P17
مامان:(ببخشید میشه تنهای حرف بزنیم...
دونگ ووک:بله البته....
مامان:بیا می سو...
می سو:رفتم پیشش..
مامان:ببین دختر قشنگم الان با اونا برو خو هر وقت دلت خاست بیا در خونه ما همیشه به روی تو باز هست...
می سو:مامان داری بیرونم میکینی از خونه...
مامان:این چی حرفیه فقط الان باید با اونا باشی من فقط بزرکت کردم اما مامان واقعی تو اونه نه من....
می سو:باشه مامان..(ناراحت بودم...رفتم پیششون ....خب من باهاتون میام ...
سوهیون:ابجی کجا کیری ما رو تنها میزاری...
می سو:نه من هر روز میام باشه خودتو ناراحت نکن ....
(رفت اتاقش )
مامان:من آرومش میکنم تو برو....
میرسم:نگاهی کردم باش مامان...
حرکت کردیم به طرف خونه اونا....رسیدیم هیچکس خونه نبود ....
سوریون :بچه ها کجان....
بادیکارد:خب رفتن خونه ای آقای چا ....
سوریون:اها باشه ....دخترم بیا بریم اتاقتو نشونت بدم....
می سو:بله باشه.....
به سمت اتاق رفتیم...
سوریون :این اتاقته...
می سو:خیلی ممنون ...
سوریون :لبخندی زد رفت....
می سو:چی اتاق بزرگی ...کلا خسته بودم رفتم خابیدم....
ویو چا اون وو:یعنی خواهرت الان پیدا شده...
جیهون :اره مامانم اینجوری گفت...
اون وو:حالا کیه ...
جیهون :والا نمیدونم مامانم میخاست بگه بعد با بابام رفتن دنبالش امشب میاد...
اون وو؛خو پس امشب میبینش(😄)
جیهون:اره خب....
اومدن خونه...
سومین:مامان اون دختره کجاس...
سوریون :اون خواهر شماست ...الان خابیده فردا میبینش ....
سومین :پز خند ...اه بعد ۱۳ سال خواهرمون اومده....
سوریون:زشته اینطوری حرف نزن...راستی فردا مهمونی هست...
جیهون:چی مهمونی...
سوریون :خواهرتون اومدن مهمونی کرفیتم خب...به دوستاتون خبر بدین....
جیهون:باشه مامان....
ویو صبح شده بود...همه درگیر تدارکات مهمونی بودن...؟
فالو @chaeuwoo و کامنت یادتون نره دوستان….😉❤️🩹
دونگ ووک:بله البته....
مامان:بیا می سو...
می سو:رفتم پیشش..
مامان:ببین دختر قشنگم الان با اونا برو خو هر وقت دلت خاست بیا در خونه ما همیشه به روی تو باز هست...
می سو:مامان داری بیرونم میکینی از خونه...
مامان:این چی حرفیه فقط الان باید با اونا باشی من فقط بزرکت کردم اما مامان واقعی تو اونه نه من....
می سو:باشه مامان..(ناراحت بودم...رفتم پیششون ....خب من باهاتون میام ...
سوهیون:ابجی کجا کیری ما رو تنها میزاری...
می سو:نه من هر روز میام باشه خودتو ناراحت نکن ....
(رفت اتاقش )
مامان:من آرومش میکنم تو برو....
میرسم:نگاهی کردم باش مامان...
حرکت کردیم به طرف خونه اونا....رسیدیم هیچکس خونه نبود ....
سوریون :بچه ها کجان....
بادیکارد:خب رفتن خونه ای آقای چا ....
سوریون:اها باشه ....دخترم بیا بریم اتاقتو نشونت بدم....
می سو:بله باشه.....
به سمت اتاق رفتیم...
سوریون :این اتاقته...
می سو:خیلی ممنون ...
سوریون :لبخندی زد رفت....
می سو:چی اتاق بزرگی ...کلا خسته بودم رفتم خابیدم....
ویو چا اون وو:یعنی خواهرت الان پیدا شده...
جیهون :اره مامانم اینجوری گفت...
اون وو:حالا کیه ...
جیهون :والا نمیدونم مامانم میخاست بگه بعد با بابام رفتن دنبالش امشب میاد...
اون وو؛خو پس امشب میبینش(😄)
جیهون:اره خب....
اومدن خونه...
سومین:مامان اون دختره کجاس...
سوریون :اون خواهر شماست ...الان خابیده فردا میبینش ....
سومین :پز خند ...اه بعد ۱۳ سال خواهرمون اومده....
سوریون:زشته اینطوری حرف نزن...راستی فردا مهمونی هست...
جیهون:چی مهمونی...
سوریون :خواهرتون اومدن مهمونی کرفیتم خب...به دوستاتون خبر بدین....
جیهون:باشه مامان....
ویو صبح شده بود...همه درگیر تدارکات مهمونی بودن...؟
فالو @chaeuwoo و کامنت یادتون نره دوستان….😉❤️🩹
۱.۱k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.