╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹⁵
به ساعت روی میز کنار تخت نگاه کردم،ساعت ۲ بود یعنی انقدر خوابیدم؟
بلند شدم و به سمت آشپز خونه رفتم.
خاله کیونگ رفته بود و جونگ کوک هنوز توی اتاق بود.
بجز میوه و سبزیجات چیزی توی یخچال نبود فقط چند تا نودل توی کشو بود،شروع کردم به پختنشون.
بوی نودل کل خونه رو گرفته بود،یهو صدای باز شدن در اتاق جونگ کوک اومد،با موهای به هم ریخته مثل بچه ها بهم خیره شد
آروم خندیم و گفتم:گشنته؟
به سمت کاناپه رفت و نشست این یعنی گشنشه.
نودل آماده شد دوتا بشقاب ریختم و به سمت جونگ کوک رفتم و نودل و گذاشتم جلوش.
کنارش نشستم و گفتم:شاید فکر کنی برای پول باهات هم خونه شدم،ولی من فقط بخاطر مادرت اومدم اینجا
نیشخند زد و گفت:بخاطر مادرم؟
اما من نمیخوام اینجا باشی،نمیخوام کسی مجبور باشه منو تحمل کنه
و بعد بلند شد و وارد اتاقش شد.
نباید اینجوری میگفتم،نودل و برداشتم و جلوی در اتاقش گذاشتم،حتما خودش گشنش میشه و میاد نودلو برمیداره.
ساعت چهار عصر بود و جونگ کوک هیچی نخورده بود،یه نودل دیگه درست کردم و پشت در نشستم و گفتم:ببخشید،منظوری نداشتم
کمی مکث کردم و ادامه دادم:بابت دوسال پیش متاسفم،نمیدونستم با اون حرفم چقدر دلت میشکنه،بخاطـــر من مجبور شدی از دبیرستان بری،میدونم هر چقدر هم معذرت خواهی کنم بازم مقصرم
نودلو گذاشتم زمین و رفتم توی اتاق خودم،صدای باز شدن در اتاقش اومد و بعد لحظه ای صدایی بسته شدنش،آروم در اتاقمو باز کردم،نودلو برداشته بود
اون واقعا مثل بچه هاست
____
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم اماده شدم و از اتاق رفتم بیرون،جونگ کوک داشت صبحونه میخورد،روی صندلی نشستم و گفتم:صبح بخیر...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹⁵
به ساعت روی میز کنار تخت نگاه کردم،ساعت ۲ بود یعنی انقدر خوابیدم؟
بلند شدم و به سمت آشپز خونه رفتم.
خاله کیونگ رفته بود و جونگ کوک هنوز توی اتاق بود.
بجز میوه و سبزیجات چیزی توی یخچال نبود فقط چند تا نودل توی کشو بود،شروع کردم به پختنشون.
بوی نودل کل خونه رو گرفته بود،یهو صدای باز شدن در اتاق جونگ کوک اومد،با موهای به هم ریخته مثل بچه ها بهم خیره شد
آروم خندیم و گفتم:گشنته؟
به سمت کاناپه رفت و نشست این یعنی گشنشه.
نودل آماده شد دوتا بشقاب ریختم و به سمت جونگ کوک رفتم و نودل و گذاشتم جلوش.
کنارش نشستم و گفتم:شاید فکر کنی برای پول باهات هم خونه شدم،ولی من فقط بخاطر مادرت اومدم اینجا
نیشخند زد و گفت:بخاطر مادرم؟
اما من نمیخوام اینجا باشی،نمیخوام کسی مجبور باشه منو تحمل کنه
و بعد بلند شد و وارد اتاقش شد.
نباید اینجوری میگفتم،نودل و برداشتم و جلوی در اتاقش گذاشتم،حتما خودش گشنش میشه و میاد نودلو برمیداره.
ساعت چهار عصر بود و جونگ کوک هیچی نخورده بود،یه نودل دیگه درست کردم و پشت در نشستم و گفتم:ببخشید،منظوری نداشتم
کمی مکث کردم و ادامه دادم:بابت دوسال پیش متاسفم،نمیدونستم با اون حرفم چقدر دلت میشکنه،بخاطـــر من مجبور شدی از دبیرستان بری،میدونم هر چقدر هم معذرت خواهی کنم بازم مقصرم
نودلو گذاشتم زمین و رفتم توی اتاق خودم،صدای باز شدن در اتاقش اومد و بعد لحظه ای صدایی بسته شدنش،آروم در اتاقمو باز کردم،نودلو برداشته بود
اون واقعا مثل بچه هاست
____
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم اماده شدم و از اتاق رفتم بیرون،جونگ کوک داشت صبحونه میخورد،روی صندلی نشستم و گفتم:صبح بخیر...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۶.۷k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.