پارت ۳۵ فیک زندانی
فیک زندانی پارت ۳۵🖤
ا.ت ویو:
امروز مرخصی گرفته بودم و نشسته بودم داشتن تلویزیون میدیدم که یهو آیفون زنگ خورد رفتم گفتم:
ا.ت:بله؟
..... :.....
اعصابم خورد شد ایفون رو با حرص گذاشتم سر جاش داشتم میرفتم آشپزخونه که هنوز نرسیده بودم دوباره آیفون چند بار پشت سر هم زنگ خورد با خودم گفتم حتما مثل سری های قبل بچه ها تو کوچه بازی میکنن زنگ میزنن و در میرن(اینجا یاد خودم افتادم😂😂)
اما بازم زنگ خورد
رفتم درو با عصبانیت باز کردم
ا.ت:یاااااا چته هی زنگ.... .
اما با چیزی که دیدم اخمام رفت تو هم
جیمین اومده بود...
حتما بازم فرار کرده اه😩
خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت لای در هر چقدر زور داشتم جمع کردم که درو ببندم اما زور اون بیشتر از من بود...
جیمین:بیبی گرامی نمیخواد ددی شو راه بده تو خونه؟ (پوزخند😏)
ا.ت:از خونه من گمشو بیرون.
جیمین واقعا؟
ا.ت:آره
جیمین:نکنه دلت واسه دیک ددی تنگ شده؟
ا.ت:گمشو بیرون
جیمین:من برای کار دیگه اومدم، یهو گوشی جیمین زنگ خورد.
و منم از فرصت استفاده کردم گوشیمو برداشتمو خیلی سریع دوییدم سمت اتاقم و درو قفل کردم.
جیمین منو دید و داشت از پشت هی درو میکوبید و میگفت این درو باز کن، (عربده)
ا.ت:برو بیرون)(با داد)
جیمین:ببین یا بیرون میای یا درو میشکونم.
ترسیدم چون هر کاری از دستش بر میومد سریع زنگ زدم به یونا
مکالمه شون:
یونا:الو ...
ا.ت:یونا........... جیمین..... اومده.... خونم سریع خودتو با پلیسا ی دیگه برسون..
و قطع کردم
یونا:الو.... ای وای
اینجا در واقع جیمین درو باز کرد ا.ت مجبور شد تلفن رو قطع کنه.
جیمین :کار خیلی بدی کردی که زنگ زدی به دوستت بیبی.
ا.ت ویو:
یهو حس کردم یه چیزی جلوی بینی مو گرفت و بعد سیاهی مطلق.....
جیمین ویو:
سریع از فرصت استفاده کردم و بیهوش کننده زدم به دستمال و جلوی بینیش گذاشتم و بیهوش شد.
زود با دوستام هماهنگ کردم که هواپیما بگیرن برای نیویورک.
راه افتادیم و ا.ت رو هم بردم.
ادمین ویو:
خب الان ۴ سالی میگذره و جیمین ا.ت رو مجبور کرد باهاش ازدواج کنه.
توی این مدت ا.ت چندبار سعی کرد فرار کنه ولی هربار جیمین گرفتش و ا.ت دوباره عاشق جیمین شد، جیمین هم قول داد که دیگه آدم نکشه.
اونا الان یه دختر به اسم جینا دارن که ۲ سالشه و خیلی کیوته یه ترکیبی از موچی و توت فرنگی.
به نظرتون عالی نیست؟
و به خوبی و خوشی زندگی کردن.
نظرتون رو بگید.
پایان فیک💌💎
راستی بچه ها من سرما خوردگی شدید داشتم و الانم هنوز کامل خوب نشدم واسه همین پارت قبلی کم بود، ببخشید.
دعا کنید زود خوب شم♥
ا.ت ویو:
امروز مرخصی گرفته بودم و نشسته بودم داشتن تلویزیون میدیدم که یهو آیفون زنگ خورد رفتم گفتم:
ا.ت:بله؟
..... :.....
اعصابم خورد شد ایفون رو با حرص گذاشتم سر جاش داشتم میرفتم آشپزخونه که هنوز نرسیده بودم دوباره آیفون چند بار پشت سر هم زنگ خورد با خودم گفتم حتما مثل سری های قبل بچه ها تو کوچه بازی میکنن زنگ میزنن و در میرن(اینجا یاد خودم افتادم😂😂)
اما بازم زنگ خورد
رفتم درو با عصبانیت باز کردم
ا.ت:یاااااا چته هی زنگ.... .
اما با چیزی که دیدم اخمام رفت تو هم
جیمین اومده بود...
حتما بازم فرار کرده اه😩
خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت لای در هر چقدر زور داشتم جمع کردم که درو ببندم اما زور اون بیشتر از من بود...
جیمین:بیبی گرامی نمیخواد ددی شو راه بده تو خونه؟ (پوزخند😏)
ا.ت:از خونه من گمشو بیرون.
جیمین واقعا؟
ا.ت:آره
جیمین:نکنه دلت واسه دیک ددی تنگ شده؟
ا.ت:گمشو بیرون
جیمین:من برای کار دیگه اومدم، یهو گوشی جیمین زنگ خورد.
و منم از فرصت استفاده کردم گوشیمو برداشتمو خیلی سریع دوییدم سمت اتاقم و درو قفل کردم.
جیمین منو دید و داشت از پشت هی درو میکوبید و میگفت این درو باز کن، (عربده)
ا.ت:برو بیرون)(با داد)
جیمین:ببین یا بیرون میای یا درو میشکونم.
ترسیدم چون هر کاری از دستش بر میومد سریع زنگ زدم به یونا
مکالمه شون:
یونا:الو ...
ا.ت:یونا........... جیمین..... اومده.... خونم سریع خودتو با پلیسا ی دیگه برسون..
و قطع کردم
یونا:الو.... ای وای
اینجا در واقع جیمین درو باز کرد ا.ت مجبور شد تلفن رو قطع کنه.
جیمین :کار خیلی بدی کردی که زنگ زدی به دوستت بیبی.
ا.ت ویو:
یهو حس کردم یه چیزی جلوی بینی مو گرفت و بعد سیاهی مطلق.....
جیمین ویو:
سریع از فرصت استفاده کردم و بیهوش کننده زدم به دستمال و جلوی بینیش گذاشتم و بیهوش شد.
زود با دوستام هماهنگ کردم که هواپیما بگیرن برای نیویورک.
راه افتادیم و ا.ت رو هم بردم.
ادمین ویو:
خب الان ۴ سالی میگذره و جیمین ا.ت رو مجبور کرد باهاش ازدواج کنه.
توی این مدت ا.ت چندبار سعی کرد فرار کنه ولی هربار جیمین گرفتش و ا.ت دوباره عاشق جیمین شد، جیمین هم قول داد که دیگه آدم نکشه.
اونا الان یه دختر به اسم جینا دارن که ۲ سالشه و خیلی کیوته یه ترکیبی از موچی و توت فرنگی.
به نظرتون عالی نیست؟
و به خوبی و خوشی زندگی کردن.
نظرتون رو بگید.
پایان فیک💌💎
راستی بچه ها من سرما خوردگی شدید داشتم و الانم هنوز کامل خوب نشدم واسه همین پارت قبلی کم بود، ببخشید.
دعا کنید زود خوب شم♥
۳۱.۹k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.