتم...
شرایط
6لایک
5کامنت
۱۲.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.