پارت7
بومگیو از بس ترسیده بود که یهو سویون از اونجا نیوفه سر سویون داد زد:خواهش میکن بیا پایین...زود باش
بومگیو هم قبلا خواهر داشت ولی اون از بالای پشت بوم افتاده بود و فوت کرده بود از همون موقع بومگیو میترسه که یکی از عزیزانش رو از دست بده...
سویون:باشه...
بومگیو آروم شد و گفت:میشه... اون گوشه بشینیم؟
سویون:حتما
اون دوتا نشستن
بومگیو وقتی دید سویون با شنیدن کلمه ی"والدین" چشم هاش پر شد نگران سویون شد
و از سر کنجکاوی:خب...میشه یه چیزی بپرسم؟
سویون:آره
بومگیو:خب...چرا وقتی توی کلاس کلمه ی والدین رو شنیدی چشم هات پر شد؟
بومگیو هم قبلا خواهر داشت ولی اون از بالای پشت بوم افتاده بود و فوت کرده بود از همون موقع بومگیو میترسه که یکی از عزیزانش رو از دست بده...
سویون:باشه...
بومگیو آروم شد و گفت:میشه... اون گوشه بشینیم؟
سویون:حتما
اون دوتا نشستن
بومگیو وقتی دید سویون با شنیدن کلمه ی"والدین" چشم هاش پر شد نگران سویون شد
و از سر کنجکاوی:خب...میشه یه چیزی بپرسم؟
سویون:آره
بومگیو:خب...چرا وقتی توی کلاس کلمه ی والدین رو شنیدی چشم هات پر شد؟
۱.۲k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.